۶ شهریور ۱۳۸۴

و اما خلاقیت و فلسفه!


یه خانمی به اسم Maggie Boden با هدف زمینه سازی طراحی یک سیستم هوش مصنوعی خلاق حدود ده سال پیش تعریفی از خلاقیت در کتابش ارائه داده که هنوز به نظر من جالب به نظر می رسه :

خلاقیت چیزی بیشتر از ترکیب غیر قابل پیش بینی ایده ها با هم نیست

برای مثال خود من عادت دارم مساله ها رو جوری ببینم که کسی نمی بینه و چیزایی رو با هم قاطی کنم که ربطی به هم ندارن. مادر شما به اضافه من میشه گوسفند شتر پلنگ حشر جنده.

یه مثال دیگه پروژه AARON هست. این یه سیستمه که دقیقا با روش بالا سعی میکنه نقاشی هایی original با تکیه به توانایی های خودش بکشه. (خودتون چند تا از نقاشیاش رو ببینید و قضاوت کنید : اینجا - با هر بار refresh یه چیز جدید می کشه)

حالا چه ربطی داشت؟

در کل هر کس کار علمی درست انجام میده خیلی زود به این نتیجه می رسه که پرداختن بیش از حد به مسایل فلسفی احمقانه است و به جای تلاش برای حل فلسفی (راه حل های ریشه ای که دوستان تازه کار ارائه می دن رو میگم) بهتره واقعا سعی کنی یه راه حل عملی برای مشکلت پیدا کنی.

بنابر این وقتی می خوای یه ربات آدم نما خود آگاه بسازی لازم نیست تعریفی از خود آگاهی داشته باشی تا این خاصیت رو در سیستم خودت تعبیه کنی. اگه بتونی بعضی از پیچیده ترین مسایل روبوتیک مثل حرکت، بینایی رو در همون سطحی که طبیعت حل کرده حل کنی یه نتیجه جنبی سیستم تو خود آگاهی خواهد بود. (دید گاه ماتریالیستی ای که مخالفان زیادی داره)

برای مثال ایده های Rodney Brooks رو در پروژه معروف تر از خواجه حافظ COG ببینید. ربات اون به قول خودش چیزی بیشتر از یه جعبه بزرگ پر از کلک نیست. اون برای حل هر مشکلی اومده و یه کلکی سوار کرده و به مرور زمان رباتش پیچیده تر و پیچیده تر شده. همین ربات الان به جایی رسیده که با کارهای کسانی که در دهه هفتاد رویکردی فلسفی رو در هوش مصنوعی دنبال می کردند قابل مقایسه نیست.


یه مثال دیگه بحث طرز کار مغزه. برای اونکه طرز کار مغز رو بشناسیم آیا واقعا نیاز به یک مکتب فلسفی جامع و فراگیر جدید داریم؟ یا تلاش برای شناخت مغز از لایه های پایین ادراک تا سطوح بالاتر جواب ما رو خواهد داد؟
معلومه نظر دوم!

پس جایگاه مسایل فلسفی کجاست؟
آیا واقعا فلسفه جق ذهنی محسوب میشه؟ و بی فایده؟
به نظر من شاید فلسفه تا حدی به کمک بیاد. در کار علمی لازمه آدم یه جهت گیری داشته باشه تا کار به نتیجه برسه و آدم باید بفهمه چرا یه کار رو داره انجام میده. شاید در عمق ناخودآگاه هر کس که کار علمی میکنه جدالی فلسفی باید وجود داشته باشه تا جهت گیری های اون رو مشخص کنه. اما به جلو کشیدن این جدال و نام علم بر اون گذاشتن کار احمقانه ایه. فلسفه هیچ وقت نمی تونه مساله رو حل کنه، اما شاید بتونه بگه چه جوری موثر تر یه مساله رو حل کنیم.


هنوزم نفمیدی چه ربطی داشت؟
اونم واسه یه آدم شاد مثل من؟

نمی دونم عبرت انگیزه

۱ شهریور ۱۳۸۴

من بیست و دو سال دارم.
روحیه طنزم گاهی باعث می شود از فرخ و سیامک بنویسم و سعی کنم شادتان کنم

اگر حالم خوب نباشد هم از شوخ طبعی خبری نیست
به همه چیز و همه کس گیر می دهم
سوژه هم زیاد است
اصلا نوشتن اعصاب خورد کن است
باعث می شود آدم را جو بگیرد و غزلیات بگوید

من با این جور نوشتن سعی دارم خودم را بیش از پیش دور از دسترس نشان دهم. من به همه چیز می خندم.
حتی شما دوست عزیز.

این از میلی غریزی در من برای دور از دسترس بودن میاید
من دلم میخواهد تنها باشم
من به هر کسی می قبولانم که چیز دیگری را به او ترجیح میدهم
در حالی که واقعا چیزی را ترجیح نمی دهم
چرا؟
این یک مکانیزم دفاعی ساده است
وقتی دیگران تو را ترجیح نمی دهند
وقتی مثل یک شی بی اهمیتی
تو هم متقابلا دیگران را به مرگ محکوم می کنی
و دیگران شروع میکنند به لرزیدن
از ترس مرگ
به علت برخورد دوستی ترک با کایت به برج آزادی و بر جا ماندن دویست کشته
به علت خنده

متاسفه نمی توانم بگویم سنم بالاتر رفته و محافظه کار تر شده ام
هنوز هم کله ام بو قرمه سبزی می دهد
مسایلم پیچیده تر شده
و من هم سعی کرده ام از مسایلم جا نمانم

اما گویا مانده ام
نرخ رشد مسایل و نرخ رشد من با هم همخوانی ندارد
ذهن من هر روز کمتر و کمتر ایده های درخشانی که می توانند مسایل را وادار به عقب نشینی به خطوط تدافعیشان کند تولید میکند
مسایلم کاملا مرا تسخیر کرده اند،
با اینکه درسم دارد تمام میشود و امکان جدید گذران زیاد در اختیار دارم

اشتباه نکنید
این به دلیل خنگ تر شدن من نیست
دنیای دور و برم است که هر روز عجیب و غریب تر می شود

اگر شما هنوز هم با نوشته های می نیمال آبتان می آید و دلتان میخواهد به نویسنده ماتحتان را اهدا کنید من خوابم می گیرد

من علاقه مندم مسایل را کاملا حداکثری بررسی کنم
حداکثری در آنها شنا کنم
و حداکثری حلشان کنم

چون زندگی هم حداکثری دهن مرا گاییده است

(این وسط پرانتزی باز کنم چون یاد عده ای از دوستان افتادم که همه چیز را شوخی می گرفتند. جوری می نوشتند که آدم خنده اش می گرفت. بی خیال بودند. پونصد تومن که از آدم دو در می کردند خوشحال می شدند. نوشته های اعتراف گونه را که می خواندند آن طور که باید متاثر نمی شدند. همه ما برای گشایش کارمان به ابن دوستان مراجعه میکردیم.

به جای یادآوری این دوستان ترجیح می دادم چشم باز کنم و ببینم دختری دارد خودش را جلوی من می مالد.)

بعد از بستن پرانتز بچرخید و بگذارید ببینم بزرگ شده اید

حالا خوب گوش کنید :
من خسته ام
خسته

سام چانگ کوآن وو دائوی جوان دیروز به خوابم آمد و از آخرین پیشرفت ها در درمان خستگی گزارش داد
درمانی برای پنجاه سال آینده پیش بینی نشده.

سام چانگ کوآن وو دائو اسمی چینی است و معنای خسته را می دهد. معنای پوچ را. معنای بی معنایی را.
سام چانگ کوآن وو پارادوکسیال است
سام چانگ کوآن وو قهرمان پرورش اندام به سبک چینی است

اما تو، سام چانگ کوآن وو دائو
مواظب باش
من شهرت بدی دارم
اگر ببینم به مادرت حساس هستی به مادرت فحش می دهم
من از آدم های حساس بدم می آید.
آدم ها باید با هر چیزی با سعه صدر بر خورد کنند.
(اگر پسرتان کونی از آب در آمد عصبانی شدن بی فایده است. خجالت نکشید، شما هم از خدماتش استفاده کنید.)

سام بعد از شنیدن این اخطار آدم شد و از آن به بعد من و سام چانگ تمام شب کتاب ها را ورق میزدیم و بررسی میکردیم چگونه نظریات گونه زایی مدرن را می توان برای استراتژی های تکاملی به کار برد.
من عقیده دارم درمیان روشهای محاسبات نرم الگوریتم تکاملی برترین است، اما سام نظر دیگری دارد.
او از قدرت الهی می گوید
چیزی که تجلی اش لبخند بی معنای من و توست.

سام عاشق ایده الیسم احمقانه من است.


به عنوان آخرین مطلب هم خطاب به خواننده ای که پرسیده what is pseudoscience باید بگم pseudoscience معمولا به مطالب غالبا هیجان انگیزی اطلاق میشه که ظاهر علمی دارند اما از متد علمی پیروی نمی کنند.
مثلا وقتی که می بینید شخص در وبلاگش با تمثیل فیزیکی جو سازی نموده و کوانتوم مکانیک خدا میکند.

حرفام تموم شد و خداحافظ

۲۶ مرداد ۱۳۸۴

فقط بیماری یه اشکالی دارد :
فرتوت می کند
هر کس به بیماری خاص خودش مبتلاست

عده ای از آگاهان بعد از تعمق و تفحص بسیار بیماری مرا کون گشادی تشخیص دادند

یک درمان موثر هر بیماری آن است که شرایطی را به وجود آوریم که هر شخص از بیماری اش لذت ببرد


نگران این نباشید که بیماری شما را روزی از پا در بیاورد
قرن قرن بیست و یکم است و دیگر بیماری کشنده ای باقی نمانده


تز از جناب دکتر
تر زدن به تز از خودم

۱۶ مرداد ۱۳۸۴

داره دستم میاد من به عنوان یه مرد چقدر نفهم هستم

به عنوان نمونه یه بار وقتی داشتم با یه دختره بهم میزدم اعلام کردم که آره عزیزم تو به من دوست داشتن رو یاد دادی، حالیم کردی خوب بودن یعنی چی و از این جور حرفا. به خیال خودم داشتم با خوبی خوشی قضیه رو جمع می کردم

اون موقع دختره ساکت موند

یعنی دهنش با موند همین طوری

حالا می فهمم چرا
طرف کف کرده بود
من حتی سایه طرف رو هم نمی دیدم

به هر حال
من یه مرد هزار تیکه نیستم که هر تیکه ام رو زنی ساخته باشه،
(مدل رویایی)

من هیچی نیستم

من چیزی از کسی نگرفتم،
من یه کیر دارم
با تقریب احساساتی ام
و خود خواه.


(البته آب شکل کوزه را به خود میگیرد. زن ها نماینده خدایان اند. ما تصویر خودمان را در زن ها خالی میکنیم. (آبمان را نه - آبمان احتمالا یک مکمل غذایی است) احتمالا برای نقش این تصویر است که خلق شده ایم. ما خودمان را برای اولین جنده آتش می زنیم. زمان که می گذرد چیزهایی در ما رسوب میکند که معنای حقیقی زندگی را برایمان روشن می کند. دخترمان را که ببینیم می فهمیم چرا. و هر مزخرف مشابه دیگر)
چون تجربه نشان داده زندگی واقعا وقتی لذت بخش است که از مرحله مرحله انجام هر کاری لذت می بریم و نه وقتی اهداف بزرگ را انتخاب میکنیم و به آن نمی رسیم،

من امروز تصمیم گرفتم به سبک لاک پشتی خودم درس بخوانم، هر چه قدرم که طول بکشد هر رابطه ریاضی را که می بینم اثبات کنم، دقیقا روزی سی و پنج صفحه از کونتز را نخوانم، فقط برای دانشگاه هایی که از آنها خوشم می آید اقدام کنم، به هیچ استادی میل نزنم و فقط تماس با چند تایی که در زمینه تحقیقاتیشان کار کرده ام بسنده کنم، یه تز کارشناسی آسان و احتمالا بی ربط بردارم، ببینم می شود مساله انقباض زمان و مکان به هنگام حرکت چشم را با آزمایش هایی دقیق تر توسعه داد، یادم نرود من به یه بچه سر بزیر تبدیل نشده ام و همه کار هایی که انجام می دهم با صرف حداقل انرژی است، هی در محیط کار آموزی کنجکاو نباشم و با تمام قوا کار آموزی را دو در کنم، دیگر در ipm مقاله ای بر ندارم، ترم بعد را مرخصی بگیرم، keith jarrett گوش بدهم، کون گشاد گری کنم، GRE را دو در کنم، فیلم ها را با زیر نویس ببینم و به خودم برای فهمیدنشان فشار نیاورم، افراط کنم، افراط کنم، افراط کنم، تا خرخره مست کنم، به همه فحش بدهم، فکر کنم، به همه چیز گیر بدهم، دلیل هر چیزی رو بفهمم، سخت بگیرم، خودم را رها کنم و اهداف بزرگ رو دست بیندازم.

بی خیال.

۱۲ مرداد ۱۳۸۴

یه زمانی دختر های خوش قلب با رگه هایی از جندگی دختر های محبوبم بودند.

الانم پیشرفت خاصی نکردم. کردم؟
تو راه یخچال بودم که یه چیزی یادم افتاد.

دلم میخواست چیزی که توم جلب توجه میکرد صداقتم نبود،
چیزی بود که واقعا هستم.

الانم یه زرد آلو تو حلقمه و دارم خفه میشم.
من عاشق پیش بینی ناپذیری ذهن شوپن هستم

برای توضیح شاید بد نباشد اشاره کنم این پیش بینی ناپذیری در موسیقی شوپن گاهی لحظاتی را پیش می آورد که او را جاه طلبانه از این دنیا به جهان ماورا پرتاب می کند. اما این جاه طلبی را به سرعت نیرویی نامرئی سرکوب میکند و شوپن را سرخورده و نا امید به جهان عادی بر میگرداند. انگار شوپن با همه پیش بینی ناپذیری اش نمی تواند از سرنوشت محتومی که او را محاصره کرده بگریزد.

دقیقا چی میخوام بگم؟

نمی دونم. یادم رفت. به هر حال شوپن گوش بدید.