۸ اردیبهشت ۱۳۸۴

آقا من چند روز پیش یه خواب دیدم که هر کار می کنم نمی تونم از زیر سایه اش بیام بیرون
اینجا جریانش رو می نویسم سایه اش بیفته رو شماها از ما بکشه بیرون

خواب دیدم زمان برگشته عقب و یکی از بستگان نزدیک ما (با نسبتی تو مایه های عمه و خاله و اسم رمز فاطی) که الان چهار تا بچه داره و دختر کوچیکش هم الان قائدتا باید خواب منو ببینه تازه با شوهرش ازدواج کردن و میخوان بچه دار شن
بعد هر کار میکنن شکم فاطی نمیاد جلو.

همه نگرانن که اگه فاطی بچه دار نشه دختر کوچیکه ای وجود نداره که خواب منو ببینه و تاریخ مقطع النسل میشه

اینه که از شوهر فاطی قطع امید میکنن و در به در دنبال یه شوهر دیگه برای فاطی میگردن.
(حالا از کجا فهمیدن اشکال از شوهره بوده تو خواب من تعریف نشده بود)
بعد نه که فاطی خیلی ان بوده و از طرفی به سپر دین هم مسلح بوده و پدر بچه هاش باید آدم با خدایی باشه هیچ کس پیدا نمیشه که بگیرتش

آخر بعد از کلی شور و مشورت به این نتیجه می رسن که من همون فرد مناسب ام و قرار میشه من برم خواستگاری. (حالا من کجام با خداست نمی دونم)

منم میگم زنا با محارم؟
هرگز
من به این ننگ تن نمی دم و میرم خودمو زندانی میکنم.
بعد همه فامیل میان اصرار که پس رسالت تاریخی تو چی میشه و از این حرفا.
از همه هم بیشتر خود شوهر فاطی اصرار میکنه که بیا زن منو بکن. زن من نباید بدون استفاده بمونه.
خود فاطی هم هی خودش رو برا من لوس میکنه و با دست پس میزنه و با پا پیش.

آخرم منم که می بینم این طوریه کم کم با خودم میگم خب مفت باشه کوفت باشه. اصلا می‌کنیم. با شوهره یواشکی میریم بکنیم. قرار میشه اون بیرون خونه نگهبانی بده کسی نیاد من بکنم (گویا مامورین بسیج هم تو زمان مهاجرت کرده بودن آدمهای فاسد رو تعقیب میکردن)

خلاصه به اینجا که میرسه یهو فاطی قاط میزنه که من به شوهرم خیانت نمی کنم و ما نکرده میکشیم بالا و میام بیرون و سعی میکنیم قیافه معصوم و حشری فاطی رو فراموش کنیم.

بیرون هم یه جای تاریکه که هر چی میرم تموم نمیشه.
بعد هم که از خواب بیدار میشم.

یه نکته بامزه این خواب هم این بود که تو خواب هیچ کس حتی شوهر فاطی از وضع موجود بدش نمیومد. فقط همه الکی بازی در میاوردن.

هیچ نظری موجود نیست: