۱۳ تیر ۱۳۸۹

بدیهیاتی هست که اگر آدمی سرش به تنش بیارزد می‌باید تا به حال هزار بار خودش دستگیرش شده باشد.

طرف دانشجوی دکترا است اما هنوز درست و انتقادی فکر کردن را یاد نگرفته است. نمی‌فهمد استدلال کردن یعنی چه. هر ادعایی را بدون سبک سنگین کردن و تحقیق ممکن است بپذیرد و جرأت ندارد به عقل خودش بیشتر از اعتقاداتش بها بدهد. فرق علم و شبه علم را نمی داند و یک مقاله درباره کوانتوم مکانیک می خواند با آن خدا را اثبات/رد می کند. اطلاعات عمومی‌اش افتضاح است و هیچ چیزی خارج از حیطه کاریش نمی‌داند. فکر می‌کند ریاضیات یعنی ذهنی دو عدد سه رقمی را در هم ضرب کردن یا ورژن پیشرفته اش که فکر می کند ریاضیات درس‌های جبر خطی و معادلات است و اگر استفاده از چهار تا فرمول را یاد گرفت و سریع مقادیر ویژه یک ماتریس را حساب کرد، ریاضی‌اش خوب است. اخبار را دنبال نمی‌کند و درباره دنیا هیچ چیز نمی‌داند و نمی‌خواهد هم بداند و آدم هایی را هم که دنبال می‌کنند مسخره می‌کند. نمی‌تواند تقاوت آدم‌ها را قبول کند. نزدیک سی سالش است اما هنوز هیچ چیزی درباره جنس مخالف نمی‌داند و از ان بد تر س.ک.ص را کثیف می‌داند. هنوز نفهمیده است که مدام حرف زدن درباره خودش و دنیای درونش مبتذل است و فکر می‌کند خاص ترین آدم روی زمین است و جزییات زندگی درب داغانش را باید بی‌وقفه به گوش همه جهانیان برساند. نمی‌تواند واقع‌بین باشد. یا کلا خوشحال است و کلا متوجه تناقض‌های دنیا نشده است یا برعکس بدبین است و زیبایی‌های دنیا را نمی‌بیند. اخلاق را رعایت نمی‌کند و فکر می‌کند استفاده از دیگران یا زیر پا گذاشتن حقوق آنها نشانه زرنگی است و چون او از دیگران برتر است مجاز است. فکر می‌کند ایرانیان باستان تمدن بشری را پایه‌گذاری کردند و ناسا را هم الان ایرانیان می‌چرخانند. به جای استدلال برایت شعر عرفانی از مولوی می خواند و تو را دعوت می‌کند که آنچه را خود داری از بیگانه طلب نکنی. و هزار تا مورد دیگر که الان یادم نمی آید.

این داستان منخصر به ایرانی‌ها هم نمی شود. غیر ایرانی‌ها حداقل در اینجا دست کمی از برادران و خواهران ایرانی ندارند. گاهی دلم می‌خواهد جایی باشم که بیشتر آدم‌ها این بدیهیات برایشان حل شده است. دیگر دلم نمی‌خواهد انرژی صرف جا انداختن نکات بدیهی برای کسی بکنم.
[مرتبط]