۸ آبان ۱۳۸۷

آقا بیماری من عود کرده. دیگر یک سوئدی مرتب و منظم نیستم. شده ام مثل ایران. درست درس نمی خوانم. دانشجوی خوبی نیستم. چند روز قبل امتحان یکی از درسهایم رفتم مسافرت و درس یک ساعت قبل از امتحان در فرودگاه شهرمان از هواپیما پیاده شدم. برای اولین بار در دو سال گذشته درسی را ممکن است A نگیرم. آنهم چه درسی! محاسبات عددی (پیشرفته!). قاعدتا ساده ترین درس رشته ریاضی است. زیاد الکل می خورم. فکر می کنم. بیش از حد فکر می کنم. ساکتم. تنهام. از مردم داهاتی و تعطیل اینجا خوشم نمی آید. دلم عمق می خواهد. دلم یک چیز شدید می خواهد. دلم برای خودم تنگ شده. دلم برای وقتی که حس هایم واقعی بودند تنگ شده. زندگی من بد جوری در این خراب شده سطحی است. احساستم سطحی اند. دغدغه هایم. علاقه هایم. دلم برای آدمی که در ایران بودم تنگ شده. آنجا هر گهی بودم خودم بودم اما اینجا یک کلیشه ام. کلیشه دانشجوی اینترنشنال جویا کار زبان نفهم متظاهر به باحال بودن. من خیلی باحالم. من بیرون رونده (out going) هستم. من پایه هستم. من بار که می روم می ترکانم. من قرار است با چتر از هواپیما به بیرون بپرم. هنوز به این مرحله نرسیدم اما به زودی احتمالا از خودم با در و دیوار عکس بگیرم و در facebook بگذارم. باورتان می شود ملت در این جا کلاس small talk می روند! یعنی حرفی که در آسانسور به بغلی ات میزنی هم. این ترم با یک زن و شوهر ایرانی کلاس دارم. این دو تا اصولا با هم انگلیسی حرف می زنند (نسل دومی نیستند از ایران آمده اند) و با ایرانی ها هم که نمی گردند چون انگلیسی شان را خراب می کند (و با این حال از من تازه وارد به مراتب زبانشان ضعیف تر است). آخر هفته ای همخانه آمریکایی ام به من می گوید بیرون می روی من را هم ببر! می خوام بگویم مرد حسابی اینجا کشور تو است تو باید من را ببری بیرون با چهار تا آدم آشنا کنی نه اینکه من تو را ببرم بیرون با دوستانم آشنا کنم. خداییش من خسته شدم. من اینجا چیزی رو گم کردم. زیاد سخت نیست اینکه بفهمم من اینجا کسی نیستم. دلم هم نمی خواهد به روش آمریکایی کسی باشم.

حالا بیایید بگویید فلانی کم آورد. به فلان همان فلانی.

در ضمن مک کین در یکی از گردهمایی های انتخاباتی اش در پاسخ به یکی از طرفدارانش که اوباما رو عرب خوانده بود گفته بود نه او یک مرد خانواده است و این عصبانی ام می کند. جناب سناتور! هیج مشکلی در عرب بودن نیست که شما لازم باشد اگر آنرا به کسی نسبت دادند با صفتی مثبت تلافی اش کنید.

۱۱ مهر ۱۳۸۷

آقا کار و زندگی اجازه نمی ده ما به این وبلاگ برسیم

الان هم که اومدم اینجا فقط خواستم این خبر رو بدم که شدم معلم کلاس زبان فارسی دانشگاه. پنج تا هم دانشجوی آمریکایی دارم. سه دختر و دو پسر. باید جالب باشه. اگه پیشنهادی برای جالب تر بر گزار کردن کلاس دارید برام کامنت بزارید.