۴ تیر ۱۳۸۴

تمام بچگیم و نوجونیم به گا رفت،
حالا نوبت جونیمه.

من نمی ذارم.

بی خیال. یکی اینو بگیره.

۳ تیر ۱۳۸۴

امروز صبح که خورشید خانم از پشت کوه ها در اومد و چشماش رو مالید و یه خمیازه کشید و با مهربونی شروع کرد به تابیدن، از پشت مورد تجاوز عده ای ناشناس قرار گرفت.
امروز عصر خورشید خانم با کونی پاره و چشمونی گریون غروب کرد.

خورشید خانم اعلام کرده نظر به بی آبرویی امروز از فردا طلوع نمی کنه.

عده ی ناشناس هم اعلام کیر سوختگی کردن و این رو کم ترین هدیه به انقلاب دونستن.

حاجیه خانم کس کپک هم اعلام کرده رای نمی ده ولی دعا میکنه هر چیزی که صلاح باشه اتفاق بیفته.

...

به خبری که هم اکنون به دستم رسید توجه کنید:
خورشید خانم گول لبخندهای زیبای هاشمی رو خورده و گفته از فردا طلوع می کنم به شرطی که هاشمی بیاد.

منم رفتم رای دادم. منتها به جای انگشت اشاره از انگشت بیلاخ برای انگشت زدن استفاده کردم.

عده ای معلوم الحال هم از تقلبات گسترده در انتخابات خبر دادند.
من از رایم دفاع میکنم هم وطن. تو چطور؟
به نطر من همه چیز داره تبدیل میشه به طنز، طنز مطلق. به ته مونده منطق دنیا هم امیدی نیست. برای دوران جدید دیوانگی خودتون رو آماده کنید.

(منظور از ظنز خنده دار نیست. منظور چیزی است که طی فعل و انفعالاتی مغز را به آب جق نبات تبدیل میکند.)

۲۹ خرداد ۱۳۸۴

برای این اینا رو می نویسم که بعدا بخونم و بخندم که چه جوری فکر می کردم.

من از این که رای ندادم ناراحت نیستم. از اینکه احمدی نژاد هم به دور دوم راه پیدا کرده هم. هیچ وقت یادم نمی ره اولین بار که حرفای خاتمی رو شنیدم به نظرم نیومد حرفای جدید و باحالی داره، بیشتر به نظرم اومد داره یه نسخه ضعیف شده دست چندم رو از چیزی که تو جامعه وجود داره و از ذهن ما ها نشت کرده مطرح میکنه. اثری که من و امثال من می تونن رو جامعه بذارن ایجاد این فضا تو جامعه است، و من این رو دست کم نمی گیرم. من نرفتم رای بدم چون دلم نمی خواست چیزی رو که می خوام خلاصه کنم به دری وری های معین. من دین رو به عنوان مرجعی برای اداره جامعه نمی خوام. من اصل محترقه ولایت فقیه رو نمی خوام. من ایدئولوژی نمی خوام. من سیاست رو نمی خوام. من دلم نمی خواد برای همه ایرانی ها حکم صادر کنم. من کشور دل گیر و آدم های نکبتش رو نمی خوام. من یه قهرمان نمی خوام. من میخوام فرصت داشته باشم حق خودم رو بدست بیارم. من میخوام بتونم به آیندم فکر کنم. به نظر من زندگی با یه دختر بدون ازدواج بد نیست. به نظر من همجنس باز ها هم فرصت نفس کشیدن دارن. به نظر من همه آدم هایی که اسم خودشون رو گذاشتن روشنفکر دینی یه مشت احمق اند. از همه بیشتر سروش. به نظر من صادق ترین آدم این کشور مصباح یزدی یه. لاقل می دونه چی میگه. یه زمانی من هم خیلی با دین سر و کله می زدم. به نظر من اسلام خیلی نزدیک تره به چیزی که مصباح میگه تا چیزی که سروش. به نظر من سنت جاش تو ویترین زندگی ما ایرانی ها نیست. سنت باید یه تیکه از ذهن ایرانی باشه نه بیشتر. ما باید پامونو رو شونه های گذشته نکبتمون بذاریم و خودمون بیرون بکشیم نه اینکه تو گذشته حل شیم. برای من دین یه پوسته است. سنت هم. برای من تمام ظواهر مدرنیته هم یه پوسته احمقانه است. برای من تمام چیزی که هر روز به اسم تغییرات دنیا سر ما خراب میشه بی اهمیته. برای من اصل روح عجیب و غریب ایرانیه. برای من اصل خودم ام. برای من حرف زدن از پست مدرنیسم، از دنیای عادی آدم های عادی مسخرس. به نظر من سکوت احمقانه پست مدرنیسم آخرین چیزی یه ما تو این کشور لازم داریم. اگه یه آمریکایی مخش بوق اشغال میزنه چون لبریز شده نه چون مثل ما ایرانی ها خالیه. من برای این نبود که ترجیح دادم رای ندم. من برای این رای ندادم چون امید وار بودم بتونم چیزی که حس میکنم رو به اطرافم، به آدم های دور و برم انتقال بدم. من می خواستم با این کار اندازه خودم حرف بزنم. من نمی خواستم چیزی که هستم، خواسته هام و فکرهام رو به حرفای یه آدم نفهم فاقد تخم مثل معین خلاصه کنم.
دلم میخواست بیشتر از اینا رای نمی دادن و دلم میخواست آدمهای بیشتری مثل من فکر میکردن. انگار ظاهران تو این مملکت هنوز ده پونزده میلیون آدم زندگی میکنن که از بیخ از مخ تعطیلن. انگار هنوز واقعا نصف مردم ما گشنه اند. این باعث نمیشه من وا بدم. من دقیقا میدونم چی میخوام و کوتاه هم نمیام. به نظر من ایرانی گشنه است نه چون ماهی پنجاه هزار تومنش رو می برن و میخورن. چون هیچ خاصیتی نداره. چون هیچ خروجی ای نداره. من آدمی بودم که تو جایی کار کردم که همشون شکل احمدی نژاد بودن. جایی که اتفاقا طرف قرارداد شهرداری هم بود. ولی شیش ماه اونجا دووم آوردم. باهاشون کنار اومدم ولی خودم بودم. (مدتی که اونجا کار میکردم موهامو داشتم بلند میکردم) من کسی بودم که تموم نوجوونیم به درگیری با چیزی به اسم دین گذشت. من کسی بودم که گذشته ایرانی و سنتش رو همه زندگیم سایه انداخته بود. من تونستم خودمو بکشم بیرون. تونستم بدون اینکه حتی ذره ای از چیزی رو که پشت سرم گذاشتم رو نفی کنم. تونستم عذاب وجدان نگیرم وقتی میزدم. تونستم از زندگیم لذت ببرم. تونستم خوبی رو بدون ترس از عمود آهنین تجربه کنم. تونستم بی خیال ظاهر آدم ها بشم. پس ایرانی های دیگه هم می تونن.
من قوی نبودم. من یکی بودم مثل بقیه. با شرایط بقیه. ماهی پنجاه تومن برای من که سال آخر دانشگاهم و بابام کارمنده هنوزم هم خیلی بد نیست. من دلم میخاد بگم جور دیگه ام میشه. دلم میخواد بگم آدم هایی مثل من هستن.

می دونید من الان از چی ناراحتم؟ از این ناراحتم که تو این کشور دارن تلاش می کنن کسایی مثل من رو که قاعدتا باید یه اقلیت تاثیر گذار باشیم ندیده بگیرن. از این که داره یادم میره چقدر می تونم رو اطرافم تاثیر بگذارم. از اینکه رسما حاج علی آقا تصمیم گرفته با تکیه به پونزده ملیون و البته حماقت مردمش به ماها حکومت کنه. از اینکه رسما اون به من و شما اعلان جنگ داده و ما نمی فهمیم چه خبره. از اینکه معین با قبول حکم حکومتی فرصت اینکه اولین ضربه رو تو این جنگ به این وجود نورانی وارد کنه از دست داد. برای اینکه این قدر ما ها پخش و پلا ایم و نمی فهمیم چه خوابی برامون دیدن. حاج علی آقا میخواد امثال ما رو محو کنه. و ما هم به هزار دلیل داریم این اجازه رو بهش میدیم. نه با رای دادن یا ندادن، با فراموش کردن اصل قضیه. با این فکر احمقانه که میتونیم با رای آوردن نامزد دل خواهمون چهار سال دیگه رو هم همین طوری رو هوا بمونیم. با تاثیر نذاشتن رو اطرافمون. با همین طوری سر کردن و تو حماقت موندن و با بی تفاوت بودن به همه چیز. اگه برنامه خندیدن به همه چیزه من از همه شما بهتر بلدم بخندم. ولی عزیزم وقتی ما تحت مبارک رو هدف گرفتن باید جابه جاش کنی. من دارم تلاش میکنم محیط زندگیم رو تغییر بدم. اطرافم رو عوض کنم. فضا رو مثل هشت سال پیش از چیزی که هستم پر کنم و امید وار باشم تا اقلیتی که من هم عضوشم وزنش اونقدر بشه که بتونه تاثیر بذاره.
تو دنیای امروز حقوق آدم ها برابر نیست، عدالتی هم در کار نیست، فعلا همین پونزده میلیون بسیجی و مسلمان معتقد همیشه در صحنه رسما تاثیر گذاریشون از من تو بیشتره دلیلشم اینه که اونا خروجی دارن. از فکر و برنامه تا واحد عملیاتی و آدم کشی. همه شون هم ابله و بی سواد نیستن. نصف استاد های دانشگاه ما حزب اللهی های آدم خوار فارغ التحصیل امثال UCLA هستند. ولی ما هیچ خروجی‌ای نداریم. بعد هم میخوایم قدرت دستمون باشه. من رای نمی دم چون رای دادن رو راه تاثیر در سیستم فعلی نمی بینم. منظور از خروجی عوض کردن این آدم و اون آدم با چهار تا انتخابات نیست، منظور روشن کردن اینه که چی می خوایم و چرا می خوایم. اگه برادران انقلابی ما ده پونزده ملیون نفرن آدم هایی مثل ما هم تعدادشون بیشتر از این نیست. این رقابتی آشکاره بین ما و اونا برای تسخیر فضای جامعه. هرچه زود تر هم ما متوجه این بشیم به نفع خودمونه. این انتخابات نشون داد ساختار جامعه ایران پیچیده تر از این حرفاس. مردم ایران فقط آدم های روشن فکر وبلاگ خون نیستند. تو همچنین ساختاری باید بدونی کجا وایسادی و چی میخوای.
خب دیگه. خسته شدم. تمومش کنیم. نه؟


راستی به هاشمی رای ندید. چون برادر همکار بابای من از آدم های مهم تیم احمدی نژاده و با رییس جمهور شدن این احتمالا از اعضای کیدی کابینه میشه. این جوری همکار بابام میشه رییس اداره و بابام هم معاون اداره و منم که پسر بابام باشم میشم وزیر نیرو

سوژه می گساری دیشبمون (می ناب عشق الهی) هم نماینده احمدی نژاد بود در تلویزیون، موهاش بلند بود و از پشت بسته بودش. (اشاره به جوان گرایی)

۲۵ خرداد ۱۳۸۴

Time: 3/11/2005 02:35:28.330
Type: System Failure
Category: 117
Event ID: 6479
The description for this event could not be found. It contains the following insertion string(s):

خسته شدم از بس که با خودم کلنجار رفتم. یک وقتی آن چنان آدم خوبی ام که خودم هم باورم نمی شود اما اکثر اوقات مثل یک حیوان می مانم. آخر چرا اینقدر انسان باید گناه کند چرا انسان وجودش را با خصایل حیوانی پر کند. آیا انسان برای این آفریده شده که همه اش به مانند یک حیوان یا دنبال لذایذ حیوانی باشد یا خواب. مثلا همین دنبال پول رفتن هم برای گذاران زندگی است تا در این زندگی انسان به کمالات برسد نه اینکه این هدف بشود. یا این آدمهایی که در احتماع به فساد دچار شده اند (نمی گویم در چه زمینه ای) چرا به این کار ها روی آورده اند؟ آیا این احساس ها و لذت ها در حیوانات هم نیست آیا اینها هدف است. معلوم است نه، انسان باید دنبال علم رود تا خالق را بشناسد. اما در اجتماع کنونی اقتصاد که برای لذت ها و نیاز ها است حکمفرما است. حتی کسانی که به قول خودشان درس می خوانند برای چی درس میخوانند؟ برای علم؟ نه. برای مدرک برای درامدی که از این مدرک حاصل میشود مثلا من دکترای فیزیک اتمی هم گرفتم برای چه به من حقوق بسیار زیادی می دهند خونه و ماشین و غیره.
اما اجتماع ایران چگونه است؟
یک عده سرمایه دار دلال هستند که خون اجتماع را می مکند و به صورت انگل در آمده اند. دولت هم به ازای هر دلال که از بین می برد سرمایه اش را در اختیار گرفته با همان روش دلالان به کار می پردازد و در آمدی که لاقل در اختیار مردم بود و شکم یکی دو خانواده را سیر می کرد اکنون در اختیار مفت خور های شکم گنده سرمایه دار قرار می گیرد. اینست ایران سرمایه داری.

Server Application Name: farrokh System Application
The serious nature of this error has caused all network clients to explode.
Error Code = 0x8004d01c : A connection with the transaction manager was lost due to laughing off the floor.
COM+ Services Internals Information:
File: d:\far_hrbt\com\src\context.cpp, Line: 761
far_hdlr.dll file version: ENU 2001.12.4414.258 shp



(این نمونه ای از log های نگارش اولیه فرخ است. ما موفق شدیم چند نسخه از همین نگارش اولیه را برای تهیه و مدون کردن شعار های انتخابی به کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری بفروشیم. در ضمن بعدها فهمیدیم منظور فرخ از گناه جلق بوده است)

۲۳ خرداد ۱۳۸۴

ساعت نه شب دوشنبه :

امروز روز سوم از تعطیلی یک هفته ای پیش از امتحانات است و من بعد از جمع شدم خیالم از درس میکرو پروسسور مطالعه کنترل دیجیتال را امشب شروع میکنم
امتحان میکرو open book و البته به گفته استاد مادر جنده مربوطه مشکل خواهد بود و همین باعث شده من مطالعه این درس را در برنامه خود قرار دهم
شبکه عصبی هم مشکلی است که باید فکری برایش بکنم

امروز من برای گذراندن دوره کار آموزی به پالایشگاه نفت تهران مراجعه و از نزدیک با زحمت کشان این مجموعه عظیم صنعتی آشنا شدم

دیروز هم یکی از دوستان با من تماس گرفت و اعلام کرد عده ای مهندس پلیمر برای کاری نیاز به یک مهندس کنترل دارند و از من خواست که کمی از وقتم را در اختیار آنان قرار دهم. من هم خوشحال از اینکه بالاخره توانایی های مهندسین کنترل در جایی به کار آمده است و احتمالا قرار است من با مساله کنترل فرایند تولید پلمیر ها رو به رو شوم به آدرسی که دوستم گفته بود مراجعه کردم
در کمال مسرت باید به اطلاع شما برسانم که دوستان من را برای gold quest در نظر گرفته بودند و البته دروغی هم در کار نبود، همه دوستان مهندس پلیمر بودند و گویا در امتحان کارشناسی ارشد مهندسی پلیمر رتبه های خوبی کسب کرده بودند.

این پنجمین یا ششمین present این جانب برای ورود به تجارت جذاب network marketing است و البته باید اعتراف کنم این دفعه رو بد رو دست خوردم.

آهنگ مورد علاقه من در حال حاضر isis - carry می باشد.
البته john surman را هم نباید فراموش کرد.

prince of persia warrion with in را هم در سه روز توانستم تموم کنم.

به نظر میرسد در آستانه تحولی شگرف قرار دارم

(عده زیادی از تحلیل گران بمبک ماهی را مسوول انفجار های اهواز می دانند.
بمبک ماهی یا بمب کوچک ماهی بومی خوزستان است و در گل و لای های کارون زندگی می کند. این ماهی عادت دارد هر چیزی را که مشکوک است می بلعد و یکی از چیز هایی که این ماهی بازیگوش علاقه به بلعیدنش دارد مهمات های عمل نکرده باقیمانده از جنگ در اعماق کارون است. به این ترتیب بمبک ماهی تبدیل به بمبی متحرک میشود و می تواند حوادث خونباری در بازار ماهی فروشان و یا خانه شهروندان خوزستانی و یا حتی توالت های این استان بیآفریند. بدین گونه است که انفجار بمبی در توالت سازمانی دولتی دیگر غیر ممکن نیست)

من رای خواهم داد، برای کشورم خواهم مرد، و در بیست ماه نزدیک به هفتاد ملیون تومان درآمد خواهم داشت.

تلخی وحشتناک ذهنم هم تبدیل به نت ها می شود و جریان می یابد تا زنده بمانم.


ساعت دوازده شب همان روز :

رفتیم بیرون و یه ساعت دویدیم. دارم از شادی میمیرم. دوپامین (dopamine) کار خودش رو کرده. دنیا چه زیباست. این چه جور غمی هست که با یه دویدن نیست و نابود میشه؟

ممم
من همین جا می خواهم اعلام کنم که این تلخی چیزی بیشتر از بالا و پایین شدن چند هورمون است
این
آگاهی من
این موجودیت من است
این سهم من از زندگی است که با خنده های دیوانه وار کله ملق دار قاطی میشود و فضای ناهمگون بی سر و تهی را برای لمس دنیا می سازد

کماکان john surman و isis را دوست دارم

۱۸ خرداد ۱۳۸۴

دلم می خواد یه چیز غمگین سیاه وحشتناک بنویسم
ولی نمی تونم
فقط کسشر فضایی میاد تو ذهنم

پس کماکان چیزی در اینجا نمی نویسیم