یه جور غرور حال منو بهم میزنه
چی بدست میاری وقتی جلو نکبتی که همه زندگیتو برداشته بی تفاوتی؟
تعادل حتما ؟
متنفرم از تعادل
جدی چی فکر میکنی ؟
که خیلی شادم ؟
که زندگی دیگه چیزی نداره که آرزو داشته باشم ؟
که دیگه از چیزی نمیترسم ؟
فک میکنی همین راضیم میکنه ؟
جدی اینقدر احمقی ؟
زور نزن که یه توجیه جور کنی عزیزم
من فقط نکبت زندگیم رو بلعیدم
همین
درد
درد
چرا از گفتن این کلمه طفره میرم وقتی همه چیز رو بدون اینکه به زبون بیارم حس میکنم
چرا از چیزی به اسم درد حرف نزنم وقتی دارم باهاش زندگی میکنم؟
تو اگه چیزی نمیبینی برای این نیس که دردی وجود نداره
برای اینه که دردام جزیی از من شدن
برای اینه که تو نمیتونی بفهمی زنده بودن یعنی چی
برای اینه که تو نمیتونی باور کنی آدم درد رو با هر نفسش حس کنه و هنوز زنده باشه
برای اینه که تو زودتر از من مردی
من نه نیاز به تعادل دارم نه بی خیالی نه چیز دیگه
من نیاز به یه رهایی مثل مال تو ندارم
یه ذهن بیمار و یه کوه نیازهای وحشیانه منو میسازن و به من معنا میدن
یه عالم رویا و یه دنیای مبهم به هم پیچیده منو زنده نگه میدارن
من هیچ وقت این رویاها رو دور نمیریزم
من کودک ناقص الخلقه ای رو که داره سعی میکنه تو من زنده بمونه به هیچ نمیگیرم
من زنده میمونم
من میخوام زنده بمونم
و چشمای بستهی تو بوی زندگی نمیدن عزیزم
به همین سادگی
چیزایی تو این دنیا هست که ارزش داره بهشون شاشید. نه چون چیزی منو پر کرده و میخوام خودمو خلاص کنم، نه چون میخوام حرفمو به جایی برسونم. چون بین من و اون چیزها یه فاصله عمیق هست، فاصله ای به اندازهی بودن من.
شاشیدم به این دنیا و خداش و آدماش و قوانینش و میراثش.
چی بدست میاری وقتی جلو نکبتی که همه زندگیتو برداشته بی تفاوتی؟
تعادل حتما ؟
متنفرم از تعادل
جدی چی فکر میکنی ؟
که خیلی شادم ؟
که زندگی دیگه چیزی نداره که آرزو داشته باشم ؟
که دیگه از چیزی نمیترسم ؟
فک میکنی همین راضیم میکنه ؟
جدی اینقدر احمقی ؟
زور نزن که یه توجیه جور کنی عزیزم
من فقط نکبت زندگیم رو بلعیدم
همین
درد
درد
چرا از گفتن این کلمه طفره میرم وقتی همه چیز رو بدون اینکه به زبون بیارم حس میکنم
چرا از چیزی به اسم درد حرف نزنم وقتی دارم باهاش زندگی میکنم؟
تو اگه چیزی نمیبینی برای این نیس که دردی وجود نداره
برای اینه که دردام جزیی از من شدن
برای اینه که تو نمیتونی بفهمی زنده بودن یعنی چی
برای اینه که تو نمیتونی باور کنی آدم درد رو با هر نفسش حس کنه و هنوز زنده باشه
برای اینه که تو زودتر از من مردی
من نه نیاز به تعادل دارم نه بی خیالی نه چیز دیگه
من نیاز به یه رهایی مثل مال تو ندارم
یه ذهن بیمار و یه کوه نیازهای وحشیانه منو میسازن و به من معنا میدن
یه عالم رویا و یه دنیای مبهم به هم پیچیده منو زنده نگه میدارن
من هیچ وقت این رویاها رو دور نمیریزم
من کودک ناقص الخلقه ای رو که داره سعی میکنه تو من زنده بمونه به هیچ نمیگیرم
من زنده میمونم
من میخوام زنده بمونم
و چشمای بستهی تو بوی زندگی نمیدن عزیزم
به همین سادگی
چیزایی تو این دنیا هست که ارزش داره بهشون شاشید. نه چون چیزی منو پر کرده و میخوام خودمو خلاص کنم، نه چون میخوام حرفمو به جایی برسونم. چون بین من و اون چیزها یه فاصله عمیق هست، فاصله ای به اندازهی بودن من.
شاشیدم به این دنیا و خداش و آدماش و قوانینش و میراثش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر