شاید شما هم کنجکاو باشید که بدونید سرگذشت فرشته چی بوده
فرشته مال یه دهی بود به اسم منگلان، از توابع یه جایی به اسم هفت چشمه بین میر جاوه و جلفا.
یه روز فرشته روستاشون رو ول کرد و راه افتاد طرف تهرون.
پای پیاده بدون پول بدون غذا
با تنها سرمایش لای پاش
فرشته رو تو راه گرفتن کردن بدجورم کردن، یه بار نزدیک قزوین گرفتنش، تو بازداشتگاه دعوا را انداخت که یه خانم رییس طرف فرشته رو گرفت و قائله ختم به خیر شد، نزدیک بود از تشنگی و گشنگی تلف بشه (این یکی رو از خودم در آوردم - در واقع همه چیز نه بد بود نه خوب)
و فرشته رسید تهران
یادم نیست من از کجا پیدا کردمش
یه پیر زن پول دار چون ازش خوشش اومده بود همه پولش رو ارث گذاشته بود واسه اون اونم با اون پول خدایی می کرد (دروغ گفتم؟)
منم به خاطر همین بهش گیر دادم
تو تمام این مدت فقط دو بار دیدم عصبانی بشه
یه بار وقتی بهش گفتم از دروغ خوشم نمی اد
آدم باید هوای کار خودش رو داشته باشه
یه بار هم وقتی بهش گفتم تو تنها نیستی
منم مثل تو خرابم
هر دو بار چهره اش سرخ شد و شروع کرد لرزیدن
فرشته تنها بود
به اندازه تمام راه بی رمق منگلان تا تهران
به اندازه ذره ذره چیزی که تو تمام زندگیش به خوردش رفته بود
تازه اینو فهمیدم
فرشته مال یه دهی بود به اسم منگلان، از توابع یه جایی به اسم هفت چشمه بین میر جاوه و جلفا.
یه روز فرشته روستاشون رو ول کرد و راه افتاد طرف تهرون.
پای پیاده بدون پول بدون غذا
با تنها سرمایش لای پاش
فرشته رو تو راه گرفتن کردن بدجورم کردن، یه بار نزدیک قزوین گرفتنش، تو بازداشتگاه دعوا را انداخت که یه خانم رییس طرف فرشته رو گرفت و قائله ختم به خیر شد، نزدیک بود از تشنگی و گشنگی تلف بشه (این یکی رو از خودم در آوردم - در واقع همه چیز نه بد بود نه خوب)
و فرشته رسید تهران
یادم نیست من از کجا پیدا کردمش
یه پیر زن پول دار چون ازش خوشش اومده بود همه پولش رو ارث گذاشته بود واسه اون اونم با اون پول خدایی می کرد (دروغ گفتم؟)
منم به خاطر همین بهش گیر دادم
تو تمام این مدت فقط دو بار دیدم عصبانی بشه
یه بار وقتی بهش گفتم از دروغ خوشم نمی اد
آدم باید هوای کار خودش رو داشته باشه
یه بار هم وقتی بهش گفتم تو تنها نیستی
منم مثل تو خرابم
هر دو بار چهره اش سرخ شد و شروع کرد لرزیدن
فرشته تنها بود
به اندازه تمام راه بی رمق منگلان تا تهران
به اندازه ذره ذره چیزی که تو تمام زندگیش به خوردش رفته بود
تازه اینو فهمیدم
۱ نظر:
«به اندازه ذره ذره چیزی که [بهش] رفته بود»، به (همان) اندازهیِ ذرهذرهیِ حالی که برده بود.
چهارتا بدیاش این است که خوب قاطی نمیشوند، در هم فرو نمیروند. هرکدام، مستقل از دیگران جدا میماند برایِ خودش، و خدا قویتر از همه بر علیهِشان.
حقیقت در هزار رؤیا نهفته است نه فقط در یکی.
ارسال یک نظر