۲۳ مهر ۱۳۹۰

Peak oil and suburbs

در ایران به سبک دایی جان ناپلئون خیلی ها فکر می کنند که آمریکا نفت هایش را برای بعدا که نفت خاورمیانه تمام شد ذحیره کرده است و برای همین است که الان نفت وارد می کند. اما واقعیت چیز دیگری است. ذخایر ثابت شده ایالات متحده در سال ۱۹۷۰ به اوج خودش که حدود ۳۹ ملیارد یشکه بود رسید و از آن موقع تا به حال رو به افول بوده است. ذخایر ثابت شده فعلی ایالات متحده ۲۱ ملیارد بشکه است. همچنین تولید نفت ایالات متحده که در سال ۱۹۷۰ به اوجش یعنی ۹/۶ ملیون بشکه رسیده بود از آن زمان همواره رو به افول بوده است و در سال ۲۰۰۶ به حدود روزی ۵/۱ ملیون بشکه رسیده است (منبع). شاید این رقم به نظر شما بزرگ بیاید اما اگر به یاد شما بیاورم مصرف آمریکا در سال گذشته حدود ۱۸/۷ ملیون بشکه بوده است و این کشور با ۴ درصد جمعیت دنیا ۲۱ درصد انرژی دنیا رو مصرف می کند (منبع) می فهمید اوصاع خیلی هم عالی نیست. به این به اوج رسیدن و بعد افول تولید نفت peak oil می گویند که مفهومی کلیدی برای پیش بینی آینده انرژی در دنیا است. فرضیه peak oil پیش بینی می کند که میزان تولید نفت یک حوزه نقتی و در مقیاس بزرگ تر یک کشور ابتدا به صورتی نمایی رشد می کند، سپس به یک اوج (peak) می رسد و بعد از آن افول می کند تا آنکه به مرور ذخیره نفتی حوزه یا کشور مورد نظر به صفر برسد. زمانی هم که ما اوج را رد کردیم و وارد فاز افول شدیم مهم نیست شما چقدر تکنولوژی پیشرفته ای دارید یا چقدر پول خرج استخراجتان می کنید. شما نخواهید توانست روند مزبور را معکوس کنید مگر اینکه ذخایر جدیدی کشف کنید(منبع). به عبارت دیگر چون هر کشور ذخیره متناهی ای نفت دارد و چون تکنولوژی استخراج به هر حال یک حد تولید را اجازه می دهد، یک جایی منطقا تولید شما به ماکزیمم خود میرسد. ادامه منطقی استدلال بالا هم این است که احتمالا در سطح جهانی هم ما دیر یا زود شاهد یک peak oil خواهیم بود. تقریبا بیشتر متخصصان امر با هم با این نکته موافقند (برای نمونه گزارش داخلی شرکت شل را در این مورد بیینید. این هم شرحی است بر این گزارش) و تنها بحث سر این است که این peak کی اتفاق می افتد و بعد هم تولید با چه شتابی افول خواهد کرد. بدبین ها می گویند همین سالها به peak خواهیم رسد و خوشبین ها می گویند چند دهه دیگر. یک دلیل برای این که نمی شود به طور قطعی زمانی رو مشخص کرد خالی بندی کشور های عضو اوپک است. چون سهمیه تولید در اوپک بر به نسبت میزان ذخایر تقسیم می شود کشور های عضو انگیزه دارند که در میزان ذخیره نفت خود خالی بندی نمایند و هیج کس واقعا نمی داند مثلا عربستان واقعا چه قدر نفت دارد (یک دانشجو دکترای عربستانی در دانشگاه ما که قبلا چند سالی در شرکت نفت عربستان ARAMCO کار کرده بود، می گفت عربستان در واقع همین الان به peak رسیده است. راست و دروغش با او). این که علی رغم کشف نشدن حوزه های بزرگ میزان ذخایر رسمی هیچ کدام از کشورهای اپک از جمله ایران عملا نسبت به بیست سال گذشته علیرغم بیست سال استخراج تغییر نکرده است و کمی هم بیشتر شده آدم را به شک می اندازد (منبع) به هر حال ما چون آدم های خوش بینی هستیم در این مطلب فرض میکنیم peak oil در سال ۲۰۴۰ اتفاق می افتد.

اولین نتیجه مستقیم peak oil این است که مکانیزم تمام شدن نفت در سطح جهانی صفر و یک نخواهد بود که تا الان ما نفت داشتیم از فردا دیگر نداریم. به جای آن چیزی که احتمالا مشاهده خواهیم کرد این است که برای چند دهه آتی تولید همگام با تقاضا رشد می کند (یادتان باشد که تفاضا مرتب به دلیل رشد جمعیت و مهم تر از آن رشد اقتصادی در سطج جهان و عدم اراده کافی برای جستجوی انرژی های جایگزین رشد می کند) و بعد به یک جایی میرسیم که تولید نفت به اوجش می رسد و دیگر امکان رشد برای پاسخ گویی به تقاضا را ندارد و تقاضا بیشتر از عرضه می شود. این بیشتر شدن تقاضا از عرضه سبب می شود که قیمت نفت به شدت بالا رود. نفت هم از آن کالاهایی است که به قول اقتصاد دانان inelastic است و کمی دست کاری عرضه و تقاضایش قیمتش را مقدار زیادی تغییر می دهد. چند نکته قضیه را نگران کننده تر می کند. اولا به نظر می رسد در حال حاضربیشتر حوزه های نفتی بزرگ (مثل حوزه نفتی غوار که برای پنجاه سال به تنهایی دو سوم تولید نفت عربستان از آن بود) کشف شده اند و به ندرت حوزه نفتی بزرگی در دهه هایی اخیر کشف شده است و احتمالا آنچه کشف نشده باقی مانده حوزه های کوچک تر هستند (اینجا را ببینید). دقت هم کنید که کمیتی که اینجا مهم است میزان تولید است و نه میزان ذخیره. وقتی حوزه های جدید به تعداد سابق کشف نمی شوند عرضه هم که مشخصا تابع میزان کشفیات است یک جایی دیگر زیاد نمی شود و همین که عرضه تغییر نکرد مشکلات ما آغاز می شود. ثانیا ما در حال حاضر تمام نفت هایی که استخراجشان آسان و کم هزینه بوده را یا استخراج کرده ایم یا داریم استخراج می کنیم و بعد از این باید سراغ نفت های مشکل تر مثل نفت در آبها عمیق یا نفت های بی کیفیت برویم. حادثه نشت نفت در خلیج مکزیک هم نمونه ای از این استخراج های پر خرج بود که در آنها همه چیز به خوبی پیش نرفته است. گزینه های دیگر oil shales یا tar sand است. tar sand به جای نفت معمول یک ماسه آغشته به قیر است که طی فرایندی بسیار انرژی بر و پر خرج باید قیر آن از ماسه جدا شود و بعد فراوری شود و استخراخش واقعا دردسر دارد. مشکلات مشابهی هم در مورد oil shales وجود دارد. این معنی اش این است که با اینکه ذخایر tar sand یا oil shale در روی کاغذ توانایی جایگزینی نفت خام را دارند در عمل تولید آنها بسیار گران تر خواهد شد و در هر حال هزینه تمام شده انرژی بالا خواهد رفت.

حالا این که دقیقا peak oil چه قدر دردسر ساز خواهد بود سرش بحث است. یک عده خوش بین خوشحال می گویند که الان لازم نیست کار خاصی انجام شود و به محض اینکه قیمت نفت بعد رسیدن به اوج تولید بالا رفت انرژی جایگزین که در حال حاضر از نفت گران ترند اقتصادی می شوند و با سوق داده شدن تحقیقات و منابع مالی به سمت آنها ما دوره گذار از نفت به انرژی های جایگزین را با حداقل دردسر طی می کنیم. اگر فرض کنیم تا آن موقع جمعیت کره زمین رشدش متوقف شده باشد می توانیم امیدوار باشیم دیگر مصرف انرژی با آن نرخ سابق رشد نکند و نیاز جهان به انرژی تقریبا ثابت بماند و ما با انرژی های جایگزین تجدید پذیری که تا آن موقع به آنها دست پیدا کرده ایم الی ابد خوشحال به زندگی مان خواهیم پرداخت. (این دو مطلب عالی: یک و دو را ببینید. یک فیزیکدان است که تخمین زده آینده بلند مدت انرژی چگونه است و آیا رشد افتصادی می تواند الی ابد ادامه پیدا کند.)

بر خلاف نظر بالا من فکر می کنم که اگر مردم این کشور از قبل دست به کار نشوند و تا دقیقه نود صبر کنند همه چیز به این گل و بلبلی نخواهد بود. علتش هم این است که در صورت ادامه روند فعلی آن زمان همزمان با افزایش قیمت نفت چند مشکل اساسی با هم سر دنیا و به خصوص ایالات متحده خراب خواهد شد که حل أنها اگر ممکن هم باشد احتمالا بسیار هزینه بر خواهد بود. جلوگیری از هر کدام هم به اراده قوی سیاسی نیاز دارد که فعلا در آمریکا به نظر دور از دسترس است. اولین مشکل تغییرات آب و هوایی اند که احتمالا تا آن زمان خود را به طور محسوس نشان خواهد داد. دردسر اصلی این است که فعلا چین به صورت شش سیلندر دارد دنیا را آلوده می کند و اصلا هم حاضر نیست با کسی سر کم کردن از آلودگی تولیدی اش توافق کند. بعضی ها هم می گویند که چین که می داند خیلی از کشورها واقعا می خواهند آلودگیشان را کاهش دهند می خواهد سواری مجانی بگیرد. به هر حال ظاهرا چینی ها از فرمول جادویی رشدی که اقتصادشان را متحول ساخته خیلی خوششان آمده و تنها وقتی از این فرمول دست خواهند کشید که واقعا مجبور باشند که تا آن زمان یکی دو دهه فکر کنم باقی مانده. مذاکرات کپنهاگ که در آن مثلا قرار بود دولت ها سر سیاست های زیست محیطی برای جلوگیری از تغییرات آب هوایی به توافق برسند هم سر همین شکست خورد. چین از خر شیطان پایین نمی آمد. البته بگذریم که بعدا طبق اسناد لو رفته توسط ویکی لیکس ادعا شد آمریکا هم آن وسط ها موش کوچکی می دوانده (این را ببینید). پیش بینی می شود در صورت ادامه روند فعلی تا آن زمان بخش اصلی یخ های قطب شمال آب شود که هزار جور مشکل از بالا آمدن سطح آی دریا ها و زیر آب رفتن سواحل کشور ها و توفان های شدید و تا کاهش بازدهی محصولات کشاورزی را به دنبال خواهد داشت (اینجا را ببینید). مشکل دوم کسری بودجه آمریکاست که اگر اقدامی اساسی برای حل آن نشود تا آن زمان مشکلی کاملا جدی خواهد شد. در مورد کسری بودجه شاید بعدا یک مطلب مستقل نوشتم اما فقط این را بگویم که مشکل اصلی ۷۸ ملیون نوزادی اند که در یک انفجار جمعیتی بعد از جنگ جهانی دوم متولد شدند و به baby boomer معروفند (ظاهرا در همه جای دنیا زیاد که در زمان جنگ که به ملت فشار می آید، نتیجه اش بعد جنگ در تفریح سالم تولید مثل بیرون می زند). این دوستان baby boomer در سالهای آتی کم کم بازنشسته خواهند شد و دولت آمریکا به هم آنها Medicaid and Medicare (بیمه درمانی برای سالمندان) قول داده است. social security (تامین اجتماعی) هم یک تعهد بزرگ دیگر دولت آمریکا است که آن هم رو به رشد است. در حال حاضر صندوق social security trust fund (معادل صدوق تامین اجتماعی در ایران) در آمد زا است و دولت أمریکا از در آمد تقریبا ۱۰۰ ملیارد دلاری اش برای پوشاندن بخشی از کسری بودجه اش استفاده میکند. پیش بینی میشود در آینده social security trust fund نه تنها درآمدزا نخواهد بود بلکه هزینه رو به افزایشی را به دولت آمریکا تحمیل خواهد کرد. از آن بدتر Medicaid and Medicare است که به برکت بازنشستگی baby boomers ها و همچنین رشد افسار گسیخته هزینه درمان در آمریکا به شدت رشد خواهد کرد (هزینه های درمانی در آمریکا نسبت به ۲۰ سال پیش ۱۵۰ درصد رشد کرده در حالی که تورم کلی حدود ۷۵ درصد در همین مدت بوده (منبع). این که چرا هزینه های درمان این گونه افسار گیسخته در آمریکا رشد می کند بماند برای یک مطلب دیگر.) در مجموع انتظار می رود در صورت ادامه روند فعلی هزینه این دو قلم بالا از رقم ۱۰ درصد تولید ناخالص ملی آمریکا در حال حاضر به ۱۸ الی ۲۴ درصد بسته به این که چه سیاستی اتخاذ شود تا سال ۲۰۴۰ برسد (این گزارش را برای ارقام بالا بیینید). این به این معنی است که اولا باید اقلام دیگر در بودجه صرفه جویی شود جون ۱۸ الی ۲۴ درصد تولید ناخالص یک کشور واقعا رقم بزرگی است (در حال حاضر نسبت بودجه آمریکا به تولید ناالص اش حدود ۲۴ درصد است) و جای زیادی برای اقلام دیگر نمی گذارد و ثانیا برای تامین هزینه این اقلام دولت آمریکا یا مجبور به افزایش قابل توجه مالیات ها خواهد بود که مشکلات خودش را دارد یا مجبور به استقراض خواهد بود که آن را هم تا یک جایی می توان ادامه داد. یک چیزی که من اینجا زیاد دیدم این است که نسل جوان آمریکا خیلی از دست baby boomer ها شاکی اند چون از یک طرف با سیاست های اقتصادی خودخواهانه سی سال گذشته شان و به خصوص با خرج از جیب آیندگان وضعیت اقتصادی کشور و کسری بودجه اش را به اینجا رساندند و از طرف دیگر خرج بازنشستگی هنگفت آنها را هم این نسل با زدن از اقلام ضروری برای خودش باید بدهد. سومین مشکل که تا آن زمان احتمالا خودنمایی می کند درگیری های احتمالی است که بر سر منابع باقی مانده انرژی در خواهد گرفت. چون از یک سو هند و چین با مسیری که در پیش گرفته اند نیازشان به انرژی شدیدا رشد خواهد کرد و به رقابت سر انرژی با آمریکا خواهند پرداخت. از سوی دیگر هم به نظر من ایالات متحده هر کاری که از دستش بر بیاید برای تضمین جریان ارزان انرژی برای حفظ سطح زندگی مردمش انجام حواهد داد. (در این چهارچوب حضور فعلی آمریکا در خاورمیانه قابل توجیه است. احتمالا این کشور از الان می خواهد برای رقابتی که سی سال بعد در خواهد گرفت جای پای محکمی در منطقه داشته باشد.) مشکل چهارم و آخر عدم سازگاری سبک زندگی آمریکا و زیر ساخت های این کشور با دنیای بدون نفت است که آن را در پایین توضیح می دهم. اصلاح این سبک زندگی مطمئنا برای آمریکا بسیار مشکل تر از کشوری مثل آلمان خواهد بود که هم از همین الان کار روی انرژی های جایگزین را با پرداخت سوبسید و بخشودگی های مالیاتی شروع کرده است و سبک زندگی مردمش متعادل تر است. در مجموع اگر از الان کاری انجام نشود به نطر من مجموع این مشکلات احتمالا سبب خوابیدن اقتصاد و یک رکود تورمی ناجور در زمان peak oil در آمریکا خواهد شد که احتمالا قدرت مانور دولت آمریکا در آن زمان کاملا محدود خواهد کرد.

اما چرا من ادعا می کنم که سبک زندگی آمریکا و زیر ساخت های این کشور با دنیای بدون نفت سازگار نیست؟

اولین دلیلم موجودی است به نام suburb (حومه) که در مرکز سبک زندگی آمریکایی در بیشتر نقاط آمریکا غیر از چند شهر بزرگ خاص مثل نیویورک و شیکاگو و بوستون و سانفرانسیسکو و پورتلند است. اول به عکس یک نمونه از suburb نگاه کنید:

حالا این را بگذارید مثلا کنار اینجا:

شما را نمی دانم اما من اصلا جای اولی را دوست ندارم. به نظر من محل زندگی آدم یا باید در یک ده وسط جنگل و کوه باشد یا اگر هم در شهر است باید یک جایی مثل عکس دوم باشد. اما مکان اول متاسفانه به دلایلی که توضیح خواهم داد خیلی در آمریکای شمالی شایع است و ۵۰ درصد جمعیت آمریکا الان در suburb زندگی می کنند (منبع). حالا suburb چه ایرادی دارد؟ برای این که ایراد هایش را بگویم باید به تاریخ توسعه شهری در آمریکا برگردیم. بیشتر شهر های آمریکایی در اوایل این قرن جاهای کثیف و آلوده ای بودند که در دوران انقلاب صنعتی رشد کرده بودند و از معماری و هنر و فضای های عمومی در آنها خبری نبود. چون زندگی در آنها اصلا خوشایند نبود یک سری از آدم ها تصمیم گرفتند به ییلاق حاشیه شهر برای زندگی بروند و ناگهان رویای آمریکایی که سخنش در این پست رفت تبدیل داشتن یک خانه با حیاط و دار درخت در ییلاق شد. همین گونه بود تا بعد از جنگ جهانی دوم که وضع اقتصادی خوب شد و همه ملت ریختند که رویای آمریکایی شان را تحقق ببخشند. شرکت های توسعه شهری هم دیدند مشتری برای خانه در ییلاق همه جا را برداشته، آمدند در زمین های حومه شهر ها در وسط بیابان و مزارع و جنگل انبوه سازی قالبی از نوع عکس بالا کردند و خانه ارزان تولید کردند و همه را صاحب خانه کردند. اسمش هم این بود که خانه در ییلاق است و خارج شهر. بعد هم چون محیط خیلی یکنواخت بود، آمدند جلو خانه ها چمن کاشتد که مثلا جبران شود و فضای سبز ایجاد شود.
مهمترین مزیت suburb این بود که خانه هایش آنقدر ارزان بودند (و همین الان هم در خیلی جاهای آمریکا هستند) که هر آمریکایی متوسطی می توانست با مثلا دو برابر درآمدش در سال صاحب خانه شود. اما این خانه ها ایراد های خودشان را داشتند: کیفیت پایین ساخت ساز. بی هویتی و این که محله چیز دندان گیری ندارد که آدم ها به آن تعلق پیدا کنند. این که به یک همچین جایی ملت عملا حس خوابگاه را دارند و نه خانه. کمبود حریم خصوصی. این که عملا سکوت و آرامش ییلاق هم در این جور محل ها وجود نداشت و یک همسایه عوضی یا یک سگ واق واقو کافی بود تا زندگی شما جهنم شود. نبود فضاهای عمومی و نبود community یا ارتباط نزدیک بین همسایه ها. این که محیط قالبی suburb به این کمک می کرد که آدم ها هم قالبی و یک شکل فکر کنند و بیشتر در برابر مدیا و تبلیغات آسیب پذیر باشند. وام های مسکن و اعتبارهای بانکی هم برای کمک به خانه دار شدن ملت افزایش پیدا کرد که بعدا آن هم از کنترل خارج شد و دو بار با دو مکانیزم متفاوت باعث دو بحران مالی ناجور شد که اولیش بحران قرضه و پس انداز و دومی اش همین بحران مالی اخیر است. بزرگترین ایراد هم این بود که جز در شهرهای کوچک معمولا اردوگاه های مشابه عکس بالا کاملا دور از محل کار و زندگی و خرید ساکنانش بود و آنها برای هم کاری ناگزیر به استفاده از اتومبیل می شدند. به علاوه چون تراکم جمعیت در suburb پایین بود و از آن طرف بنزین ارزان بود صرف نمی کرد که روی حمل نقل عمومی سرمایه گذاری شود. به عبارت دیگر استفاده از اتومبیل برای رفت آمد بهایی بود که طبقه متوسط آمریکا با کله پرداخت که صاحب خانه شود. همزمان هم برای رفاه دوستان طبقه متوسط suburb نشین فروشگاه های بزرگ مثل والمارت و target و فست فود ها مثل مک دونالد به وجود آمدند و رشد کردند که آنها هم به نوبه خود بیشتر بزینس های محلی رقیب کوچک را زمین زدند و در تمامی شهرهای کوچک هم امکان این که فضاهای عمومی و یا down town شلوغ و زنده ای شکل بگیرد از دست رفت. در نتیجه بخش بزرگی از آمریکا غیز از چند شهر خاص ملتی شد ماشین سوار که ماشین های پر مصرف می راند و در suburb زندگی می کند و از والمارت همه چیزش را می خرد و در مک دونالد غذا می خورد و در شهری زندگی می کند که جز محل کارش عملا هیچ چیز دیگری برای زندگی در آن نیست. آمریکایی های متوسط هم با تلویزیون نگاه کردن و آخر هفته ها مست کردن به این مشکلات پاسخ دادند.

کل این داستان هم از کجا شروع شده بود: از نفت ارزان. الان هم بخش اعظم واردات نفت خام آمریکا در بخش حمل و نقل صرف می شود (منبع). اگر خوب فکر کنید می بینید تمام این داستان به خوبی با مصرف گرایی که در پست های قبل صحبتش را کردیم هماهنگ است. بخش بزرگی از آمریکا به بهای آینده نسل های بعد برای رسیدن سریع و ارزان همه چیز از خانه ویلایی بگیر تا غذای چرب و پر کالری بخش بزرگی از ثروت بعد از جنگ جهانی دوم آمریکا را صرف ساختاری کردند که کاملا وابسته به چیزی است که زمانی تمام می شود. خیلی ها الان در آمریکا فکر می کنند شاید بهتر بود بعد از جنگ راه دیگری را می رفتند و می گذاشتند خانه مثل اروپا گران بماند اما شهرهای واقعی می ساختند. شاید هم اگر هر کس یک خانه ویلایی بزرگ نمی خواست می شد که مثل همه دنیا به قیمت نسبتا ارزان آپارتمان های کوچک تر در محله هایی با تراکم بالا به همراه بقیه فضا های شهری و حمل نقل عمومی ساخته شود. جالب است بدانید این وسط کمپانی های خودرو سازی و نفتی هم تمام تلاششان را کردند که یک وقت تصادفا زیر ساخت های مناسب از جمله حمل نقل عمومی گسترده یا انرژی های جایگزین برای کم شدن وابستگی به نفت پا نگیرد. (بحث اکسترنالیتی و حق تبلیغات در انتخابات کورپوریشن ها را یادتان بیاید. حالا فکر کنم می فهمید چرا این بحث این قدر مهم است.) مثلا الان دیگر تقریبا همه مطمئنند که در دهه هفتاد جنرال موتورز از طریق دو شرکت صوری که در واقع متعلق به خودش بودند قطار های شهری را در جاهای مختلف آمریکا خرید و نابود کرد و بعد آن ها را با اتوبوس هایی که خودش تولید می کرد جایگزین نمود (منبع). یک مثال دیگرش تلاش کمپانی نفتی Chevron برای جلوگیری از استفاده از تکنولژی باتری های جدید در ماشین های الکتریکی است. Chevon در سال ۲۰۰۱ با خرید شرکت Texaco سهام دار عمده کمپانی GM Ovonics شده بود. GM Ovonics روی باتری های پیشرفته NiMH برای ماشین های الکتریکی کار می کرد. این شرکت بعد از این که Chevron آن را خرید شرکت های دیگری که روی باتری NiMH کار می کردند را به خاطر نقض ثبت اختراع به دادگاه کشاند و در دادگاه برنده شد. Chevron از آن به بعد از حق رایش در این شرکت برای وتو فروش این شرکت یا تکنولوژی باتری NiMH استفاده کرد و امکان فروش این باتری ها را هم شدیدا محدود کرد (منبع). همچنین کمپانی های اتومبیل سازی از طریق لابی قدرتمندی که داشتند در مقابل تصویب هر گونه قانونی که آلودگی خودرو ها را محدود می کرد یا می خواست که کشور را در مسیر انرژی های جایگزین قرار دهد تا مدتها مخالفت می کردند و تلاش های گاه به گاه دولت فدرال در این زمینه به کندی پیش می رفت. یک مثال خیلی جالب اش این بود که چگونه آنها به کمک دولت بوش استاندارد زیست محیطی ای را که ایالت کالیفرنیا برای خود تصویب کرده بود لغو کردند که داستانش مفصل است و شاید یک جای دیگر برایتان تعریف کردم (اینجا را ببینید). نتیجه اش این شده که الان متوسط مسافت طی شده به ازای یک گالن بنزین در اروپا ۴۳ مایل و در آمریکا ۲۹ مایل است (منبع) . به علاوه دولت آمریکا ۷۲ ملیارد دلار از سال ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۸ (منبع) در قالب بخشودگی مالیاتی و دیگر تسهیلات به کمپانی های نفتی کمک کرده است. الان هم که بحث لغو این کمک هاست، لابی شرکت های نفتی سفت جلو لغو این کمک ها ایستاده است به این بهانه که قطع این کمک ها سبب افزایش قیمت بنزین و نابودی اشتغال و از همه بامزه تر نابودی تحقیقات در زمینه انرژی های جایگزین می شود! (بنا بر این گزارش واقعا کمپانی های نفتی از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ نود و هشت ملیارد دلار صرف تحقیقات در زمینه انرژی های تجدید پذیر، جایگزین و تکنولوژی های نوطهور کرده اند که تیکه «نو ظهورش» که هشتاد و شش ملیارد دلار این پول بوده صرف تحقیقات در مورد روش فراوری tar sands و oil shales شده است و عملا یک ملیارد دلار از این پول صرف انرژی های پاک شده است!) حالا این کمک دولت به کمپانی های نفتی را مقایسه کنید با ۲۹ ملیارد دلاری که به کمپانی هایی که روی انرژی های جایگزین کار می کنند در مدت مشابه کمک شده است. تازه از این ۲۹ ملیارد تقریبا نصفش برای تولید اتانول به عنوان سوخت جایگزین از ذرت اختصاص یافته (منبع) که به نظر خیلی از متخصصان امر یک جک بزرگ است و علاوه بر این که مشکلات اخلاقی به واسه تبدیل غذا به سوخت در جهانی که این همه گرسنه اند دارد، نسبت انرژی خروجی به ورودی اش کمتر از یک است (و یا به ادعای مثلا وزارت کشاورزی آمریکا ۱/۳۹ است) به عبارت دیگر انرژی ای که برای تولید این سوخت مصرف می شود در بهترین حالت فقط کمی کمتر از میزان انرژی تولید شده توسط این سوخت است. جالب است بدانید همین عدد برای انرژی بادی حدود ۲۰ است! ظاهرا تنها دلیلی که این همه هزینه تولیداتانول از ذرت می شود لابی قوی کمپانی های کشاورزی است. به همین دلایل به نظر می رشد آمریکا در تکنولوژی های تجدید پذیر عقب افتاده (منبع) و کشوری مثل آلمان با اختصاص کمک های مالی بسیار به این صنعت در این زمینه پیشتاز است. دقت کنید که دخالت حساب شده دولت و وضع قوانین در موارد بالا ضروری است چون مسایل زیست محیطی externality هستند و اگر بازار را به حال خودش رها کنیم بازار دوست دارد که هی بیشتر و بیشتر دنیا را آلوده کند و برای آن از دولت آمریکا سوبسید هم بگیرد!

یک دلیل دیگری که من ادعا می کنم ایالات متحده برای دنیای بدون نفت آماده نیست نحوه کشاورزی و توزیع محصولات کشاورزی در این کشور است. در این کشور قدم به قدم این پروسه به نفت خام وابسته است. از کود شیمیایی که از نفت خام و فسفر معدنی (جالب است بدانید فسفر هم به احتمال زیاد تا قبل از ۲۰۴۰ به پیک خواهد رسید) سنتز می شود تا ماشینی که محصول را برداشت می کند تا کارخانه که محصول را فراوری می کند تا شبکه عظیم حمل نقلی که محصول را توزیع می کند و به کمپانی های مثل والمارت و مک دونالد اجازه می دهد در همه جا محصولات غذایی و کشاورزی را عرضه کنند؛ همه به نفت وابسته اند. یک تخمین نشان می دهد در ایالات متحده به ازای هر کالری غذای مصرف شده تفریبا ۱۰ کالری انرژی فسیلی مصرف می شود تا این غذا تولید و به دست مصرف کننده برسد (منبع). به عبارت دیگر کشاورزی و توزیع در آمریکا یک ماشین عظیم تبدیل انرژی فسیلی به غذاست و با تمام شدن انرژی های فسیلی دچار وقفه جدی خواهد شد. یک نظر رادیکال این است که اصولا جمعیتی که کره زمین با منابعش می تواند در خود جای دهد (carrying capacity) حدود یک ملیارد نفر است و ما به کمک انرژی فسیلی به طور موقت از این ظرفیت بالا زده ایم و بعد از تمام شدن انرژی فسیلی ما مشکلات اساسی با هفت هشت ملیارد جمعیت کره زمین خواهیم داشت (این کتاب عالی را ببینید). ما برای آن که خیلی روزمان خراب نشود این تز آخری را بی خیال می شویم.

بقیه کاربرد های نفت در زندگی مدرن را هم فاکتور می گیریم.

همه این پیش بینی های بالا برای زمانی است که مردم آمریکا دست رو دست بگذارند و هیچ کاری نکنند. اما در نهایت چیزی که من را امیدوار نگه می دارد آدم هایی هستند که برای تغییر این وضع تلاش می کنند و روز به روز هم تعدادشان بیشتر میشود. آدم هایی که در همین آمریکای مصرف گرا سبک زندگیشان را تغییر داده اند. آنها سعی می کنند از اتومبیل استفاده نکنند و اگر هم می کنند یک همچین چیزی سوار نشوند تا به همه اعلام کنند که tough guy هستند. مواد غذایی و بقیه مایجتاجشان را از فروشگاه های محلی و یا حتی بازار های روز محلی تهیه می کنند تا بیزنس های محلی در برابر کمپانی های بزرگ قوی تر شوند و در روزی که شبکه های توزیع عظیم و به دنبالش بیزنس های غولی مثل والمارت به علت کمبود انرژی فرو میریزند جایگزینی برای آنها وجود داشته باشد. مواد غذایی ای را می خرند که با نظر داشتن محیط زیست و با روش طبیعی تولید شده است. در خانه های کوچک تر زندگی می کنند. پول هایشان را به جای بانک های بزرگ درCredit Union ها (بانک های محلی) می گذارند. در محله شان جامعه ای قوی و دوستانه تشکیل می دهند تا در روز های سخت همه به کمک هم از پس مشکلات بر بیایند. و از همه مهم ترآنها تلاش می کنند که اول در سطح منطقه ای و بعد فدرال سیاست های جاری را تغییر دهند. عده ای از این جور آدم ها هم همان کسانی هستند که این روزها در وال استریت تجمع کرده اند.

پی نوشت: الان ناگهان به ذهنم رسید دلم نمی خواهد یک وقت ملت فکر کنند که ایده peak oil وsuburb مال من است. کلیت ایده این یک مطلب از این فیلم مستند گرفته شده هر چند من کمی از سازندگان این فیلم خوش بین ترم. کلا بیشتر تحلیل ها و آمار و رقم ها در این سری مطلب ها از چیزهای مختلفی که به مرور خوانده ام یا در فیلم های مستند دیده ام یا جایی شنیده ام یا دیده ام می آید و من همه را با هم در یک ساختار منطقی مخلوط می کنم و به هم ربط می دهم و نتیجه می شود روایت انتقادی من از آمریکا. مطلب بالا هم همین طور است.

۱۴ نظر:

ناشناس گفت...

من واقعا در عجبم که این حجم عظیم اطلاعات رو در چه مدت و چطور بدست آوردی. اما با مزه اینه که بعد از خوندن این پست از اینکه این همه اطلاعات مفت و مجانی به دستم رسیده احساس عذاب وجدان کردم!

ناشناس گفت...

خلاصه اینکه بهرحال مرسی

mahdi گفت...

از اون وبلاگهایی داری که باید کلمه به کلمه اش رو خوند.

فوق العاده است

ناشناس گفت...

آقا/خانم دمت گرم که وقت گذاشتی و این مطالب آَوزنده رو می نویسی، فقط پیشنهاد می کنم بعد از تموم کردن مطلبت ادیتش کنی و کوتاهتر و خلاصه ترش کنی. حیفه مطالب به این خوبی از بس طولانیه منبری میشه و به همه جا سر می زنه

mahdi گفت...

به نظر من که این مطالب رو نمیشه خلاصه کرد. حتی جاداره بیشتر در موردش بحث بشه و توضیح داده بشه.

بهتره مطالب توی چند تا پست نوشته بشه تا خواننده تنبل بتونه راحت تر مطالعه کنه
:)

untitled گفت...

ناشناس اول عزیز

پی نوشتی را که نوشتم ببین

untitled گفت...

مهدی و دوست ناشناس

راستش من فکر می کنم این مطالب اصلا جای خلاصه کردن ندارد چون همه فکت ها یا ادعاهایی که می نویسم به نظرم ارزش یک بار خوانده شدن را دارد.

در مورد چند تیکه کردن مطلب هم راستش خودم هم بهش فکر کرده بودم
در نهایت دیدم من دلم می خواهد خواننده که از پای این مطلب ها بلند می شود ذهنش درگیر شده باشد و تصویری که براش خلق کرده ام تکانش داده باشد. در مطلب های چند قسمتی من امکان که این حس را در مطلب پرورش بدهم ندارم. خلاصه که شرمنده دوستان تنبل.

ناشناس گفت...

سلام.
من از اون کسایی هستم که اگه یه مطلبی طولانی بشه عمراً نمیخونمش. چون اینترنت پر از مطالب خوبه. طولانی‌ترین مطالبی هم که تا حالا تو وبلاگ‌ها دیدم همین مطالب تو هستن. اما همیشه خط به خط میخونمشون! چون واقعاً برام مفیده. خواهشاً خلاصه نکن. بگو. بگو. بیشتر بگو!

ناشناس گفت...

kudos be alijenab. :)

-ye blogger e ghadimi.

ناشناس گفت...

مطالبت، چینش و ارائه و مستند بودن و مفید بودنش عالی بود. عالی. به من که دید خیلی خیلی خوبی داد از اوضاع. کاش برای همه زمینه ها چنین آدم هایی بودن و چنین مطالبی رو به دست احمق های حکومت گر ما می رسوندن

مشترک فیدتون شدم

پیروز باشین

دانیال گفت...

اطلاعات خیلی عالی ای بودن
خسته نباشید.
منتظر پست های آیندتون هستم.

sahan گفت...

فوق العاده بود مطالب، ذکر منابع هم برای یه مطلب فارسی زبان منو شگفت زده کرد :)

Sahand گفت...

عالی
از خوندن مطالبتون لذت می‌برم

آراز گفت...

مرسی