۱ آذر ۱۳۸۸

یک چیز دیگر.
من کلا این مدت خیلی علاقه مند بودم بفهمم در کله ی این برادران بسیجی که در ایران بعد از انتخابات می زنند و می کشند چه می گذرد. پول بهشان داده اند؟ مغزشان را جراحی کرده اند برداشته اند؟ چی؟ برای همین یکی از کار هایی که کردم این بود که کمی درباره تاریخچه تندروهای اسلامی در جاهای مختلف دنیا جستجو کردم و البته از همین مسیر بود این مستند های این پایین رو پیدا کردم.
یک مثال خیلی جالب جنگ های داخلی الجزایر است. اگر فکر می کنید آنچه الان در ایران اتقاق می افتد دیگر آخرش است و از این بد تر نمی شود توصیه می کنم تاریخ جنگ های داخلی الجزایر در دهه نود رو بخوانید. وحشتناک است و البته شبیه به ایران. در این جنگ های داخلی یک طرف شورشی های جهادی مسلمان هستند که مثل دار و دسته مصباح معتقدند مشروعیت از جانب خداست و نه مردم و اگر همه مردم بگویند آری حاکم شرع می تواند بگوید نه و دنبال حکومت اسلامی اند. طرف دیگر یک حزب چپ است که قدرت در آن زمان دستش است و مثل اصلاح طلبان ایران در مدتی که قدرت دستشان بوده در اداره کشور گندی اساسی بالا آورده اند و ملت حسابی ار آنها شاکی اند. آبشخور فکری دو گروه هم مثل ایران نفرت از غرب و استعمار است و مثل ایران انقلاب هم کرده اند. (اسم فرانتس فانون را شنیده ای که؟ همان که دست شریعتی در شرتش بود. ایدئولوگ انقلاب الجزایر بر علیه استعمار فرانسه ایشان میباشد). در ضمن الجزایر هم یک کشور نفت خیز است مثل ایران. حرف این برادران اسلامی هم این است که ما اصولا مدل حکومت دموکراتیک را قبول نداریم و اگر به ما رای یدهید هم کلا کاسه کوزه دموکراسی رو جمع می کنیم. برای همین هم وقتی حزبشان در انتخابات به سبک احمدی نژادی با وعده های فضایی به قشر حاشیه نشین فراموش شده پیروز می شود ارتش که ترسیده بوده اینها با بالا رفتن از نردبان قدرت دیگر پایین نیایند کودتا می کند و کلا تمام آزادی های فردی را می برد روی هوا و جنگ داخلی شروع می شود. (این داستان تعطیل کردن آزادی شما به اسم چیزهای خوشبو و برای مصلحت قدیمی تر از این حرف ها هست و همه جای دنیا یافت می شود.) بعد جنگ که بالا می گیرد این برادران مسلمان به این تز می رسند که مردم چون با سکوت خود به طور ضمنی از طاغوت حمایت می کنند شایسته مرگ اند و شروع می کنند به قتل عام مردم. ارتش در طرف مقابل هم به جای اینکه جلوی این کار را بگیرد که اینها مردم را نکشند به آنها کمک هم می کند تا بیشتر بکشند تا آنها پایگاه مردمی شان را از دست بدهند و اوضاع خر تو خر بماند تا ارتش پول نفتش را خرج کند. جالب هم این است که هیچ کدام از قتل عام ها در مناطق نفت خیز اتفاق نمی افتد و در آنجا اصلا خبری از جنگ داخلی نیست. وقتی داستان این قتل عام ها را میخوانی واقعا کف می کنی. مسلمانان ابرمعتقد به خانه های همان مردم حاشیه نشینی که چند سال قبل سنگ آنها را به سینه می زدند حمله می کنند و درست مثل بسیجیان حشری ایرانی به زنان جوان تجاوز می کنند و با خود می برند و بقیه را از پیر کودک و جوان و نوزاد می کشند. چرا؟ چون خونشان مباح است. چون از ما نیستند. چون حق با ماست و با آنها نیست پس می توان با آنها کاری را کرد که در همان کتاب خدایی که ما دنباله رو اش هستیم صریحا منع شده است.

نتیجه می گیریم اعتقاد به اینکه حق وحود دارد و آن حق نزد من است کارکردش این است که اگر خواستی بتوانی به یکی دیگر تجاوز کنی.
من آمدم اینجا که فیلم های مستند (شاید هم فانتری) جناب Adam Curtis را معرفی کنم و بروم. به دانشجویان گرد خسته خارج از ایران توصیه می شود. البته حواستان باشد جناب آدام پرت و پلا هم می گوید و در مجموع یک بد انگلیسی بدبین به همه چیز است. اما به هر حال فکت های جالبی را کنار هم می گذارد و باعت می شود کمی فکر کنید.

من این آخر هفته به جای درس و مشق شش ساعت وقت گذاشتم و این دو سری را دیدم:
- کابوس چه که با آدم نمی کند (The power of nightmares): درباره نئوکان ها و تندرو های اسلامی و شباهت های آنها به هم و ریشه های فلسفی دو تفکر است. برای فهم جامعه خر در الاغ آمریکا و خاورمیانه و احمدی و موارد مشابه مفید است. (لینک ویدئو)
- دام (The Trap): درباره آزادی و این که جامعه مدرن چه بر سر آن آورده است. داستانی که به هم می بافد حس بدبینی من را که حسابی ارضا کرد. (لینک ویدئو)

پی نوشت: حالا که آمده ایم اینجا یک غری هم بزنیم. بعضی وقت ها این وبلاگ اساسا می رود روی اعصاب من. بعد از دو ماه سفر در دانشگاه برکلی فرموده اند که در اینجا زندگی آزادمنشانه انسانی ای جربان دارد. نه برادر در برکلی و جاهای مشابه مثل آن حیوان پر کار زحمت می کشی و سعی می کنی فراموش کنی که دانشگاه هر لحظه آماده است شما را بیرون بیاندازد. دپارتمان شما پر از asshole هایی است که فکر می کنند از آنجای فیل افتاده اند. کلا اولین چیزی که شما در امریکای شمالی یاد می گیری این است که بین اینکه یک آدم در کجا درس خوانده و می خواند و این که طرف واقعا انسان است هیچ همبستگی ای وجود ندارد و شاید هم همبستگی مربوطه منفی است. و یاد می گیری که در دانشگاه تمام پیچیدگی های شما به عنوان یک آدم خلاصه می شود به چهار تا مقاله بی سر و ته پاس کردن این امتحان و آن امتحان. یک انسان خوشحالی را می شناسم که ذر برکلی درس می خواند. به او در روز اولش در برکلی گفته بودند زندگی شما با آمدن به اینجا زیر و رو خواهد شد. حالا همان آدم گرد خسته ای است خسته تر از من و البته کاملا زیر و رو. برادر اگر می خواهی تعریف کنی بگو دانشگاههای آمریکای شمالی پر از آدم کار درست و دانشمند است ما هم تایید می کنیم اما زندگی آزادمنشانه انسانی دیگر از آن حرف ها است. متر زندگی آزادمنشانه و انسانی چیز هایی است که ظاهرا این جماعت ایرانی که متر آدمیتشان رنک دانشگاه یا تعداد مقاله است حالا حالا ها نمیفهمند.