و اما خلاقیت و فلسفه!
یه خانمی به اسم Maggie Boden با هدف زمینه سازی طراحی یک سیستم هوش مصنوعی خلاق حدود ده سال پیش تعریفی از خلاقیت در کتابش ارائه داده که هنوز به نظر من جالب به نظر می رسه :
خلاقیت چیزی بیشتر از ترکیب غیر قابل پیش بینی ایده ها با هم نیست
برای مثال خود من عادت دارم مساله ها رو جوری ببینم که کسی نمی بینه و چیزایی رو با هم قاطی کنم که ربطی به هم ندارن. مادر شما به اضافه من میشه گوسفند شتر پلنگ حشر جنده.
یه مثال دیگه پروژه AARON هست. این یه سیستمه که دقیقا با روش بالا سعی میکنه نقاشی هایی original با تکیه به توانایی های خودش بکشه. (خودتون چند تا از نقاشیاش رو ببینید و قضاوت کنید : اینجا - با هر بار refresh یه چیز جدید می کشه)
حالا چه ربطی داشت؟
در کل هر کس کار علمی درست انجام میده خیلی زود به این نتیجه می رسه که پرداختن بیش از حد به مسایل فلسفی احمقانه است و به جای تلاش برای حل فلسفی (راه حل های ریشه ای که دوستان تازه کار ارائه می دن رو میگم) بهتره واقعا سعی کنی یه راه حل عملی برای مشکلت پیدا کنی.
بنابر این وقتی می خوای یه ربات آدم نما خود آگاه بسازی لازم نیست تعریفی از خود آگاهی داشته باشی تا این خاصیت رو در سیستم خودت تعبیه کنی. اگه بتونی بعضی از پیچیده ترین مسایل روبوتیک مثل حرکت، بینایی رو در همون سطحی که طبیعت حل کرده حل کنی یه نتیجه جنبی سیستم تو خود آگاهی خواهد بود. (دید گاه ماتریالیستی ای که مخالفان زیادی داره)
برای مثال ایده های Rodney Brooks رو در پروژه معروف تر از خواجه حافظ COG ببینید. ربات اون به قول خودش چیزی بیشتر از یه جعبه بزرگ پر از کلک نیست. اون برای حل هر مشکلی اومده و یه کلکی سوار کرده و به مرور زمان رباتش پیچیده تر و پیچیده تر شده. همین ربات الان به جایی رسیده که با کارهای کسانی که در دهه هفتاد رویکردی فلسفی رو در هوش مصنوعی دنبال می کردند قابل مقایسه نیست.
یه مثال دیگه بحث طرز کار مغزه. برای اونکه طرز کار مغز رو بشناسیم آیا واقعا نیاز به یک مکتب فلسفی جامع و فراگیر جدید داریم؟ یا تلاش برای شناخت مغز از لایه های پایین ادراک تا سطوح بالاتر جواب ما رو خواهد داد؟
معلومه نظر دوم!
پس جایگاه مسایل فلسفی کجاست؟
آیا واقعا فلسفه جق ذهنی محسوب میشه؟ و بی فایده؟
به نظر من شاید فلسفه تا حدی به کمک بیاد. در کار علمی لازمه آدم یه جهت گیری داشته باشه تا کار به نتیجه برسه و آدم باید بفهمه چرا یه کار رو داره انجام میده. شاید در عمق ناخودآگاه هر کس که کار علمی میکنه جدالی فلسفی باید وجود داشته باشه تا جهت گیری های اون رو مشخص کنه. اما به جلو کشیدن این جدال و نام علم بر اون گذاشتن کار احمقانه ایه. فلسفه هیچ وقت نمی تونه مساله رو حل کنه، اما شاید بتونه بگه چه جوری موثر تر یه مساله رو حل کنیم.
هنوزم نفمیدی چه ربطی داشت؟
اونم واسه یه آدم شاد مثل من؟
نمی دونم عبرت انگیزه
یه خانمی به اسم Maggie Boden با هدف زمینه سازی طراحی یک سیستم هوش مصنوعی خلاق حدود ده سال پیش تعریفی از خلاقیت در کتابش ارائه داده که هنوز به نظر من جالب به نظر می رسه :
خلاقیت چیزی بیشتر از ترکیب غیر قابل پیش بینی ایده ها با هم نیست
برای مثال خود من عادت دارم مساله ها رو جوری ببینم که کسی نمی بینه و چیزایی رو با هم قاطی کنم که ربطی به هم ندارن. مادر شما به اضافه من میشه گوسفند شتر پلنگ حشر جنده.
یه مثال دیگه پروژه AARON هست. این یه سیستمه که دقیقا با روش بالا سعی میکنه نقاشی هایی original با تکیه به توانایی های خودش بکشه. (خودتون چند تا از نقاشیاش رو ببینید و قضاوت کنید : اینجا - با هر بار refresh یه چیز جدید می کشه)
حالا چه ربطی داشت؟
در کل هر کس کار علمی درست انجام میده خیلی زود به این نتیجه می رسه که پرداختن بیش از حد به مسایل فلسفی احمقانه است و به جای تلاش برای حل فلسفی (راه حل های ریشه ای که دوستان تازه کار ارائه می دن رو میگم) بهتره واقعا سعی کنی یه راه حل عملی برای مشکلت پیدا کنی.
بنابر این وقتی می خوای یه ربات آدم نما خود آگاه بسازی لازم نیست تعریفی از خود آگاهی داشته باشی تا این خاصیت رو در سیستم خودت تعبیه کنی. اگه بتونی بعضی از پیچیده ترین مسایل روبوتیک مثل حرکت، بینایی رو در همون سطحی که طبیعت حل کرده حل کنی یه نتیجه جنبی سیستم تو خود آگاهی خواهد بود. (دید گاه ماتریالیستی ای که مخالفان زیادی داره)
برای مثال ایده های Rodney Brooks رو در پروژه معروف تر از خواجه حافظ COG ببینید. ربات اون به قول خودش چیزی بیشتر از یه جعبه بزرگ پر از کلک نیست. اون برای حل هر مشکلی اومده و یه کلکی سوار کرده و به مرور زمان رباتش پیچیده تر و پیچیده تر شده. همین ربات الان به جایی رسیده که با کارهای کسانی که در دهه هفتاد رویکردی فلسفی رو در هوش مصنوعی دنبال می کردند قابل مقایسه نیست.
یه مثال دیگه بحث طرز کار مغزه. برای اونکه طرز کار مغز رو بشناسیم آیا واقعا نیاز به یک مکتب فلسفی جامع و فراگیر جدید داریم؟ یا تلاش برای شناخت مغز از لایه های پایین ادراک تا سطوح بالاتر جواب ما رو خواهد داد؟
معلومه نظر دوم!
پس جایگاه مسایل فلسفی کجاست؟
آیا واقعا فلسفه جق ذهنی محسوب میشه؟ و بی فایده؟
به نظر من شاید فلسفه تا حدی به کمک بیاد. در کار علمی لازمه آدم یه جهت گیری داشته باشه تا کار به نتیجه برسه و آدم باید بفهمه چرا یه کار رو داره انجام میده. شاید در عمق ناخودآگاه هر کس که کار علمی میکنه جدالی فلسفی باید وجود داشته باشه تا جهت گیری های اون رو مشخص کنه. اما به جلو کشیدن این جدال و نام علم بر اون گذاشتن کار احمقانه ایه. فلسفه هیچ وقت نمی تونه مساله رو حل کنه، اما شاید بتونه بگه چه جوری موثر تر یه مساله رو حل کنیم.
هنوزم نفمیدی چه ربطی داشت؟
اونم واسه یه آدم شاد مثل من؟
نمی دونم عبرت انگیزه