۸ تیر ۱۳۸۸

من اساسا ناراحتم که سر این شلوغ و پلوغی ها تهران نیستم و به جایش دارم در اینجا سماق می مکم.

برای آدمی که از سطحی بودن ملال آور زندگی در اینجا خسته شده است، دیدن این که یه گوشه دنیا که تصادفا وطنش هم هست دارد یک اتفاقی می افتد و او طبق معمول حضور ندارد خوشایند نیست. شاید اگر آنجا بودم کمی عمق را تجربه می کردم. شاید اگر آنجا بودم یک بعدی هنری بینش جدیدی چیزی به من اضافه می شد.

(از نوشته های یه آدم جو گیر)
یک چیزی را هم بگویم چون سر دلم گیر کرده است.

مدام می شنویم که این ها که میزنند و می کشند حزب الله لبنان اند و واردشان کرده اند و ایرانی با هم وطنش چنین کاری نمی کند.

نه برادر. این ها ایرانی هستند و واردشان هم نکرده اند و تلخی داستان هم همین جاست. خیلی ها در این کشور هستند که به دلایلی حاضرند این بلا ها را سر هم وطنانشان بیاورند و من دلم می خواهد شمایی که دکمه خاموش مغزت را میزنی و گل واژه صادر می کنی که اینها عربند یک بار هم که شده چشمهایت را باز کنی و حقیقت را ببینی و به این دلایل فکر کنی.
من هم مثل همه دانشجویان خسته در این روز ها کار و درس را تعطیل کرده خبر های خیزش مردم ایران را دنبال می کردم. حتی این دوست آمریکایی ما دونالد هم کارو زندگی را تعطیل کرده خبر ها را دنبال می کرد. نمونه:
من: هلو دونالد
دونالد: هی الله اکبر

الان هم با این که کل جریان ظاهرا سرکوب شده و من قاعدتا باید سر خورده باشم در یک حالت شنگولی عارفانه ای به سر می برم. دقیقا هم نمی دانم چرا.
چون آگاهی از وجود حداقل چهارده ملیون انسان مسوول و آزادی خواه در کشورم امیدم به آینده را بیشتر کرده است؟ نه دقیقا. امیدی ندارم.
چون تصویر ما مردم ایران در دنیا بسیار بهتر شده است و حالا در فرودگاه ها به دارنده پاسپورت ایرانی احترام می گذارند؟
نه.
چون کسی از دوستانم و نزدیکانم در تظاهرات تیر نخورده است؟
نه.

چون یک رویای جدید پیدا کرده ام. برگشت به ایران و تشکیل یه گروه مقاومت زیر زمینی. (سیامک می گوید شوخی نکن) از آن چیز هایی است که خوب سر آدم را گرم می کند.

و بله. می دانم که پدران ما هم همین راه اشتباه را رفتند و این مسیر به ترکستان است. اما رویا است دیگر. باید اکستریم باشد. رویای مقاومت مدنی بدون خشونت (روش درست به توصیه اهل فن) خیلی بی مزه است.