۲۹ خرداد ۱۳۸۴

برای این اینا رو می نویسم که بعدا بخونم و بخندم که چه جوری فکر می کردم.

من از این که رای ندادم ناراحت نیستم. از اینکه احمدی نژاد هم به دور دوم راه پیدا کرده هم. هیچ وقت یادم نمی ره اولین بار که حرفای خاتمی رو شنیدم به نظرم نیومد حرفای جدید و باحالی داره، بیشتر به نظرم اومد داره یه نسخه ضعیف شده دست چندم رو از چیزی که تو جامعه وجود داره و از ذهن ما ها نشت کرده مطرح میکنه. اثری که من و امثال من می تونن رو جامعه بذارن ایجاد این فضا تو جامعه است، و من این رو دست کم نمی گیرم. من نرفتم رای بدم چون دلم نمی خواست چیزی رو که می خوام خلاصه کنم به دری وری های معین. من دین رو به عنوان مرجعی برای اداره جامعه نمی خوام. من اصل محترقه ولایت فقیه رو نمی خوام. من ایدئولوژی نمی خوام. من سیاست رو نمی خوام. من دلم نمی خواد برای همه ایرانی ها حکم صادر کنم. من کشور دل گیر و آدم های نکبتش رو نمی خوام. من یه قهرمان نمی خوام. من میخوام فرصت داشته باشم حق خودم رو بدست بیارم. من میخوام بتونم به آیندم فکر کنم. به نظر من زندگی با یه دختر بدون ازدواج بد نیست. به نظر من همجنس باز ها هم فرصت نفس کشیدن دارن. به نظر من همه آدم هایی که اسم خودشون رو گذاشتن روشنفکر دینی یه مشت احمق اند. از همه بیشتر سروش. به نظر من صادق ترین آدم این کشور مصباح یزدی یه. لاقل می دونه چی میگه. یه زمانی من هم خیلی با دین سر و کله می زدم. به نظر من اسلام خیلی نزدیک تره به چیزی که مصباح میگه تا چیزی که سروش. به نظر من سنت جاش تو ویترین زندگی ما ایرانی ها نیست. سنت باید یه تیکه از ذهن ایرانی باشه نه بیشتر. ما باید پامونو رو شونه های گذشته نکبتمون بذاریم و خودمون بیرون بکشیم نه اینکه تو گذشته حل شیم. برای من دین یه پوسته است. سنت هم. برای من تمام ظواهر مدرنیته هم یه پوسته احمقانه است. برای من تمام چیزی که هر روز به اسم تغییرات دنیا سر ما خراب میشه بی اهمیته. برای من اصل روح عجیب و غریب ایرانیه. برای من اصل خودم ام. برای من حرف زدن از پست مدرنیسم، از دنیای عادی آدم های عادی مسخرس. به نظر من سکوت احمقانه پست مدرنیسم آخرین چیزی یه ما تو این کشور لازم داریم. اگه یه آمریکایی مخش بوق اشغال میزنه چون لبریز شده نه چون مثل ما ایرانی ها خالیه. من برای این نبود که ترجیح دادم رای ندم. من برای این رای ندادم چون امید وار بودم بتونم چیزی که حس میکنم رو به اطرافم، به آدم های دور و برم انتقال بدم. من می خواستم با این کار اندازه خودم حرف بزنم. من نمی خواستم چیزی که هستم، خواسته هام و فکرهام رو به حرفای یه آدم نفهم فاقد تخم مثل معین خلاصه کنم.
دلم میخواست بیشتر از اینا رای نمی دادن و دلم میخواست آدمهای بیشتری مثل من فکر میکردن. انگار ظاهران تو این مملکت هنوز ده پونزده میلیون آدم زندگی میکنن که از بیخ از مخ تعطیلن. انگار هنوز واقعا نصف مردم ما گشنه اند. این باعث نمیشه من وا بدم. من دقیقا میدونم چی میخوام و کوتاه هم نمیام. به نظر من ایرانی گشنه است نه چون ماهی پنجاه هزار تومنش رو می برن و میخورن. چون هیچ خاصیتی نداره. چون هیچ خروجی ای نداره. من آدمی بودم که تو جایی کار کردم که همشون شکل احمدی نژاد بودن. جایی که اتفاقا طرف قرارداد شهرداری هم بود. ولی شیش ماه اونجا دووم آوردم. باهاشون کنار اومدم ولی خودم بودم. (مدتی که اونجا کار میکردم موهامو داشتم بلند میکردم) من کسی بودم که تموم نوجوونیم به درگیری با چیزی به اسم دین گذشت. من کسی بودم که گذشته ایرانی و سنتش رو همه زندگیم سایه انداخته بود. من تونستم خودمو بکشم بیرون. تونستم بدون اینکه حتی ذره ای از چیزی رو که پشت سرم گذاشتم رو نفی کنم. تونستم عذاب وجدان نگیرم وقتی میزدم. تونستم از زندگیم لذت ببرم. تونستم خوبی رو بدون ترس از عمود آهنین تجربه کنم. تونستم بی خیال ظاهر آدم ها بشم. پس ایرانی های دیگه هم می تونن.
من قوی نبودم. من یکی بودم مثل بقیه. با شرایط بقیه. ماهی پنجاه تومن برای من که سال آخر دانشگاهم و بابام کارمنده هنوزم هم خیلی بد نیست. من دلم میخاد بگم جور دیگه ام میشه. دلم میخواد بگم آدم هایی مثل من هستن.

می دونید من الان از چی ناراحتم؟ از این ناراحتم که تو این کشور دارن تلاش می کنن کسایی مثل من رو که قاعدتا باید یه اقلیت تاثیر گذار باشیم ندیده بگیرن. از این که داره یادم میره چقدر می تونم رو اطرافم تاثیر بگذارم. از اینکه رسما حاج علی آقا تصمیم گرفته با تکیه به پونزده ملیون و البته حماقت مردمش به ماها حکومت کنه. از اینکه رسما اون به من و شما اعلان جنگ داده و ما نمی فهمیم چه خبره. از اینکه معین با قبول حکم حکومتی فرصت اینکه اولین ضربه رو تو این جنگ به این وجود نورانی وارد کنه از دست داد. برای اینکه این قدر ما ها پخش و پلا ایم و نمی فهمیم چه خوابی برامون دیدن. حاج علی آقا میخواد امثال ما رو محو کنه. و ما هم به هزار دلیل داریم این اجازه رو بهش میدیم. نه با رای دادن یا ندادن، با فراموش کردن اصل قضیه. با این فکر احمقانه که میتونیم با رای آوردن نامزد دل خواهمون چهار سال دیگه رو هم همین طوری رو هوا بمونیم. با تاثیر نذاشتن رو اطرافمون. با همین طوری سر کردن و تو حماقت موندن و با بی تفاوت بودن به همه چیز. اگه برنامه خندیدن به همه چیزه من از همه شما بهتر بلدم بخندم. ولی عزیزم وقتی ما تحت مبارک رو هدف گرفتن باید جابه جاش کنی. من دارم تلاش میکنم محیط زندگیم رو تغییر بدم. اطرافم رو عوض کنم. فضا رو مثل هشت سال پیش از چیزی که هستم پر کنم و امید وار باشم تا اقلیتی که من هم عضوشم وزنش اونقدر بشه که بتونه تاثیر بذاره.
تو دنیای امروز حقوق آدم ها برابر نیست، عدالتی هم در کار نیست، فعلا همین پونزده میلیون بسیجی و مسلمان معتقد همیشه در صحنه رسما تاثیر گذاریشون از من تو بیشتره دلیلشم اینه که اونا خروجی دارن. از فکر و برنامه تا واحد عملیاتی و آدم کشی. همه شون هم ابله و بی سواد نیستن. نصف استاد های دانشگاه ما حزب اللهی های آدم خوار فارغ التحصیل امثال UCLA هستند. ولی ما هیچ خروجی‌ای نداریم. بعد هم میخوایم قدرت دستمون باشه. من رای نمی دم چون رای دادن رو راه تاثیر در سیستم فعلی نمی بینم. منظور از خروجی عوض کردن این آدم و اون آدم با چهار تا انتخابات نیست، منظور روشن کردن اینه که چی می خوایم و چرا می خوایم. اگه برادران انقلابی ما ده پونزده ملیون نفرن آدم هایی مثل ما هم تعدادشون بیشتر از این نیست. این رقابتی آشکاره بین ما و اونا برای تسخیر فضای جامعه. هرچه زود تر هم ما متوجه این بشیم به نفع خودمونه. این انتخابات نشون داد ساختار جامعه ایران پیچیده تر از این حرفاس. مردم ایران فقط آدم های روشن فکر وبلاگ خون نیستند. تو همچنین ساختاری باید بدونی کجا وایسادی و چی میخوای.
خب دیگه. خسته شدم. تمومش کنیم. نه؟


راستی به هاشمی رای ندید. چون برادر همکار بابای من از آدم های مهم تیم احمدی نژاده و با رییس جمهور شدن این احتمالا از اعضای کیدی کابینه میشه. این جوری همکار بابام میشه رییس اداره و بابام هم معاون اداره و منم که پسر بابام باشم میشم وزیر نیرو

سوژه می گساری دیشبمون (می ناب عشق الهی) هم نماینده احمدی نژاد بود در تلویزیون، موهاش بلند بود و از پشت بسته بودش. (اشاره به جوان گرایی)

هیچ نظری موجود نیست: