۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۴

حال و حوصله ندارم
باید بگیرم بخوابم که فردا سر کلاس بفهمم استاد چی میگه
کلاس هم نداشتم به هر حال حوصله نداشتم جلو ذهنم رو بگیرم و ازش بخوام مشخص کنه این وقت شب تو خیابون داره چه کار میکنه
خریدی که در کار نیست - شبه همه جا تعطیله
دهنشم بو میکنم بو زهر ماری نمیده
با ناموس مردم بودی
مریضم که نیست
حتی عجله هم نداره
پس تو این گرمای نم دار مونده بی حرکت این جا چه کار میکنی
رو کی بودی
با کی بودی
رو کی بودی


آگاهی که می آید
انسان دیگر نمی تواند عادی باشد
دیگر نمی تواند مثل بقیه زندگی کند

پس به خیابان می رود
و خطرات را به جان می خرد
به پلیس بیلاخ نشان میدهد
چند خرخره را می جود

و قول میدهد از این به بعد شب را در خانه بماند
و روز بیاید بیرون

هیچ نظری موجود نیست: