۳۰ خرداد ۱۳۸۹

جدیدا یه عادت بدی پیدا کردم. رانندگی تو شب. جای درس خوندن ماشبن رو ور می‌دارم و می‌رم ول گردی. یه رادیوی محلی رو هم می گیرم که چپ و راست موسیقی کانتری می‌ذاره و می‌رم تو فاز کابوی خسته. ماشینه هم با این که قدیمی و لگنه جواب می‌ده. از این ماشین های پت و پهن آمریکایه. از اینا که دنده کنار فرمونه. یه خوبی که داره تو شب تشخیصش از ماشین پلیس از رو چراغاش سخته. پشت سر مردم که میرم فکر می‌کنند پلیسم و جفت می‌کنند و یواش می‌کنند.
امشب تو رادیو یه آهنگی می‌خوند به این مضمون:
بارون میاد. بارون میشه ذرت. ذرت میشه ویسکی و ویسکی میشه بچه. بچه هم میشه دردسر. اما من خوشحالم.

اما بعدش نمیٰدونم چرا یهو دلم خواست ایران بودم جا ولگردی تو جاده‌های تکزاس تو خیابون های تهران با پیکان اون وقت‌های بابام مسافرکشی می‌کردم.