۸ اردیبهشت ۱۳۸۴

آقا من چند روز پیش یه خواب دیدم که هر کار می کنم نمی تونم از زیر سایه اش بیام بیرون
اینجا جریانش رو می نویسم سایه اش بیفته رو شماها از ما بکشه بیرون

خواب دیدم زمان برگشته عقب و یکی از بستگان نزدیک ما (با نسبتی تو مایه های عمه و خاله و اسم رمز فاطی) که الان چهار تا بچه داره و دختر کوچیکش هم الان قائدتا باید خواب منو ببینه تازه با شوهرش ازدواج کردن و میخوان بچه دار شن
بعد هر کار میکنن شکم فاطی نمیاد جلو.

همه نگرانن که اگه فاطی بچه دار نشه دختر کوچیکه ای وجود نداره که خواب منو ببینه و تاریخ مقطع النسل میشه

اینه که از شوهر فاطی قطع امید میکنن و در به در دنبال یه شوهر دیگه برای فاطی میگردن.
(حالا از کجا فهمیدن اشکال از شوهره بوده تو خواب من تعریف نشده بود)
بعد نه که فاطی خیلی ان بوده و از طرفی به سپر دین هم مسلح بوده و پدر بچه هاش باید آدم با خدایی باشه هیچ کس پیدا نمیشه که بگیرتش

آخر بعد از کلی شور و مشورت به این نتیجه می رسن که من همون فرد مناسب ام و قرار میشه من برم خواستگاری. (حالا من کجام با خداست نمی دونم)

منم میگم زنا با محارم؟
هرگز
من به این ننگ تن نمی دم و میرم خودمو زندانی میکنم.
بعد همه فامیل میان اصرار که پس رسالت تاریخی تو چی میشه و از این حرفا.
از همه هم بیشتر خود شوهر فاطی اصرار میکنه که بیا زن منو بکن. زن من نباید بدون استفاده بمونه.
خود فاطی هم هی خودش رو برا من لوس میکنه و با دست پس میزنه و با پا پیش.

آخرم منم که می بینم این طوریه کم کم با خودم میگم خب مفت باشه کوفت باشه. اصلا می‌کنیم. با شوهره یواشکی میریم بکنیم. قرار میشه اون بیرون خونه نگهبانی بده کسی نیاد من بکنم (گویا مامورین بسیج هم تو زمان مهاجرت کرده بودن آدمهای فاسد رو تعقیب میکردن)

خلاصه به اینجا که میرسه یهو فاطی قاط میزنه که من به شوهرم خیانت نمی کنم و ما نکرده میکشیم بالا و میام بیرون و سعی میکنیم قیافه معصوم و حشری فاطی رو فراموش کنیم.

بیرون هم یه جای تاریکه که هر چی میرم تموم نمیشه.
بعد هم که از خواب بیدار میشم.

یه نکته بامزه این خواب هم این بود که تو خواب هیچ کس حتی شوهر فاطی از وضع موجود بدش نمیومد. فقط همه الکی بازی در میاوردن.
امروز داشتم وبلاگم رو نگاه می کردم بعد تعجب کرده بودم چرا این قدر این وبلاگ پر از نور امیدواری شده

من که همیشه رو حالت تعطیلم چرا رو به ادبیات غنایی نیارم؟
البته بعد به ذهنم رسید جای توجه من به جزییات هم تو این وبلاگ خالیه

وبلاگ هم اسم نداره
که البته از این به بعد میشه سکس زنا از عقب کون لخت جنده پرده دری عفت فحش رکیک


بعد یادم افتاد یه وبلاگ هست به اسم fine line
یعنی چی؟
یعنی یه خط باریک وجود داره که روش خیلی کارای باحال میشه بکنی
البته وبلاگه بی ربط بود
به نظر من یه اتوبانم نمی تونه فضای لازم برای حرکت نویسندش رو تامین کنه

حالا اینا هیچ چی

یه بار به یه دختره (فرشته) گفتم چطوری
اونم گفت اون وسط رو یه خط باریک وایسادم. یه لبخند تو رو می خوام بیفتم طرف خوب ها

منم گفتم چه شود


آقا حالا تنها مساله ای که می مونه اینه که مساله ایمان رو چه جوری با خط باریکمون سازگار کنیم
ایمان چیز خوبیه
هرچی هم کمتر کرده باشی ایمانت بیشتره
البته یه حالت پیشرفته هست که میکنی ایمانتم بیشتر میشه که من هنوز با توجه به سنم درکش نکردم

فرشته میگه راه حل تو درون خودته
منم اینو گفت گفتم یعنی کثافت ریختی رو هم با یکی دیگه
(یه بار که یکی رو داشتم دو در می کردم بهش گفتم فقط خودت می تونی به خودت کمک کنی البته قبلش بهش گفته بودم من با تو به جاهای جدیدی رسیدم)

حالا حفظ ایمان تو اون لبه باریک میشه هنر بشر امروز

اگه ایمان نداشته باشی جات تو سوراخ مستراح س میون کثافات حیوانی
خیلی ها هم که به موسیقی های غربی و مواد مخدر روی آوردن هم همین مسیر اشتباه رو رفتن

مثل the doors
keith jarret
deftones
tool
britney spears
salvador dali (کون کش بوده، یعنی کون میکشیده در واقع)
goerge w. bush
pope benedict xvi
micheal jackson بچه باز
سردار قالیباف (تو یه مصاحبه گفته من متال رو می‌شناسم)

در آخر هم روی ماه همه پسرا رو می بوسم و دخترا رو انگشت می کنم و خدافظ

۷ اردیبهشت ۱۳۸۴

دست هایم کماکان می‌لرزند.
پاهایم تلاش میکنند مرا روی صندلی نگه دارند.
نبرد اعضای داخلیم با آشوبی که تمام بدنم را برداشته گویا مغلوبه شده است.
ریه هایم از بلعیدن همان هوایی که تو هم در آن نفس کشیده ای خسته نمی شوند.
قلبم سعی میکند نا منظم ترین ریتمی را که می تواند تولید کند.


خسته ام.
خسته.

ذهنم مواضع دفاعی را رها کرده است و به آخرین پناهگاه عقب نشینی کرده است:

جایی که حساب سن و سال و روز و ماه هم از دستت در میرود.
وقتی اعصابت خورده
موبایلت رو خاموش کن
طرف وبلاگ هم نرو
الکل هم نه

لباساتو بپوش و برو یه سر به محوطه خونه بزن بببن میتونی گل ساعتی پیدا کنی


(همونایی که میوه های کوچیک با یه دم بلند داره و وقتی تخماشو رو جلو افتاب می گیری دمه شروع میکنه عین ساعت دور خودش چرخیدن. بعدم که میندازیشون تو آب سرد دمه از هم باز میشه و گل ساعتی شما برای مصرف دوباره آمادست. مثالی از فتوتروپیسم؟ آره همون)

آها یادم افتاد بچه هم بودم (دوم سوم دبستان) اینا رو با دوستم تو راه مدرسه تا خونه کشف کرده بودیم. بعدم رفته بودیم یه عالم ازشون کنده بودیم و می اومدیم تو مدرسه می‌فروختیم. البته به همراه آموزش رایگان طرز استفاده. این بود اولین تجارت من!

۵ اردیبهشت ۱۳۸۴

خواننده در مقابله با مطلب با پایین با اندکی دقت به اصرار بیمار گونه ای در تعمیم خود به دیگران پی می برد و البته من نیز با او موافقم

من زندگی بسته و کوچیکی دارم که در آن چیزی جز خودم را نمی بینم و دنیا یعنی من
ها ها
گفته شده پسر ایرانی به دوست دخترش اجازه نمی ده تنهاییش رو داشته باشه و به طرفش گیر میده و باید از همه چیز خبر داشته باشه و در نتیجه به این جای آدم می رسونه

من اینجا یه دفاعی از پسرهای هموطنم بکنم
بابا طرف میترسه
بفهمین
طرف میترسه که رابطون سرد شده باشه
جدی چرا نمی فهمین یه رابطه برا یه مرد چه معنی ای میده؟
اون مرد هر دفه شما رو ارضا میکنه
هر دفه که شما رو میخندونه
هر دفه که از جمع دوستان جداتون میکنه
هر دفه که دستتون رو می گیره و ازتون میخواد با هم کنار بکشید و از اون کنار جریان آب رو تماشا کنید
داره سهمیه مردونگیشو سهمیه بودنش رو از شما میگیره
داره سعی میکنه یه مرد باشه

مهم نیست شما کی هستید
شما و مشکلاتتون اصلا به تخم پسره هم نیستید
چیزی که این وسط مهمه خود پسره هست
اون تو شما دنبال خودش میگرده

سرد شدن یه همچین رابطه ای برا اون پسر یعنی فاجعه

حالا می فهمید چرا یه سری پسر هستن که دوست دارن هر دختری رو که می بینن امتحان کنن؟
طرف دختره رو میخواد که طرف دیگه سرگردونیش باشه
طرف دختره رو می خواد که تسخیر کنه و تمام نتیجه هایی رو که یه رابطه خوب داره به نفع فقر ذهنش مصادره کنه

و چرا این قضیه تو پسرای ایرانی شدید تره؟
جواب تو زندگی ما ایرانیاس
امثال من به دلایلی که حوصله توضیحش رو ندارم بیشترشون یه سری جای خالی متحرکن که هیچ جوری همقابل درمان نیستن
همه چیزایی هم که دارن از پوچی و فکر و کس و کون دارن همش تقلبیه
همش
در نتیجه همیشه دهنشون بازه
و در نتیجه
نمیتونن به دوست دخترشون نچسبن

حالا مفهوم شد؟


من این آخر یه راه دیگه نمی خوام پیشنهاد کنم تا شما به آینده امیدوار بشید

ولی گویا میشه به دختره نچسبید
و از اون ور
تو ذره ذره وجودت دختره رو حس کرد
گویا میشه خود دختر رو هم دید و پابندش شد
گویا میشه چیزایی هم داشت برا بخشیدن
و گویا میشه یه جور بودن جدید رو با یه دختر تجربه کرد


اگه حرفام کلی بود هم
فکر کن تو یه مورچه خانه دار و یکی اومده کرده در ورودی خانه و قصد تخلیه خود رو داره
بی خیال

۳ اردیبهشت ۱۳۸۴

حرفهای بدیهی!

خب من اگه بر گردم تحلیلی از مرگ پاپ ارائه بدم یا از این و اون نقل قول کنم یا بگم لینوکس خیلی باحاله و مایکروسافت کیر مومنینه حرف غیر بدیهی زدم؟

هرچی بچه کونی هست واسه ما شده عالم آگاه به اسرار جهان.
بازهم مرتبط با موسیقی :
ECM
خود جای طرف مقابل گذاری
یعنی چه بامزه ان اینایی که فکر میکنن می تونن دلیل کارام رو بفهمنن یا حدس بزنن چی تو فکرم میگذره و اینا.

تپلی
آدمها تو شرایط یکسان یه جور فکر نمی کنن و یه جورم عمل نمی کنن.
امروز داشتم فکر میکردم برای شرمنده نشدن جلو اون همه آرزو و بلند پروازی که داشتم چه کار کردم؟

مدرسه رفتم. دانشگاه؟ آهنگ گوش دادم؟ کتاب خوندم؟ کار کردم؟ با چهار تا آدم مثل خودم پریدم؟ سه سال وبلاگ نوشتم؟
همینا فقط؟

پس چرا دیگه یه سقف سیمانی بالای سرم حس نمی کنم؟ چرا حس میکنم برا خودم به یه جاهایی رسیدم ها؟ جدی چی اینقد به من اعتماد به نفس میده؟ منو که می شناسی. هیچ چیز رو نمیتونم جدی بگیرم.حتی خودم. جنبه های مسخره هر کس و هر چیز رو سریع میبینم و دیگه اون چیز برای من یه چیز عجیب غریب نیست. یه سوژه خندست. نه خودم و دنیای درونیم رو خیلی جدی میگریم و نه آدمهای دور و برم رو.
پس چی باعث شده من برا یه بارم که شده خیلی جدی کونم بزارم رو زمین و آروم بگیرم؟ فرشته؟ خوبی؟ یه ذات خوب؟ الکل؟ چی تو من رسوب کرده ها؟ یه بار یکی بهم گفت یه چیزی داری که نمیشه گفت چیه. من چی دارم؟ انگار راحتی و کون گشادی از یه چیز خود آگاه احمقانه که هیچ وقت دم دستم نبود تبدیل شده به یه سیال که بی سر و صدا خودشو وارد ذره ذره زندگیم کرده و همه زندگی مو مثل سیمان به هم چسبونده. مشکلاتم رو. خاطراتمو. گذشتمو. دونه دونه دخترایی که می شناختمو. اگه قضیه ناخود آگاهه این رو اصلا برا چی دارم مینویسم؟
برا اینکه حس خوبی دارم. دلم میخواد از حس های خوبم بنویسم.
(بزارین به حساب تلقین)
اینقدر یعنی شما پایه آهنگید؟ مثل اینکه این پهنای باند روزانه sharemation جوابگوی استقبال شما عزیزان نبوده. من معذرت میخوام. دلم نمیومد کیفیت آهنگه رو بیارم پایین کوچیکش کنم. اگه نتونستید دانلودش کنید هم باز یه امتحان بکنید. دانلود میشه.

۲ اردیبهشت ۱۳۸۴

فرشته می گفت حق نداری آدم ها رو طبقه بندی کنی، هر آدمی برای خودش یه طبقه حساب میشه
فرشته می گفت زیادی فکر میکنی
فرشته که مست می شد با مزه میشد
برعکس همه که بند شرتشون شل میشد و هی راست میگفتن دروغ می گفت اونم چه دروغ هایی
فرشته منم مستم
میخوام هم آدم ها رو طبقه بندی کنم
تو بزار به حساب دروغ
آدم ها یا فرشته ان
یا
یا گوسفند ابله وحشی (گاو)


به همین مناسبت میخوام شما رو با بخشی از فلسفه فرشته هم آشنا کنم.

چیز هایی تو این دنیا هست که برای درکشون باید مسیری رو طی کنی
پس نمی توان نتیجه طی این مسیر رو که بر شانه های گذشته و حال و ذره ذره وجود تو قرار دارد را در چند کلمه به دیگران انتقال داد
تنها میتوان سر قضیه را به دست ملت داد تا آنها بقیه اش رو خود ادامه دهند

پس!
وقتی من میگم مصلحت جمعی وجود داره نیا بگو راست میگی ها من که حتی موبایل هم دارم میام به بچه جنوب شهری واکسی که افتخار آمیز خرج خانوادشو در بیاره فکر کنم (دارم درباره قانون های دنیا حرف میزنم اخبار که نمی گم)

وقتی میگم حرف هات بی سر و ته هست بر نگرد بنویس که اصولا ذهن انسان هردنبیل است (من هفده سالم نیست)

بیشتر دقت کن
آفرین

۱ اردیبهشت ۱۳۸۴

از فوتسال شروع کنیم و به یه نتیجه ای اجتماعی برسیم؟

دارم روانی میشم
این چه گروهیه آخه

آها فوتسال
ببینید بره های کوچک من
امروزه حتی تولید علم هم گروهی انجام میشود و دوران تک دانشمندان بزرگ سر آمده است
با هم بودن روح دنیای امروز است

چیزی بیشتر از مصلحت، اخلاق و عقل فردی واقعا وجود دارد
ماها جزیره هایی تنها و بی نیاز در این دنیا نیستیم و عمیقا به هم نیاز داریم

دنیا های ما از هم جدا نیست. هر کس در ذهن خود گیر نیفتاده است. و این با هم بودن به ما کیفیاتی از زندگی و لذت میدهد که قبلا تصورش را هم نمی توانستیم بکنیم.

این با هم بودن نه بر شالوده مصلحت که بر معمایی عمیق استوار شده که گونه بشر را به جلو می راند.

پس؟
فوتسال گل کوچیک نیست. همه رو دریبل نکن و بزن تو گل. پاس بده.
آفرین.


چیزی رو که گوش میدادم برای مدت محدودی upload میکنم اینجا. دانلودش کنید و گوش بدید.
اول میان میگن آدم ها ذاتشون پاکه و اگه ولشون کنی خودشون میرن تو خوب ها
بعد میان میگن نه اشتباه کردیم
بخشی از هر آدمی رو کثافت برداشته که باید به این بخش هم اجازه رشد داد و قبولش کرد
بعد میان میگن با یه تعادل ظریف سر و کار داریم و دنیا تو هم پیچیدن بی سر و ته خوب و بد هست و هیچ وقت نمی‌تونی بفهمی دقیقا چی خوبه و چی بده

بعد می‌بینی تو هم باهاشون موافق شدی و داری میگی آفرین
بعد یهو می‌بینی همونایی که اینا رو به هم بافته بودن میان یه کارایی میکنن که هیچ رقمه
نمی‌تونی باهاش کنار بیای

بعد چی میشه؟
نمی دونم. راهتون رو ازشون جدا میکنی در بهترین حالت.
- ساکتم
نشد
- ساکتم و عصبانی
بازم نشد
- یه چیزی اذیتم میکنه
نشـــــــد
- مادر قحبه ها
نشد
- می خوام فک همتون رو خورد کنم
نمیشه
- میخوام بدم از کله هاتون منار جنبون درست کنن (عملی تاریخی)
انگار نمیشه
- میخوام محکومتون کنم به زندگی، محو و رو به آینده
نه جدی جدی نمیشه

قرار هم نیست این ته بر حسب روال معمول بنویسم که پس همه چیز رو فراموش میکنم و کلاغه به خونش رسید و دست بزنید و شادی کنید و از این حرفا
نه می تونم چیزی رو فراموش کنم و نه می تونم خودمو خالی کنم
مفهومه؟

کجایی سیامک که می گفتی جوابشونو بده کم هم آوردی فحش بده
نمیشه

۳۰ فروردین ۱۳۸۴

من و درخت گیلاس دم در دوست شدیم.
هر وقت می‌بینمش لبخند میزنم و اونم در جواب خم میشه و با بوی شکوفه هاش غافلگیرم می‌کنه.
خب ببینیم چگونه می توان یه وبلاگ خوب داشت؟

از خودتان حرفی نزنید، از مشكلاتتان،‌ یا احساساتتان. هر چیز را كه بگویید قبلا كسی گفته. این طوری هر كس كه وبلاگتان را می خواند می تواند فرض كند‌ شما به چیزی رسیدید،‌ چیزی كه همه دنبالش میگردند. سعی كنید نشان دهید بالاخره راهتان را پیدا كرده اید. مثلا گاهی در مورد چیزی كه به آن علاقه دارید (فیزیك،‌ كامپیوتر،‌ هنر یا هر چیز دیگر) مطلبی بنویسید و به این ور و اون ور لینك دهید. سعی كنید دیگران شما را نه در حرفهایتان بلكه در رفتارتان بشناسند. (البته در مورد فلسفه و موسیقی باید كمی احتیاط كنید،‌ پرداختن زیاد به این دو ممكن است نشان دهد هنوز هم مشكلات حل نشده ای باقی است،‌ و در موسیقی هم،‌ جاز با توجه به پیچیدگی اش انتخاب اول است) ببینید،‌ مساله اصلا این نیست كه شما نشان دهید راه حلی پیدا كرده اید،‌ مساله این است كه شما نشان دهید همه مسایل در شما و زندگیتان رسوب کرده است. البته توجه كنید، شما هم انسانید،‌ نمی شود همیشه در اوج باشید، ‌گاهی هم افسرده یا خشمگین شدن هیچ اشكالی ندارد. اگر همیشه در اوج باشید احتمالا در میان هم جنسانتان كسانی از شما خوششان نخواهد آمد و در میان جنس مخالف طرفدارانی پیدا خواهید كرد. آنچه به شما ارزش میدهد،‌ آگاهی از وضع موجودتتان و ضعف ها و توانایی هایتان است،‌ نه ایده آل هایتان. آیده آل یك سم است،‌ ایده آل چیزی است كه شما را تنها میكند و چیزی كه بیشتر مخاطبانتان را میخنداند تا آنها را به شما نزدیك كند. یك چیز جالب دیگر هم هست،‌ شاید در نگاه اول به نظر برسد كه باید نشان دهید هیچ كس و هیچ چیز برایتان اهمیت ندارد ولی این طور نیست. این تنها یك پوسته نازك است. در پشت این پوسته باید گاهی هم به بعضی از روابطتان اهمیت دهید و نشان دهید آن قدر رشد كرده اید كه اگر لازم باشد می توانید با دیگران هم كنار بیایید. روش ظاهر خشن و باطن دوست داشتنی شاید بتواند دخترهای ساده را جذب كند اما به تصویری كه قرار است از خودتان بسازید لطمه جدی میزند.



من میتونم این رو همین طوری ادامه بدم. ولی دیگه نمیدم.
یه بار هم تو دانشگاه نشسته بودم و ملت رو تماشا میكردم. یهو به ذهنم رسید كه چه جوری ملت نمی فهمن چه خبره و واقعا چی مهمه. بعدم یه حس عجیب بهم دست داد. یه كم تو اون حس بودم که به خودم گفتم بیکاری مگه و یه سیگار روشن كردم. همین.

۲۹ فروردین ۱۳۸۴

یعنی واقعا فکر می کنید من از وقت خوابم میزنم و میام برای شما قصه میگم؟

شب به خیر.
می دونید اسکل کیه؟

خوننده های این وبلاگ ؟


نه. اسکل یه پرنده دور اندیشه که به جای تن پروری تمام بهار و تابستون رو میره دنبال غذا و هی اقلام غذایی رو این ور و اون ور چال میکنه. البته اسکل یه عیب کوچیک هم داره.
زمستون که میشه یادش میره غذا ها رو کجا چال کرده بوده و در نتیجه کل زمستون رو داره دنبال چیزایی که چال کرده بود میگرده.

قصه تموم شد. من برم شام بخورم.

۲۵ فروردین ۱۳۸۴

من وبلاگ می خونم.

آیا ما باید رای دهیم؟
آیا نیک اهنگ کوثر بچه خوبی است؟
آیا حسین درخشان یه جاکش کچل است؟
آیا این شبح آدم مارمولک خطرناکی است؟
آیا صنم ممه شوهر خوبی دارد؟
آیا این زیتون است که وجدان عمومی را نمایندگی میکند؟
آیا زهرا اچ بی دانشجوی کس جنده گندیده ای است؟
آیا آدم جواد تر از پژمان پیدا می‌شود؟
آیا تزاد واقعا پیر مردی خود به تعادل رسیده است؟
آیا امید میلانی تنها بیست سال سن دارد؟
آیا سگ کثیف واقعا کثیف است یا تزادی که بین اسم و درونش است قرار است ما را تحت تاثیر قرار دهد؟
آیا دکتر وی آن طور که می گوید انسانی کامل است؟
آیا کولولو آنچه آرزوی شنیدنش را دارد روزی خواهد شنید؟
آیا بلو و سپهر در نهایت سعی دارند مثل آدم بشینند و زندگی کنند؟
آیا سیلوان به سن قانونی رسده است؟
آیا این آقا خفن است؟
آیا تب باعث می شود آدم این قدر بی مزه بنویسد؟
آیا این خانم واقعا گه اند یا باز هم ما باید توانایی دیدن کودک آسیب پذیر پشت ظاهر کسی را داشته باشیم؟
آیا بالاخره این دخنر موفق شده از این منزل ویران پر بکشد؟
آیا مارمول از حق حشری شدن حمایت میکند؟
آیا آقای بی مغز در واقع بچه مثبت هستند؟
آیا این خانم کتاب زیاد خوانده اند؟
آیا کسی هست که خانم بن بست را بکند؟
آیا کروکدیل پرنده یک ذهن خلاق در یک زندگی بی هیجان است؟
آیا گوش کردن به آهنگ های zombies از لگوماهی انسانی چند بعدی ساخته است؟
آیا این وبلاگهایی که بسته می شوند همه نرم نرم در جاده ای به سوی آینده حرکت میکنند؟
آیا نیلگون تصادفا حرف هایش سر و ته هم دارد؟
آیا مشکل از مصرف زیاد است یا از درد خماری ما که استامینوفن هم بعضا جواب نمی دهد؟
آیا افکار خصوصی یک وبلاگ ایده آل است؟
آیا کاپیتان هادوک را میشود دوست نداشت؟
و آیا زوره که من درباره این دوستم هم نظر بدم؟

یه عالم وبلاگ دیگه هم هست که یادم نمیاد.
رای هم نباید بدیم.

(درست حدس زدی دوست عزیز. این کار رو کردم ویزیتور هام بیشتر شه. آفرین به هوشت)
tool که گوش میدم حس میکنم یه درختم و یکی یه تبر گرفته دستش و از طرف کندش افتاده به جون ریشه و تنه و شاخه هام.

tool گوش بدید!

۲۴ فروردین ۱۳۸۴

دیدید مایکل اوون چه چوری به بارسا گل زد؟ دو تا ضرب

این یعنی عظمت.
این یعنی زیبایی.

نه ذهن زیبای آغشته به شیزوفرنی نکبت به هم گره خورده تو.
نمی دونم احتمالا یه شب دماغم کیپ بوده با دهن باز خوابیدم یه جنی چیزی اومده از همون منفذ شاشیده تو مخم. یعنی حافظه حداکثر یه روز. تو رو من کی کردم؟ سیامکم که مرده. باز اگه اون بود ازش می پرسیدم. هر چی فکر میکنم چی شد به اینجا رسیدم یادم نمیاد. من چه جوری این جوری شدم. فال حافظم گرفتیم امروز در یه صحنه عارفانه ای خواجه گفت تازه اولشه عزیزم.

رفتم هم قفل کشوی میزم رو عوض کردم. هرچی توش بود رو خالی کردم و درشو قفل کردم و کلیدشم سر به نیست کردم.
حالا همه آلات فسادم رو میتونم با خیال راحت بزارم تو کمد کنار وسایلم. مادر دلسوزم یه مدت به قفل کشوم مشغوله. (یعنی دارم رعایت میکنم)
عجب کلکیم من!

دیگه؟

آها یه چیز علمی هم بگم.
مفهوم زمان و آگاهی از اون چیزایی یه که مغز می سازه و عملا ماهیت مستقلی نداره.
یعنی چی؟
خب یه بابایی یه آزمایش ترتیب داده که توش یه بخشی از مغز رو که فعالیت نورونیش به معنای رویت مثلا یه لکه نوره رو با یه الکترود تحریک کرده. بعد که این کار رو کرده و طرف اعلام کرده که یه لکه نور دیدم از طرف خواسته که زمان رویت این نور رو اعلام کنه. طرف هم با توجه به پیش فرضایی که مغز داره و فعالیت نورونی در اون نقطه خاص رو در یه لحظه رو به وجود لکه نوری در قبل نسبت میده زمان زودتری از لحظه تحریک رو اعلام کرده. (حالا جزییاتش و اینکه چه جوری این زمان که در حد دهم ثانیه بوده رو آشکار کردن بمونه)

یه آزمایشم تو همین ایران انجام دادن که همین مساله رو یه جور دیگه بررسی کردن. یه میله دادن دست یکی و گفتن هر وقت دلت خواست این دسته خر رو تکون بده و البته زمانی که خواستی این کار رو بکنی هم اعلام کن. بعد دیدن سیگنالی که تو مغزش به معنای حرکت دادن میله است یه کم زود تر تو مغزش به وجود میاد که این معناش اینه که اون تو لحظه ای که میخواسته میله رو تکون بده هنوز این تصمیم به خودآگاهیش نرسیده.

بعدش هم یکی یه ایده داده بود که برای من خیلی جالب بود.

فرض کنید این دو تا آزمایش رو ترکیب کنیم. یه میله بدیم دست یکی که هر وقت تکونش میده همون جایی که به معنی یه لکه نور بود تو مغزش تحریک شه. این طوری این دو تا تاخیری که در گزارش زمان می بینیم با هم جمع میشه و چیزی که طرف می بینه اینه : هر بار که اراده میکنه که میله رو تکون بده تا لکه نور رو ببینه می بینه یه کم قبلش لکه نور رو دیده!
یعنی علیت و فلسفه و زمان به گا رفت!
یعنی من کف کردم!

نمی دونم این آزمایش رو انجام دادن یا نه. نتیجه رو فهمیدم میام میگم.

۲۰ فروردین ۱۳۸۴

مزه تلخ الکل که بدن را می لرزاند چیزهایی را پشت بندش می آورد

دردی که زندگی مان در آن غرق شده حالا تنها نامزد باقیمانده یافتن آرامش است
شکی که موقع دریدن بکارت تو خواب مانده بود، حالا ایمان را تبلیغ می‌کند
خلاقیت مرده است، چیزهای بی ربط خود به خود بهم می‌چسبند و دیگران را متعجب می‌کنند
دنیا دنیای با هم بودن است، بدبختی از من به تو جریان پیدا می‌کند و خوشبختی هم
موسیقی رویکرد تازه deftones به مالیخولیای no ordinary love است
عادی بودن کاندیدای واقعی ریاست جمهوری امسال است
مومنان از یک سوراخ صد ها و هزار ها بار گزیده میشوند و به احادیث نبوی می‌خندند
و من،
می‌گذارم ذهنم هرچه قدر که دلش می‌خواهد دلایل و مدارک برای ترسیدن ارائه کند
احساستم آن قدر از مرا می‌بلعد که جایی برای دور اندیشی باقی نماند

الکل آدم را خوش بین می‌کند.

۱۷ فروردین ۱۳۸۴

ما یه حسین داریم تو دانشکده خارج تصور. چت، آروم، مهربون، با یه شکم گنده و کله کچل، با اینکه چند بار مشروط شده الکترونیک دو بیست شد (مزخرف ترین درس برق که من شدم یازده)، یه بارم عاشق یه دختره شد که شاگرد اول کشور بود (و تبعا دختر درسخون میدونید یعنی چی) کلا کسخله ملتم کاری به کارش ندارن
یه علاقه ای هم گویا به من داره
گاهی میاد با هم یه کم حرف میزنیم
امروز مکالمه ای تو بوفه دانشگاه داشتیم که اینجا می نویسم
...
من : چرا نمی گیری یکی رو بکنی اصن بشاش به همشون
حسین : نمی دونم من به دخترا احترام میذارم آخه نمی تونم این جوری مثل مادرم خواهرم اینا ارزش دارن برام

(من نمی دونم چی بگم ساکت میشم یکی از بچه ها رو نگاه میکنم که داره با موبایل حرف میزنه. دنبال حرف یکی از دوستان رو گرفته که همه دخترا مادر جنده ان)

من : حسین دستت چی شده این زخمای کنار ناخونت چیه
حسین : اینا واگیر داره دست نزن بهش
من : رفتی دکتر؟ دکتر چی میگه
حسین : امیر میگه قارچه
من : امیر دکتر. مهندس بود که

(نا خود آگاه دستم رو پس میکشم، یادم افتاد باهاش دست دادم)

حسین : دیشب رفتم سیگاری بگیرم نشد
حسین : اصلا یه چیز غیر عادی تو من هست ولی نمی دونم چیه
من : میخوای من برات بگیرم

(جمله دومش رو هم نشنیدم مثل اینکه)
بعدشم که حسین یه کم حرف میزنه و میره
سیگاری هم نگفت میخواد براش بگیرم یا نه

منم یکی از بچه ها که پرشیا داره صدام میکنه با هم بریم
وقتی داریم میریم یهو انگار یه چیزی یادم افتاده میرم دستشویی دستم رو میشورم
موقع دست شستن هم همش نگام به انگشت کوچیکمه که یه بار دروازه وایساده بودم جای توپ شوتش کردن و الان کج و کوله شده

دوست دختر این دوست پرشیادارمون هم خیلی ان بود بعدش دیدیمش
(از یه زاویه البته ان نبود کس بود)
یه بار از سیامک پرسیدم اگه زندگی زشت ترین شکلکی رو که بلد بود برات در می آورد چه کار می‌کردی
اونم گفت تخماشو می‌گرفتم و می‌کشیدم ببینم از این زشت تر میشه یا نه

شاید هم از فرشته

۱۳ فروردین ۱۳۸۴

به خاطر همه اون آدم های خوبی که من می‌شناختم و شکننده و آسیب پذیر بودن

ریدم تو هر چی ابر انسان و انسان برتر دیگر شکن خود جلو برنده.
ریدم تو نیچه.
یه جغد داشتم اسمش سیامک بود
اونم یه شب از دهنش پرید چرا گذاشتی فرشته بره
جاکش آخرشم نفهمیدم نر بود یا ماده
ولی انگار گلوش پیش تو گیر کرده بود
منم دیدم این طوریه دونه دونه پرهاشو کندم از پنجره انداختمش بیرون
با مخ خورد زمین مغزش اومد تو دهنش

با خونش هم دیدم نوشته فرشته
وقتی به دور و برم نگاه می کنم حتی یه نفرم شبیه خودم پیدا نمی کنم

منم آن چغندر خودروی تنها ؟

پدرم هست ؟؟
ها ها
بابا بیا کمک پسرت حالش بده

پ. ن : عرضم خدمتون که یه بچه کونی اومد گفت از نشانه های پیشرفت پی بردن به این نکته است که با بقیه فرقی نداری.
منم گفتم باشه.
هر وقت میریم خونه خالم رد خور نداره شوهر خالم یه جایی منو گیر نیاره و نگه "من میدونم تو طرف خیلی کارا نمیری. ذات تو پاکه."
شیطونه میگه یه دفه براش بگم تا حالا چه کارایی کردم و بعدش بشینم قیافشو تماشا کنم.

آخه تو چی میدونی از من؟