۲۵ مهر ۱۳۸۴

نمی دانم چند وقت است
نمی دانم چند وقت که آن احساس لعنتی سراغم نیامده
احساسی که باعث می شود رفتارم جلب توجه کند و کارهایی بکنم که خارج از عرف محسوب میشود

مردی را در نظر بگیرید که علی رغم شرایط بد محیطی (برای مثال توفان اخیر را تجسم کنید) سعی میکند روی پاهایش بایستد
شما تلاش او را تحسین بر انگیز می یابید
و سقوط او را بیشتر

من به شخصه مدتها هست که اهل ایستادن در برابر چیزی نبوده ام
مدتها هست که احساسات پوچی مثل بی پناهی و ترس سراغ من نیامده است

تا اینجا را می توان تعریف از خود به حساب آورد
اما اگر من بگویم که واقعا در وسط خود بی پناهی زندگی میکنم چه
اگر بگویم که واقعا توفانی سخت در گرفته چه

احساس میکنم سنگ شده ام
احساس میکنم سنگی با شکل نا متعارف هستم

برای ملاحظه نمونه ای سنگی با کاربرد نا متعارف نگاهی به این عکس بیندازید :



عکس فوق اولین دیلدوی ساخت بشر را با قدمتی بیش از ده هزار سال نشان میدهد
دیلدوی مزبور طولی بیشتر از سی سانتیمتر دارد و از نوعی سنگی بسیار سخت ساخته شده است
آزمایشات نشان می دهند این دیلدو بارها استعمال شده و در واقع برای یک دوره پانصد ساله افتخار خدمت مستمر را داشته است
این دیلدو همچون گنجینه ای از هر نسل به نسل بعد به ارث می رسیده است
حتی برخی از شواهد از پرستش این شی در این دوره نسبتا طولانی خبر می دهند

به نظر می رسد اجداد ما نیز ترجیح می دادند خدایشان به جای قلبشان در جای دیگری از آنها لانه کند


به هر حال

جریان سنگ شدن و عدم تجانس را امروز فهمیدم
وقتی که از پنجره به بیرون نگاه می کردم و غروب خون آلود خورشید را تماشا می کردم

غروب هنوز هم خون آلود است
آسمان هنوز هم وحشتی بزرگ را زیر گردابی از خون پنهان میکند

وحشتی که هر شب زیر طلوع ماه گم می شود

چرا اینها را می نویسم؟

نمی دانم
شاید چون اشراق چینی - در واقع اشراق به طنز آمیخته ی چینی - پاسخ درد های بشری است

این چیزی است که سام چانگ هر روز در گوش هایم می خواند

او می گوید طنز بیان کردن چیزهایی که همگان می دانند در غالبی نوع و بدیع است

او میگوید عضو سازمانی مخفی است که هدفشان شلیک بمب های رنگی به سمت ماه است

سازمان آنها ماه را قهوه ای میخواهد
در تطابق با غروب سرخ خورشید