۵ دی ۱۳۸۸

من بعضی چیز ها رو نمی فهمم. یکی بیاد من جوان نا آگاه رو روشن کنه.

- دقیقا الان اوضاع چه فرقی با خمینی نوفل لوشاتو دارد؟ خمینی حرف از چیزهایی میزد که شکلش نبود (آزادی) و الان هم که دوستان سبز ناگهان همه حسینی شدند و مذهبی دو آتشه. این که آدم برای جذب گروه های دیگرانقلابی (در زمان خمینی) و بدنه مذهبی جامعه (در زمان ما) دروغ بگوید می شود چی؟ می شود همان خشت اول که کج گذاشتی برادر. هدف وسیله رو توجیه نمی کند. نمی شود تظاهر به مذهب کنی تا عده ای را جذب کنی و فردایش که پیروز شدی بگی آقا جان خالی بستم حالا می توانی بروی به شما نیاز نیست. به علاوه به نظر من اصولا هیچ هدف والایی در این دنیا وجود ندارد که ارزش داشته باشد آدم برای آن دروغ بگوید. هدف والا کجا بود. چند بار باید یک هدف والا برای خودمان در ذهنمان بسازیم و بعد بهش برسیم و ببینیم مالی هم نبوده و به پوچی و افسردگی برسیم تا عبرت بگیریم آخه؟ از من می شنوید ارزش ندارد آدم خون خودش رو برای هیچ چیزی کثیف کند و دروغ بگوید.

حالا از باز شما خانم برو قم و ناگهان چادر سرت کن و ما رو حرص بده.

۲ دی ۱۳۸۸

یک مدت است همین طور در یوتیوب کارتون تماشا می کنم. کارتون های بچگی مان. پلنگ صورتی، ملوان زبل، گوفی. و البته بدون سانسور. بچه که بودیم زجرمان می دادند یک کارتون نشان ما بدهند. من هم گفتم حالا که وسعم می رسد عقده های فرو خفته کودکیم را تسکین دهم و تمام کارتون ها ببینم تهش را هم نون بکشم (اصطلاح وام گرفته از رفقا). اما واقعیتش را بخواهید این کارتون تماشا کردن ما تسکین که ندارد هیج حرصمان هم می دهد. دارد دوزاریم می افتد که بزرگ ترین آرزوی دوران کودکیم، دیدن پلنگ صورتی بدون وقفه خیلی هم چیز عچیب و غریبی هم نبوده است. آن اتاقک دو در سه هم که در ان تنها باشم و کسی سراغم را نگیرد و بهم گیر ندهد هم در واقع چنگی به دل نمی زند. دانشمند شدن و علم و مقاله هم به مزاج گشاد من نمی سازد. آمریکا که در دوره طفولیت فکر می‌کردم بهشت است هم فرق زیادی با آنجا که بودم ندارد. آدم ها همه دنیا یک جور اند و یک جور موقع اجابت مزاج چشمانشان گشاد می شود و به هن و هن می افتند. خلاصه هیچ چیز آن طور که فکر می کردم نیست. همه اش به این فکر می‌کنم اگر این مادر به خطا ها زندگی ما را در ایران انقلابی از محدودیت پر نمی‌کردند و من زودتر دستم می آمد دنیا چه خبر است چه می‌شد. چه کاره می‌شدم. چه مسیری را انتخاب می‌کردم. این جوری ها خلاصه.

۱ دی ۱۳۸۸

پراکنده:
- ترم ما هم تمام شد. آنالیز حقیقی رو A شدم و دو درس دیگرم رو هم. الان من یک دانشجوی گرد خوشحال هستم.

- در مورد آیت الله منتظری. من کتاب خاطرات این فقیه ارجمند را خوانده ام و مصاحبه های ایشان را تماشا کردم و حتی کمی هم سعی کردم آرای فقهی ایشان را هم بخوانم اما جواب یک سوال ساده را آخرش پیدا نکردم. منتظری می گوید ولی فقیه تنها جنبه نظارتی دارد و البته دلیل به فنا رفتن جمهوری اسلامی هم مطلقه دیدن این نظارت است. حال باید پرسید اگر بین نظر ولی فقیه و مردم اختلاف باشد تکلیف چیست؟ نظر ولی فقیه تامین می شود؟ چرا؟ چون به گفته فرآن در امر به معروف آمر این معروف ولایت خدا دادی دارد؟ چون خدا یک حساب اختصاصی برای اهل حق در امر به معروف باز کرده است؟ چون در بارگاه کبریایی خداوند ولی فقیه از مردم عزیز تر است؟ متر و معیار معروف هم که خداوند البته از واسطه ولی فقیه است. آهان!
اگر نظر من را بخواهید دلیل افتضاح از آب درآمدن جمهوری اسلامی ولایت مطلقه فقیه نیست، این تفکر است که حق به ما بیشتر از این جاهلان نزدیک است. دفعه اولی هم نیست که چنین تفکری به فنا می رود. یک نگاه به تاریخ بیاندازید. همین جریان الجزایر مثلا. تاریخ پر است از کسانی که فکر می کردند حق با آنها ست و دودمان خودشان و مردمشان را به باد دادند.

- من چند وقت سر ماجرای پاره کردن عکس خمینی برای این برادر از سر تفنن کامنتی گذاشتم و از او پرسیدم بالاخره چگونه این رفتار جناب موسوی را توجیه می کند که از یک طرف از مدام امام امام می کند و از طرف دیگر حرف از تکثر می زند و ایران را برای همه ایرانیان می خواهد. آخر به نظر من یک مقدار تناقض آمیز است که کسی حرف از تکثر بزند و بعد دنباله رو خمینی ای باشد که به گواهی تاریح اصولا تکثر را قبول نداشته است و همه مخالفانش را بعد از محکم شدن جای پایش در قدرت قلع و قم کرده است. این خیلی ساده یعنی این که یک جای کار آقای موسوی می لنگد و احتمالا ایشان با الگو گرفتن از روش مقتدایش در فرانسه الان دارد خالی می‌بندد. واکنش جناب جامی چه بود؟ حتما فکر می کنید با من بحث کرد و برایم روشن کرد که اشتباهم کجا است؟ نه. کامنت من را منتشر نکرد. صداقت!