۴ تیر ۱۳۸۹

یکی از دوستان غیر ایرانی من فیلم درباره الی اصغر فرهادی رو تماشا کرده بود. برداشتش از فیلم این بود که ایرانی ها در ظاهر و سطح غربی شده‌اند اما در عمق هنوز شدیدا شرقی اند و در موقع بحران است که آن ذات اصلی شان را نشان می‌دهند. بسیار هم شگفت زده شده بود از تکه‌های گل و بلبل هویت ایرانی که در فیلم آقای فرهادی به نمایش در آمده بود. مثلا مردسالاری آن هم در طبقه مدرن - و نه سنتی - ایرانی یا الکی دروغ گفتن و دودره باز بودن یک ایرانی متوسط. آخرش هم از من پرسید گفت حالا همه ایرانی‌ها همین طورند؟ گفتم با تقریب خوبی آره. گفت ایرانی‌های اینجا هم؟ گفتم به خصوص ایرانی‌های اینجا. گفت تو چی؟ گفتم منم احتمالا آره. بعد برای یه لحظه خواستم یه روضه بخوانم که ولی تقصیر من نبود که من بی شعور شدم. جنگ بود پدر و مادر مذهبی مدرسه تخمی فلان بهمان. اما بعد دیدم هم حسش نیست و هم چنین روضه ای از حقیقت به دور است. هیچی نگفتم. بعدش هم داشت از دهنم در می رفت که اصلا هدف من در زندگی ازدواج با چهار زن و اقامه دسته جمعی نماز جماعت با هر چهار تای آنها است که فکر قلب طرف را کردم آن را هم مطرح نکردم.