۱۷ شهریور ۱۳۸۶

خب دوستان نویسنده این بلاگ یک جایی خوانده که یکی از رموز یک نوسنده بزرگ شدن بر کاغذ آوردن هر آنچه به ذهنمان می رسد است. او هم جو گیر شده حالا می خواهد هر آنچه در ذهنش است را به خامه تحریر در آورد
گقتم خامه
خامنه ای نه
گروههای راک ژاپنی اما خوبند. یکی از این گروه ها را همین امروز کشف کرده ام. این گروه ژاپنی با آنکه از تعدادی ژاپنی تشکیل شده صداهای ناهنجار غربی تولید می کند. صدای های مزبور از تعدادی جیغ تشکیل شده که لطافت آنرا همراهی می کند. تضاد قشنگی است نه؟ درست مثل من. من هم متضادم. از نوسان کلامم روزگاری در انسان ارتعاش می شد اما حالا در اتاق تدوین از آن به جای صدای انفجاراستفاده می شود. من دلم می خواهد با کسی ارتباط برقرار کنم. لوله تلخی ام را به حلقومش فرو کرده تلخی او را هم بالا بکشم. زیرا من یک مکنده ام. اما متاسفانه لوله ام نمی مکد. تف می کند. تف با این که مغذی است اما درمان درد نیست. چرا همه چیز اسمز می کند اما؟ الکل اسمز می کند به دختر رویایم. دختر رویایم به مثانه ام. مثانه ام به زندگی ام. زندگی ام به بی نهایت. به خلا. چه چیزی است که این طور همه چیز را به این سو آن سو می کشاند؟
[نویسنده رفت و دو شات زد]
من امیدوارم کسی متوجه بیماری ام شود. دستش ر ا آرام روی شانه ام بگذارد و بگوید من هم همین بیماری را دارم اما کمی خفیف تر. من خسته ام. کتلت ماهی اما نه. کتلت ماهی برای کمک به ظرف شستن دراین بسته نرم افزاری به شما هدیه شده. هم ظرف هایتان را می شورد هم به جای شما با زنها لاس میزند: انگار روز سختی را داشته اید؟ چشمانتان به من می گوید. به علاوه او کمک می کند با تضاد هایتان کنار بیایید. لبهای چربش را روی دمب شما می گذارد و بوسه از سر عشق بر کله پوکتان میزند. خونش صورتی است چون با لوح سفید وجود شما ممزوج شده. در قسمت فوقانی دمش دکمه ای دارد که بزنید شما را برای روز اول مهر جلد می کند. شما می مانید و دلتنگی ای سخت. برای چه؟ برای هیچ.
[یک شات دیگر]
فکر می کنید اینجانب شیر کس شعر را باز کرده ام؟ نه این جانب سخت پوست هستم. شیر سفید داخل سوسک در واقع هم خوانواده من می باشد. سوسک از بیرون سخت است و از درون مایع و من از درون مایع و از بیرون مایع و از بالا مایع و از افق مایع و از ذهن مایع و از وجود مایع. جاری. بی سرزمین. تنها. اما شاد. با قلبی مطمئن جام زهر را سر می کشم و خدایی که خواب است را به شاهد می گیرم. ستون های قبرم می لرزد. می لرزد.
[نویسنده چشم هایش را روی هم می گذارد. می خواهد خودش را به چیزی بسپارد که ازحد فاصل فوقانی نیم تنه شروع شده و بالا می آید. ظاهرا فکر می کند حرکت بسیار تاثیر گذاری است. می گذاریم چند دقیقه ای خوش باشد.]
[نویسنده هنگ کرده و پاسخی نمی دهد. دکمه پاور را فشار می دهیم. فحش های ناجور می دهد]
[بی خیال می شویم]