۲۰ اسفند ۱۳۹۰

Just world hypothesis

یک فیلم سینمایی را به صورت تصادفی انتخاب کنید و آن را تماشا کنید. به احتمال خیلی خوبی اتفاق فوق در فیلم مزبور می افتد:
آدم خوب داستان برنده می شود و به خوبی و خوشی الی ابد زندگی می کند و آدم بد داستان نتیجه اعمال پلید خود را می بیند و اگر یک جوری در آخر کشته نشود حداقل به فنا می رود. یعنی خیلی بعید است در فیلمی آدمی واقعا بد و بی ریخت و درب و داغان و بد جنس باشد و او آخر فیلم برنده شود.

یک سوال فنی این است که چرا در بیشتر فیلم ها و داستان ها و افسانه ها در نهایت آدم بد داستان به سزای اعمالش می رسد و آدم خوب پاداش اعمال نیکویش را دریافت می کند؟

شاید علتش این باشد که ما آدم ها دوست داریم فکر کنیم دنیا اصولا در و پیکر دارد و در آن در نهایت عدالت بر قرار است. به این جهت گیری ذهنی ما در انگلیسی just world hypothesis (پیش فرض وجود عدالت در دنیا) می گویند. یک کلمه کلیدی اینجا «پیش فرض» است. واقعا هیچ دلیل محکمی وجود ندارد که در این دنیا عدلی وجود داشته باشد. این ما هستیم که فرض می کنیم عدلی بر قرار است؛ چون دلمان می خواهد ساز و کار دنیا بر مبنای حساب و کتابی باشد و نشود که کسی واقعا همیشه انتخاب های بد انجام دهد و هیچ مشکلی برایش پیش نیاید.

مطالعات متعددی در حوضه روان شناسی اجتماعی وجود این پیش فرض در ذهن گونه بشر را بررسی کرده اند. اولین کسی که روی این قضیه کار کرد روانشناسی به نام ملوین لرنر در دهه ۶۰ میلادی بود. او در یک مطالعه کلاسیک آمد از عده ای دانشجوی دختر خواست که رفتار شخصی با (نام مستعار فاطی) را که در برابر آنها به سوالاتی جواب می دهد زیر نطر بگیرند. فاطی هر وقت پاسخ غلط به سوالی می داد به عنوان مجازات شوک الکتریکی دردناکی را دریافت می کرد. (البته واقعا شوکی در کار نبود و طرف یک بازیگر بود اما جماعت دانشجو این را نمی دانستند). بعد از آنکه نیمی از زمان آزمایش سپری شد او به دسته ای از دانشجویان که به تصادف انتخاب شده بودند این امکان را داد که تصمیم بگیرند که آیا شوک های الکتریکی ادامه پیدا کند یا نه که البته همه آنها نصمیم به توقف شوک الکتریکی گرفتند. اما دسته دیگر چنین امکانی را نداشت و به آنها گقته شد که شوک تا پایان پاسخ گویی به سوالات ادامه پیدا خواهد کرد. به علاوه فاطی جلو یک بخشی از دسته دوم یک فیلم هندی هم اجرا کرد: این که نمی خواهد به آزمایش ادمه دهد و در جواب به او گفته شد اگر آزمایش ادامه پیدا نکند همه دانشجویان نمره ای برای آزمایشگاه روانشناسی نمی گیرند و فاطی با بی میلی به آزمایش ادامه داد. این طوری دانشجوان این بخش دسته دوم فکر می کردند مجازات فاطی کمی هم تفصیر آنهاست. در نهایت هم لرنر به ملت پرسش نامه ای را داد که در آن سوالاتی مانند این که چقدر فاطی دوست داشتنی بود؟ چقدر آدم پخته ای بود؟ چقدر خودحواه بود؟ چقدر او را شبیه خودتان یافتید و مانند آن پرسیده شده بود. پاسخ ملت به پرسش نامه خیلی جالب بود. آنهایی که امکان توقف شوک را داشتند خوشبینانه ترین ارزیابی را از فاطی داشتند. و ارزیابی دسته دوم که امکان توقف شوک را نداشت به طرز معنی داری از فاطی پایین تر بود. از همه جالب تر، آنهایی که فکر می کردند فاطی به خاطر آنها دارد درد می کشد بدبینانه ترین ارزیابی را از فاطی داشتند.به نظر می رسید دانشجویان لرنر در دسته دوم به شخصیت فاطی نمره پایینی داده بودند تا بین شخصیت او و سرنوشتش در این آزمایش «تطابق» بر قرار شود (منبع)! به عبارت دیگر ما آدم ها وقتی با موقعیت دردناک روبه رو می شویم که با پیش فرض ذهنی ما مبنی بر حساب و کتاب داشتن دنیا تناقض دارد، فرض می کنیم که حتما کسی که رنج می برد یک مشکلی دارد که این بلا سرش آمده است و حقش است. حتی اگر واقعا ندیده باشیم که قربانی مزبور انتخاب اشتباهی را انجام دهد هم باز بر این باور هستیم.

لرنر اما در اینجا توقف نکرد. در آزمایش دیگری او از عده ی دیگری خواست که باز هم رفتار شخصی را (این بار با نام مستعار هوشنگ) که در برابر آنها به سوالاتی جواب می دهد زیر نطر بگیرند. این بار هم او ملت را به دو دسته تقسیم کرد. در آخر آزمایش در مقابل دسته اول مبلغ زیادی به عنوان پاداش به هوشنگ پرداخت شد و البته به ملت هم گفته شد این مبلغ کاملا تصادفی پرداخت شده است. اما هوشنگ در مقابل دسته دوم هیچ پاداشی را دریافت نکرد. این بار ارزیابی گروهی که دیده بودند هوشنگ پاداشی را دریافت کرده با این که می دانستند این پاداش تصادفی بوده است به طرز معنی داری از دسته دیگر بهتر بود. باز هم ملت ارزیابی شان را از طرف برای «تطابق» با سرنوشتش تغییر داده بودند! نتیجه ای که لرنر گرفت ساده بود: ما می خواهیم که در دنیا عدالت وجود داشته باشد پس فرض می کنیم که وجود دارد.

بعد از لرنر هم به کرات با آزمایش های دقیق تر وجود این پیش فرض تایید شد و امروز درک خوبی از جنبه های مختلف این پیش فرض در روان شناسی به دست آمده است. مثلا نشان داده شده که هرچه قربانی کمتر در مسوول سرنوشت دردناکش باشد او نمره کمتری از نظر ملت کسب می کند و یا اینکه وجود این پیش فرض در کشور های مختلف شدت و ضعف دارد و بین مذهبی و دیکتاتور مآب بودن و این پیش فرض یک همبستگی وجود دارد (این). مکانیزم های مختلفی هم برای توضیح این پیش فرض توسط روان شناسان پیشنهاد شده است. اولی اینکه این پیش فرض یک واکنش دفاعی است و به ما کمک می کند که در این دنیای بی رحم و بی صاحاب زنده بمانیم و کمتر احساس آسیب پذیری کنیم: کنترل زندگی من دست خودم است. من اگر انتخاب درست و اخلاقی را انجام دهم و اگر اشتباهات این آدم بدبخت را انجام ندهم در نهایت من برنده می شوم. ظلم بر قرار نمی ماند و از این جور افکار شیرین. دومین پیشنهاد متمرکز بر  اضطراب و سرگشتگی ما است وقتی متوجه می شویم ما در دنیایی بی در و پیکری زندگی می کنیم که پر از بی عدالتی است و در آن بدون هیچ دلیلی ممکن است آدم های خوب آسیب بینند و آدم های بد برنده شوند. هضم این سرگشتگی برای خیلی ها به این سادگی ها نیست و در نتیجه ما به این فرض که عدالتی وجود دارد پناه می بریم. از این جنبه معلوم می شود چرا بین این فرض و مذهبی بودن هم رابطه نزدیکی است. اعتقاد به دنیای دیگر هم مکانیزم مشابهی برای هضم اضطراب مرگ است (این را ببینید). به علاوه انسان خیال آسوده تری خواهد داشت اگر فرض کند که اگر در این دنیا عدالت نیست در جای دیگری هست و درد مجازاتش هم خیلی زیاد است.

حالا تبعات Just World hypothesis چیست؟

ساده ترینش این که حالا معلوم می شود چرا وقتی عشقتان به شما خیانت می کند شما فکر می کنید که او جزای این عملش را خواهد دید. بعد هم که می بینید نه تنها جزایی ندیده بلکه خیلی هم خوشحال و سرحال است، شما آتش می گیرید.

اما یک نتیجه مهم تر این است:
در دنیایی که در آن عدالت وجود دارد عاقبت به خیری در نهایت تنها برای آدم های خوب است. حالا اگر شما مثل بیشتر مردم آمریکا آدم مادی ای باشید و فکر کنید که رسیدن به پول و مقام عاقبت خیری است و به علاوه ندانید اصولا در دنیا چه خبر است و چه قدر دنیا می تواند بی در و پیکر باشد، ممکن است به این پیش فرض ذهنی (نادرست) خود اعتماد کنید و به صورت اتوماتیک نتیجه بگیرید که خواص و ثروتمندان باید آدم های خوب و اخلاقی ای باشند و ثروت و قدرت حق سزاوار آنها است (مثلا این و این را ببینید). به علاوه آدم های فقیر و بدبخت هم تنبل و بد و بی اخلاق هستند. اگر هم کسی فقیر و بد بخت بیچاره بود مقصر خودش است و اگر کسی ثروتند است هم نتیجه تلاش و پشتکار او بوده است*. یا جدیدا مد شده که می گویند مشکل الان آمریکا هم خورد رفتن اخلاق در طبقه متوسط است نه قبضه شدن کشور توسط عده ای خاص (مثلا این). حالا شما تا فردا برایشان دلیل و سند بیاور که نه این گونه نیست و لزوما فقر یا ثروت ارزش انسانی کسی را تعیین نمی کند: بین هوش بالا و ثروت همبستگی ای وجود ندارد و آدم هایی با هوش کمی بالاتر از متوسط بیشترین احتمال ثروتمند شدن را دارند در حالیکه در آدم های با هوش زیر متوسط و خیلی باهوش این احتمال کاملا کمتر است (اینجا). آدم های ثروتمند احتمال بیشتری وجود دارد که دروغ بگویند تقلب کنند یا دزدی کنند (این). قدرت سبب بی تفاوتی به سرنوشت دیگران و عدم توانایی کنترل خود می شود (منبع. اینجا را هم بخوانید). بین درآمد و طبقه اجتماعی والدین و درآمد و طبقه اجتماعی فرزندان همبستگی وجود دارد (منبع).  موفقیت در زندگی به شدت به این که کودکی در کجا زندگی کند بستگی دارد (ازاینجا). ثروت جدید تولید شده در جامعه ترجیح می دهد به سمت آدم هایی که از قبل ثروتمند هستند برود** (این). حتی یک مطالعه وجود دارد که نشان می دهد که فاکتور شانس می تواند در جهت تجمع ثروت در دست عده ای عمل کند (منبع)*** و غیره. هیج کدام به گوش این جماعت نمی رود.

به علاوه شاید این داستان توضیح دهد که چرا در آمریکا عده ای از آدم های محافظه کار شدیدا با این که پول مالیاتشان برای خدمات درمانی و اجتماعی به فقرا صرف شود مخالفند، در حالیکه با این که مبلغ کلانی از مالیاتشان صرف نجات بانک های گردن کلفت شود مشکلی ندارند.


پی نوشت:
* دو مطالعه از جانب دو مرکز تحقیقاتی وابسته به محافظه کاران وجود دارد که چنین ادعایی می کنند. این را بخوانید. نشان داده چرا استدلال این دو مطالعه نادرست اند. عده ای هم می گویند درصد خالص ثروتی که در آمریکا به ارث رسیده است حدود ۲۰٪ است پس ثروتمندان خودشان با کار کوشش ثروتمند شده اند. مشکل این استدلال به نظر من این جاست که مساله پول روی پول گذاشتن را در نظر نمی گیرد. تولد در خانواده ای نسبتا ثروتمند هم آدم را در راه کسب ثروت و پیشرفت بسیار جلو می اندازد.

** برای آنهایی که می دانند preferential attachment در یک گراف پیچیده چیست: مکانیزم انتقال ثروت این جا preferential attachment است که باعث می شود ثروت توزیع توانی (power law) پیدا کند. هر وقت چیزی توزیع توانی داشت هم یعنی اصلا به صورت عادلانه توزیع نشده است. حالا شاید یک مطلب در مورد توزیع توانی که مفهوم مهمی است نوشتم.

*** در مطالعه مربوطه طرف آمده از یک مدل بسیار ساده برای شبیه سازی رقابت تعداد زیادی سرمایه گذار استفاده کرده است. در ابتدای شبیه سازی همه سرمایه گذاران ثروتی مساوی دارند. به علاوه میزان سود هر سرمایه گذار در سال به صورت کاملا تصادفی از میان مجوعه مقادیر ممکن انتخاب می شود. در نتیجه سود بالا در یک سال لزوما به معنی سود بالا در سال های بعدی نیست و مدل اصلا تفاوت سرمایه گذاران را در توانایی و عملکرد را در نظر نمی گیرد. به علاوه در این مدل فرض شده که ثروت هر سرمایه گذار بعد از مرگ او به فرزندش انتقال پیدا می کند. بعد حتی در این مدل ساده هم شبیه سازی تجمع شدید ثروت در دست عده ای را با گذشت زمان نشان می دهد. دقت کنید این عده ثروتمند در این مدل واقعا جز این که خوش شانس بودند هیچ فرقی با بقیه نداشتند. حالا یکی ممکن است به درستی این ایراد را بر این مطالعه بگیرد که این مدل زیادی برای دنیای واقعی ساده است یا اینکه پارامتر های مدل با داده های دنیا واقعی تایید نشده است یا اینکه مشخص نیست دقیقا نقش وراثت به چه میزان است. اما نکته مهم این است که این مدل حداقل این نکته را نشان می دهد که شانس می تواند فاکتور مهمی در تجمع ثروت باشد و نمی شود بدون هیچ دلیلی فرض کرد هر کس ثروتمند است نتیجه لیاقت خودش بوده است.

۸ نظر:

ناشناس گفت...

بسیار جالب ...
اولش فکر کردم ترجمست ! و نوع ترجمتون خیلی خودمونی و شیرین بود ولی بعد فهمیدم کار خودتون !‌باریکلا

agnostic گفت...

مبحث خیلی جالبیه.
اولین نکته ای که به ذهن من می رسه اینه که آیا ما با پی بردن به این میل طبیعی (بخوانید غریزی یا فطری) بشر برای وجود داشتن عدالت یا نیکی یا خدا در جهان باید با آن مقابله کنیم؟ در شرایطی که می دانیم زمانی که فرد خوشبینی خود را نسبت به شرایط پیرامونش حفظ کند، عملکرد بسیار بهتری خواهد داشت و بخت او برای تغییر دادن وضع موجود بسیار بیشتر خواهد بود؟ اما این تنها در صورتی ممکن است که این خوشبینی، به خوش خیالی و حماقت تبدیل نشده باشد. چطور می توان توده مردم را به سمت وضعیتی سوق داد که در آن خوش بینی توأم با آگاهی و درست دیدن وضع موجود باشد؟
نکته دوم اینکه دوست داشتم آزمایش این روانشناس مراحل پیشرفته تر و پیچیده تری را هم شامل می شد، از جمله اینکه درد کشیدن و شکنجه شدن فاتی ابعاد جدید و شدیدتری به خود می گرفت و مدام دلهره انگیزتر می شد. در این شکل، از آنجا که بهرحال همه چیز از قانون نسبیت تبعیت می کند، دانشجویان (گروه دوم) هم از یک نقطه ای به بعد، ارزیابیشان از فاتی تغییر می کرد و احتمالاً او را در حد امام حسین (یا همتایش میرحسین!) بالا می بردند. چیزی که در این حالت جالب توجه خواهد بود این است که صرف نظر از تماشای تشدید مداوم شکنجه فاتی، چه نوع فعل و انفعالاتی در میان اعضای گروه دوم، چنین تغییر نگرشی را موجب می شود؟ آیا آگاهی و بینش در این میان نقشی داشته، یا صرفاً از حد گذشتن شکنجه موجب آن شده است؟

جکیل گفت...

waow
خیلی جالب بود
باز هم با این موضوع بنویس
راستش من هم چند بار خواستم قبول کنم که خیلی چیزها توی دنیا تصادفیه و الزاما هرکسی نتیجه کارهاشو نمیبینه و کلا عدالتی شبیه چیزی که در ذهنمون داریم وجود نداره ولی راستش خیلی سخت و وحشتناکه و اصولا آرامشم رو از دست میدم و واسه همین هم این قضیه رو هی میفرستم توی بایگانی ذهنم

untitled گفت...

در مورد سوال اول دو راه هست: یکی آموزش و آگاهی دادن و رسانه و از این جور کارهاست.
دومی این که طرف به عینه خودش در زندگی خودش تجربه کنه که دنیا واقعا بی در پیکره. مشکل جماعت آمریکایی اینه فرصت این تجربه رو نداشتند. اینجا هم آدمی که پاش رو از آمریکا و یا حتی ایالات خودش بیرون گذاشته خیلی متفاوته با اونی که از جاش تکون نخورده.

در مورد سوال دوم: به طور کلی وقتی شما رقتاری می کنید که روی طرف فشار میاره که بهتر از اون چیزی که هست باشه مثلا فداکاری می کنید و طرف حس می کنه باید جبران کنه اما دلش نمی خواد، ملت از شما خوششون نمیاد:
http://www.ncbi.nlm.nih.gov/pubmed/20658845
اما مشخصا این «اثر امام حسین» متفاوته و من هم نمی دونم چرا. البته یک حدس می تونم بزنم. این اثر می تونه بیشتر یک توع قهرمان پروری باشه. وقتی شما یک سری اضطراب و ترس درونت داری باید یه جایی تخلیه اش کنی و معمولا ابر قهرمان ها این امکان رو می دن. یعنی یه حدس اینه که امام حسین یک جور هایی سوپرمن شیعیانه. این کتاب هم توضیح داده قضیه رو:
http://books.google.com/books?id=RdXhjmRFCIwC&lpg=PA198&ots=obB-UmAmfz&dq=why%20we%20admire%20heroes%20psychology&pg=PA198#v=onepage&q&f=false

untitled گفت...

جکیل:
من قکر می کنم اگه آدم واقعا با این قضیه رو به رو بشه که همه جیز بی در و پیکر هست، از یه جایی به بعد دیگر وحشتناک نیست. گاهی هم که ذره منطقی یه گوشه پیدا کرد حالش رو می بره.

agnostic گفت...

نه الزاماً قهرمان پروری. قهرمان پروری اگر هم باشه مربوط به مرحله بعده. در وهله اول تبدیل شدن پیش فرض عدالت به بی عدالتیه که اتفاق می افته. حدس من اینه که آدم ها از طریق یک نوع شناخت شهودی، یک دفعه به حقیقت (نفی عدالت) می رسند. و باز حدس می زنم که برای رسیدن به این امر، باید از طریق همون تجربه ای که گفتی، خودشون هم میزان معینی از درد و سختی رو متحمل بشن.

ناشناس گفت...

موضوع بسیار جالب و قابل تأملی رو مطرح کردید
که عموماً مثل خیلی از مسائل ، به جای تحقیق ترجیح میدیم
نگاهش نکنیم و یا مسکنی برای فرار از اون پیدا کنیم
بررسی درست این مطلب دست کم میتونه ذهن مارو
از دگم پروری ها و تعصبات نادرست رها کنه و
مارو به سمت کشف یک دغدغه هدایت کنه ...

نکتهٔ سوال برانگیز برای من بخش آخر این مطلب بود
که به شانس می‌پرداخت
آیا توضیحی راجع به این مقوله دارید
که خود شانس از چی نشات می گیره ؟
یا اساساً این نظریه ، فرضیه یا توهم از کجا شکل گرفته ؟
آیا چنین چیزی وجود داره ؟
اگه وجود داره پس خود این مقوله بخش عمده ای از
مباحث بالا رو ممکنه نقض کنه ...

نیما گفت...

من اول به خاطر این مقاله پرمایه تشکر می کنم. مراجع هم خیلی خوب بودن، مثلاًhttp://www.economist.com/blogs/democracyinamerica/2012/03/morals?fsrc=rss

آقای اگناستیک مساله خوبی رو مطرح کرد. در واقع بازه ی صدق این تئوری رو به چالش کشیدن.

به نظر من، وارون سازی واقعیت برای تطابق با دنیای ایده آل یا عادلانه پنداری، همونطور که توضیح دادین، یه مکانیسم ذهنی مفید برای بقاست؛ تا جایی که شدت آزار روانی اون واقعیت، از توان فرد خارج نشه. پیشنهاد می کنم به این حد بگیم آستانه ی قساوت.
حالا من قساوت رو با تعریف میانگین قساوت تعریف می کنم. میانگین قساوت در یک جامعه‌ی انسانی همون حدی از بدخواهیه که جامعه باهاش به حال تعادل رسیده. به عنوان مثال حد اعلای بد خواهی آرزوی مرگ برای شخص دیگه ایه. میانگین بد خواهی الان (یا احتمالاً بسیار قبل از این هم) در جوامع انسانی باید زیر حد طلب مرگ باشه. در غیر این صورت بقای بشر تا به امروز ممکن نبوده.
خیلی خلاصه یعنی نوعی هم نوع خواهی بین گونه ی انسان (که میتونه بین مورچه ها هم وجود داشته باشه)، این حد قساوت رو پایین نگه میداره.
حالا برمی گردیم به آزمایش. اگر فاطی جواب یک سوال رو اشتباه می داد و به عنوان مجازات سرش رو میزدن، واقعیت مقابل چشم ناظرین از حد قساوت قابل تحملشون فرا تر می رفت، و مکانیزم عادلانه پنداری توانایی خودش رو از دست می داد.

دلیل بعدی که می تونه به همین حد قساوت هم مربوط باشه اینه که ناظر حدی از مجازات رو می تونه در مورد خودش تصور کنه، مثلاً بگه اگه من جای فاطی اشتباه جواب بدم یه درد خفیف از شوک الکتریکی رو تحمل خواهم کرد. ولی اگه مجازات فاطی مرگ باشه، ناظر نمیتونه تصور کنه که اگر جای فاطی بود به خاطر یک جواب اشتباه جانش گرفته میشد، پس مجبور میشه وجود عدل رو نفی کنه.
که البته احتمال قوی تر اینه که ناظر فقط دستگاه این آزمون رو ناعادل تشخیص بده و تصورر کنه که بی‌عدالتیها استثناهایی در این دنیای عادل هستند.