۵ دی ۱۳۸۵

من عصبانی ام. دلیلش مسخره تر از اونه که بگم ولی به هر حال عصبانی ام. چطوره یه چیزی بنویسم یه کم حالم بهتر شه.
حالا چی بنویسم؟
خداییش نمی دونم. هیچ چیز خاصی به ذهنم نمی رسه. همین دیشب بود که کلی خدا خدا می کردم دوست دخترمون آن شه و با هم یکم حرف بزنیم. اما وقتی اومد هیچ حرف خاصی بهش نزدم. فقط مثل کسخل ها غر هم خونه ای هام رو بهش زدم. از اون طرفم یکی نیست بهم بگه خب قهرمان اگه حرفی نیست واسه چی اصلا اینا رو می نویسی. نمی دونم. یه مدتیه حس می کنم اون پایین بد جور بهم ریخته. همون جا که دستم بهش نمی رسه و نمی تونم بفهمم داره توش چی می گذره. کارم شده از خودم بپرسم چه مرگته و جوابی براش نداشته باشم. حالا بی خیال. ول کن این صحبت ها رو. امشب پیرو عصبانیتم رفتم راه رفتم. ساعت سه نصفه شب. یه جای باحالم پیدا کردم. چه طور من ندیده بودم اینجا رو؟ یه راه باریک که دو طرفش درخت و بوته داشت و تاریکی شب حسابی مرموزش کرده بود. خیلی قشنگ بود. این تعطیلات کریسمس رو هم هیچ گهی نخوردیم. نه مسافرتی نه برنامه ای. جاش رفتم الکل گرفتم واسه شبا. بی پدر بد هم گرونه. فردا هم که یکی از هم خونه ای هام می ره آلمان پیش فک و فامیلش و چند روز بعد اون یکی یه خراب شده دیگه. یه یک هقته ای ظاهرا خلوته خونه. بدم به نظر نمیاد؟ می تونیم همشو بخوابیم با خیال راحت. بعد هم که حضرات برگشتن و دیگه نمیشه خیلی با آسودگی خونه موند ما هم شروع می کنیم به کار کردن رو مساله بیرون رفتن و گشت و گذار. اگه کون گشاد بزاره می خوام چند تا کلاب متال برم ببینم دنیا دست کیه. یه دونه نزدیک خونه خودمون هست با پنجاه کرون ورودی. ظاهرا بندای نسبتا معروفم میان برنامه میدن اونجا. یه کلاب ناناز تر هم این لاله برنامه داره که می خوام برم هر چند اون می افته بعد تعطیلات. خوشم میاد ازش.
البته مگه میشه کار و زندگی دست از سر آدم ور داره؟ این پروژه کوفتی ترافیک مونده. agent هاش رو که من باید برنامه شون رو می نوشتم درست کار نمی کنن. فقط ظاهر زفتارشون شبیه راننده های واقعی یه. باطنا خیلی کثیف و داغون اند. باید بشینم کل کدشون رو دوباره بنویسم. گزارش پروژه و آنالیز برنامه مونده. عملا کلی کاره. یه هفته رو می خواد شیرین.
دلم هم گرفته. همین جا خطاب به دوست دخترمان اعلام می کنم بابا بیشتر online شو. والا شروع میکنم بهت زنگ زدن و به فاک دادن قبض تلفن. جدی وجود تو یه نفر یه دلگرمیه برام. با اینکه هیچ حرف دخترکش مکش مرگ مایی از زبون ما در نمیاد می فهمی منو.
راستی این بازی شب یلدا چه چیز کس شعری بود. من دنبال می کردم این بازی رو در چند شب گذشته از سر بیکاری و تعطیلات. بعضی نوشته های بعضی از دوستان منو یاد مسابقه جندگی تو یه قسمت south park بین پاریس هیلتون و حریفش می انداخت. تو مسابقه پاریس هیلتون واسه اینکه ثابت کنه تو جندگی حرف آخر رو میزنه یه آناناس ور می داره میکنه یه جاییش. حریف هم که می بینه این طوریه پا میشه خیلی خونسرد پاریس رو به تمامی به انضمام آناناسش می کنه یه جا دیگش.
من که می گم آناناس نکنیم اون جامون. جاش به پروژمون برسیم. به کارای عقب افتادمون برسیم. سرمون رو بگیریم بالا و مثل مرد بشینیم ماست مون رو بخوریم.
الان حس میکنم حالم بهتره واسه همین به این نوشته که حالمونو بهتر کرد جایزه می دیم و پابلیشش می کنیم. نظرم براش میزاریم.

۱۸ آبان ۱۳۸۵

یه پست دفاعی دیگه:
این ایرانی هایی که اصولا فقط پینک-متالیکا-گانز-ساتریانی گوش می دن واقعا احمقن.
کنجکاو شدم ببینم اگه درباره تئوری آشوب به فارسی تو گوگل جستجو کنیم چی پیدا میشه
این گزیده چیزایی که پیدا کردم

زمینه یابی آشوب در جهان داستانی پل استر
تئوری آشوب یکی از بهترین روشهای نقد و درک آثار هنری در دوران معاصر است.

این مقاله در روزنامه شرق به چاپ رسیده بود.

وحدت علوم یا حقیقت محض (مطلب مورد نظر لینک ثابت ندارد)
امروزه می بینیم که ریاضیاتی چون ریاضیات آشوب تا چه اندازه متفاوت است. آیا ریاضیات حاکم بر علم آینده ریاضیاتی از جنس آشوب است؟

علم و فلسفه
در این مورد [تئوری آشوب]، در یک حوزه کار وسیعی صورت گرفته است. این حوزه، روانشناسی است و تئوری عظیم نابغه دنیای روانشناسی، فروید، دارای چنین رویکردی است. فروید ریشه تمامی رفتارهای انسانها در طول زندگی را متاثر از دوران کودکی (شرایط اولیه به زبان تئوری آشوب) می داند و با پیجویی این رفتارها تا دوران کودکی، به تحلیل این رفتارها می پردازد.

گفت وگو با دکتر یونس شکرخواه روزنامه نگار
"وينر معتقد بود كه بين انسان و انسان فيد بك برقرار است؛ همين‌طور بين انسان و ماشين و حتي بين ماشين و ماشين. می‌دانيد كه پسوند «آی سی اس» در انگليسی يعنی science. بنابراين آن چه وينر مطرح كرد علم سايبر بود. عين گفته خودش اين است که دنيای امروز در واقع آمیزه ای از فيدبك‌های ريلنت‌لس یا خستگی‌ناپذير است. به نسل وینر می گویند سايبرنتيك نسل اول. اما الان سايبرنتيك های نسل دوم را هم داريم. همين تئوری معروف به بحران يا تئوری آشوب (Chaos Theory) اندیشه همان نسل دوم است كه موضوع فيدبك‌ها را تعميم داده‌اند. آن‌ها می‌گويند بال زدن پروانه‌ای در شانگ‌های ، به باراني كه فرضا در واشنگتن مي بارد ربط دارد. سايبرنتيك نسل دوم در واقع آمد و تئوري وينر را به يك ماجراي جهانی تبديل كرد."

نظريه آشوب و آموزش و پرورش (به دلیل استفاده از آخرین تکنولوژی های روز طراحی سایت با firefox مشکل دارد.)
ارتباط نظریه آشوب با آموزش و پرورش بحث جالب و جذابیه.این آشوب به معنای آشوب و در هم بودن نیست.برداشتی که یکی از دوستان خوب از ارتباط آشوب با آموزش و پرورش داشت! بلکه می خواهیم به نوعی عدم قطعیت اشاره کنیم که معلمان باید بپذیرند طبیعی است و برای آن آمادگی لازم را پیدا کنند.آشوب می تونه فرصت هایی را برای تغییرو امید به آینده خلق بکنه.

این یکی دیگه واقعا شاهکاره:
در جای دیگری، گروهی از دانشمندان علم ژنتیک مشغول مطالعه بر نقشه ژنتیکی قورباغه ها بودند.آنان سعی داشتند تا نقشه ژنتیکی این موجودات را تهیه کنند و از آن در راه پیشرفت دانش ژنتیک استفاده کنند.برای جلوگیری از زاد و ولد قورباغه ها و کنترل وضعیت آزمایشگاهی آنان تصمیم گرفتند که تنها از قورباغه های نر استفاده کنند.پس از حدود یک سال مطالعه ناگهان چیزی غریب اتفاق افتاد.روزی آنان متوجه شدند که پنج قورباغه به تعداد قورباغه ها افزوده شده است!!!

پس از مطالعه آنان متوجه شدند که برای جلوگیری از انقراض نسل، در قورباغه ها جهشی ژنتیکی اتفاق افتاده است و این گروه از قورباغه ها شش ماه از سال را نر و شش ماه را ماده اند.در فاصله تغییر جنسیت آنان در بدنشان تولید مثل می کنند.و این امر باعث ایجاد شعار مهم دوم نظریه آشوب گشت: زندگی برای بقا راه خود را خواهد یافت.

این نوشته در یک وبلاگ تخصصی ریاضی انتشار یافته بود
این جمله هم در سردر این وبلاگ خودنمایی می کرد:
ریاضیات علم آموختن اندیشیدن است نه علم آموختن اندیشه ها

به هر حال
تا حالا این حجم کس شعر با هم یه جا ندیده بودم.

۱۶ آبان ۱۳۸۵

بازم می خوام یه پست طولانی عجیب غریب بنویسم.

نمی دونم از کجا شروع کنم
قضیه از چند تا مطلب علمی تخیلی که تو وبلاگهای مختلف خوندم شروع شد
یا نه
قضیه از خیلی قبل ترش شروع شده بود
تو این چند ماهه داشتم برای خودم چیزایی رو حلاجی می کردم که حالا این مطلب ها بهانه ای شده تا بشینم و درباره شون بنویسم
مطلب ها چی یودن؟
یکیشون سعی کرده بود یه انتقاد معروف به نظریه تکامل رو پیش بکشه که میگه چون طبق اصل دوم ترمودینامیک دنیا به سمت بی نظمی میره تکامل ممکن نیست
یکی دیگشون چند تا سوال بود درباره خدا
یکی دیگشون حاشیه ای بود بر اون چند سوال - طرف حرفای زیادی زده بود ولی لب کلامش این بود که حتی نظریه تکامل هم برای توجیه حیات لازم نیست و حیات نتیجه منطقی قوانین فیزیکی حاکم بر طبیعته و خدا هم واعظ اون قوانین
در نهایت هم طرف گفته بود که از دیدگاه ریاضیات هم مساله خدا قابل بررسی هست وبه قضیه ناتمامی گودل اشاره کرده بود و نتیجه گرفته بود که خدا در واقع اون گزاره ای هست که همیشه خارج از مجموعه گزاره های اثبات پذیر اصل موضوعی ما قرار می گیره

به نظر من مطالبی از این دست نشانه ای از چیزی عمیق تر و جدی تر هستند
و در نهایت هم هدف من تو این مطلب اینه که روی اون دست بزارم

به هر حال
چطوره از یه مقدمه ساده شروع کنیم
حتما می دونید
هدف نهایی فیزیک از نظر خیلی از فیزیک دان ها پیدا کردن تک قانون توصیف کننده جهانه. از نظر این فیزیک دانها فهم دنیا کامل دنیا جز از مسیر تئوری ای که بتونه تمامی پدیده های طبیعت رو توصیف کنه ممکن نیست. تا اینجا درست. اما مشکلاتی که بر سر راه هست باعث شده تا حدودی این هدف جاه طلبانه آب بره و کوچیک بشه. اولین مشکل اینه که پیدا کردن رابطه بین خیلی از اتفاقاتی که در طبیعت می افته و قانون هایی که حاکم بر این اتفاقات اند به این سادگی ها هم نیست. معمولا هر پدیده در طبیعت به عنوان یک کل از خودش خواصی رو نشون می ده که در اجزاش به آسونی قابل رد یابی نبیست. برای مثال خود ما انسانها رو در نظر بگیرید. قاعدتا تنها یک نیروی بنبادی یعنی الکترومغناطیس برای توصیف تمام پدیده هایی که در بدن ما اتفاق می افته کافیه. از این نیرو می شه قوانبن شیمی رو استخراج کرد و از شیمی بیولوژی ما رو. ولی هنوز هیچ تئوری دقیق و روشنی درباره انسان و طرز کار مغز وجود نداره.
در واقع این دسته از فیزیک دانها به جای اینکه خودشون رو گرفتار کار بسیار پر دردسر توصیف طبیعت بکنند تصمیم گرقتن فعلا یه هدف ساده تر رو اننخاب کنند. وحدت نیروها. اونها تصمیم گرفتند که فعلا روی نیرهای بنیادی و مساله جدی یکی سازی اونها کار کنند و توصیف جهان بر اساس این نیروهای بنیادی رو به دانش های "پست تر" شیمی و بیولوژی در درجه اول و جامعه شناسی و اقنصاد و مانند اونها در درجه های بعد واگذار کنند.
مشکل بعدی خود مفهوم توصیفه. توصیف یعنی چی؟ توصیف یعنی بیان هر پدیده بر اساس گزاره های ساده تر تا سر انجام به گزاره هایی برسیم که غریزه ما انسان ها اونها رو بدیهی تشخیص میده. در واقع ذهن سمبل گرای ما تلاش می کنه همه چیز رو به یک موجودیت - غریزه اش - نبدیل کنه. ذهن ما سعی می کنه از تجربیاتش در مواجه با پدیده های جدید استفاده کنه. این بخشی از بیولوژی ماست. این توانایی تعمیم دادن رو ما از اجدادمون به ارث بردیم. دقیقا این توانایی یه که ما رو قادر کرده زبان داشته باشیم و به اینجایی برسیم که الان هستیم.
این بیولوژی محکومه به بازتولید اصولی که اون رو به وجود آوردن. این بیولوژی نمی تونه به طبیعت به دید سمبل گرا نگاه نکنه. این بیولوژی عادت داره تجربیات بی ربط و با ربط ما رو با بر طبق اصولی که ما به ارث بردیم با هم مخلوط کنه و بر مبتای اون تصویرش از دنیا رو شکل بده. اما مشکل همین جاست. این اصول از کجا اومدند؟ از تکامل. از انتخاب تدریجی راه حل های موفقی که آمیزش مداوم و جهش های ژنتیکی گاه به گاه در اختیار ما گذاشته. تکامل همان طور که سولوژن در نظرخواهی بعضی از مطلب های بالا سعی داشت برای بقیه توضیح بده تصادف صرف نیست. یه انتخابه از بین راه حل هایی که به طور تصادفی - با اغماض البته - تولید شده اند. این چیزی یه که هر کسی که درس محاسبات تکاملی یا مثل اون رو گذرونده باشه می دونه. اما این بدین معنی نیست که تکامل برای حل یک مساله تمامی فضای اون رو پوشش میده و بهترین راه حل رو انتخاب میکنه. تکامل تنها از بخش کوچکی ازفضای مساله برای رسیدن به جواب عبور می کنه. به عبارت دیگه فرایند تکامل در ما انسانها تضمینی نیست برای آنکه اصولی که در ذهن ما در طی این فرایند شکل گرفته است دقیقا همون اصولی باشند که در طبیعت وجود دارند. این اصول مطمئنا بازتابی از قوانین اطراف ما هستند اما این معنایش آن نیست که ذهنیت ما عین دنیا و از آن مهم تر کل حیات تنها نتیجه ممکن فرایند تکامل و قوانین اطراف ما باشد. در واقع نظر من در اینجا متفاوت با جناب نوسانگر است که عقیده دارد قوانین فیزیک حیات را به شکلی که ما می شناسیم نتیجه خواهد داد. (استدلال جناب نوسان گر مشکل کوچکی هم دارد. او می گوید چون DNA ما و تک سلولی ها از یک درجه پیچیدگی است و حتی گاهی تک سلولی ها تعداد ژن بیشتری از ما دارند ما انسانها نتیجه قوانین فیزیکی طبیعت هستیم. چیزی که او به آن توجه ندارد این است DNA سطح کدینگ تکامل را مدل می کند و اصولا نمی توان پیچیدگی را در این سطح با معیارهایی مانند تعداد ژن ها سنجید. برای مثال چیزی هست به نام gene regulatory networks که توضیح می دهد چگونه بروز یک ژن توسط شبکه از فیدبک ها توسط ژن های دیگر کنترل می شود و این شبکه چگونه یک سطح پیچیدگی اضافی بر سیستم تحمیل می کند که با نگاه کردن به تعداد ژن ها قابل رد یابی نیست. این خود نشان می دهد که برای آنکه از سطح ژن به چیزی مانند انسان برسیم ما ناگزیر به یک توجیه مانند تکامل هستیم.) به هر حال به نظر من حیات به فرم کنونی اش یکی از نتایج ممکن فرایند تکامل - خود به عنوان بحشی از واقعیت فیزیکی اطراف ما - است و می توانست شکلی کاملا متقاوت از الان داشته باشد. کاملا ممکن بود ما ذهنیتی بسیار متفاوت از الانمان داشته باشیم و برای مثال فرهنگ زن سالاری بابون ها را از تکامل به ارث می بردیم - اتفاقی که اگر می افتاد تاثیرات بسیار عمیقی در نوع جامعه ما و حتی کشفیات علمی ما می گذاشت.
حالا فرض کنید کسی بخواهد با اصول ذهنی ای که تطابق کاملی با واقعیت فیزیکی اطراف ما ندارند مطالعات علمی کند. نتیجه چه خواهد شد؟ ارسطو! ابن سینا! نتیجه صدور گزاره هایی از فرد خواهد بود که به نظر درست می آیند اما هیچ تطابقی با دنیای خارج ندارند. راه حل این مشکل چیست؟ استفاده از متد علمی به معنای اعم آن. در واقع رنسانس به یک معنا یک چیز بیشتر نبود. کشف روش مهار ذهنیت بشر. قوانین سفت و سختی به وجود آمدند که با محدود کردن میراث ژنتیکی ما سعی بر این داشتند که گزاره هایی هرچه بیشتر منطبق بر واقعیت فیزیکی بیرون تولید کنند.
این متد علمی کاملا شما را در اظهار نطر محدود می کند. شما تنها در چهارچوب مساله ای که دارید بررسی می کنید حق صحبت دارید. شما نمی توانید نتایج مطالعاتتان را تعمیم دهید. نمی توانید با قانون دوم ترمودینامیک وجود خدا را نفی کنید. نمی توانید با تئوری آشوب درباره جامعه شناسی نظر دهید - البته اشتباه نشه - این که دینامیک های موجود در جامعه مورد بررسی تان را مدل کنید و نشان دهید این دینامیک ها آشوبناک هستند هیچ ایرادی ندارد. مشکل وقتی است که شما بگویید چون تئوری آشوب میگوید پیش بینی بلندمدت سیسنم غیر ممکن است پیش بینی بلند مدت رفتار جوامع هم اصولا ممکن نیست و با پررویی تمام کلا پرونده جامعه شناسی را ببندید. برای همین هم است که وقتی از کسی که واقعا کارش فیزیک است در مورد مسایل این چنینی سوال می کنید همیشه با سکوت او به عناون یک فیزیک پیشه مواجه می شوید هرچند او ممکن است نظر شخصی خودش را بعدا سر میز ناهار به شما بگوید.
به این معنا فکر کردن به خدا در چهارچوب روش علمی کاملا نادرست است و شما با خیال راحت می توانید با خیال راحت آنچه را در درس معارف در دانشگاه به شما گفته شده است قبول کنید. خدا گزاره ای دینی و ابطال ناپذیر - یا به قول صبا خرد گریز است.
اما به نظر من بستن هر گونه راه نزدیک شدن به خدا از طریق علم آن قدرها هم خالی از اشکال نیست - این ادعای عجیب غریبی است و برای آنکه بهتر آنرا توضیح دهم باید باز برگردیم به فیزیک و وضعیت فیزیک جدید را دقیق تر بررسی کنیم. چطوره اول از همه سراغ خانواده تئوری های ریسمان برویم.
تئوری ریسمان به نظر من حالت افراطی نگرش کپنهاگی به فیزیک است. در این نگرش شما سعی می کنید هر طور شده تئوری ای ارائه دهید که کار کند و به اینکه بعضی از اجزای تئوری تان با شهود و یا حتی با تصور شما از واقعیت هماهنگی ندارد اهمیتی نمی دهید. اگر هم کسی از گروه تحقیقاتی شما سعی کند سوالی فلسفی در این مورد که واقعا همه این محاسبات چه معنایی می دهند از شما بپرسد این جوابی خواهد بود که از شما خواهد شنید: "خفه شو و به حساب کتابت بچسب" هرچند این نگرش در فرمول بندی نظریه کوانتوم و بعدها در نظریه کوانتوم الکترودینامیک و مانند آن بسیار موفق بود اما در نظریه ریسمان این نگرش به نوعی قطع کردن ارتباط با واقعیت منجر شده است. فیزیک دانان نظریه ریسمان در حال حاضر رسما از واقعیت جدا شده اند و در حال حاضر هیچ آزمایشی در دنیای واقعی وجود ندارد که بتواند درستی یا نادرستی نظریه ریسمان را نشان دهد. با این حال این نظریه هنوز هم بخشی از با استعداد ترین فیزیک دانهای سراسر دنیا را سر کار گذاشته است. از همه جالب تر استدلالی است که گاهی در دفاع از این نظریه ممکن است بشنوید: این انسجام ریاضی نظریه نمی تواند بیهوده باشد. این شما را یاد چی می اندازد؟ من را یاد برهان نظم خودمان و الزام وجود خدا می اندازد!
به هر حال
حالا چطوره بریم سراغ یکی دیگر از شاخه های فیزیک جدید.
نظریه پیچیدگی - البته اگر بتوان بر آن اسم نظریه را اطلاق کرد.
تو این مطلب به این کاری نداریم که اصولا پیچیدگی یا complexity چی هست و به روش های این بخش از فیزیک هم کاری نداریم.
تنها چیزی که من می خوام روش تکیه کنم نفاط تاریک و روشن این مفهومه. یکی از مهم ترین نقاط روشن اینه: این نوع نگاه به ما می گه که جزییات مهم هستن و همین جزییات ساده ممکنه در کل سبب رقتاری کاملا جدید و دور از انتظار بشند. این هم یعنی که ما تونستیم یه راه کاملا چدید برای توصیف کل - یا همون پدیده ها در طبیعت پیدا کنیم. این درست. اما هیجان زده نشوید! نقاط تاریکی هم هست. اولا اصولا هیچ تئوری دقیقی وجود نداره که بگه این رفتارهای خاص در کل تحت چه شرایطی ظاهر می شند. ثانیا شاید نطریه پیچیدگی در نظر اول یه رویکرد کاملا جدید به نظر بیاد اما در واقع اون هم یه راه دیگه برای ذهن سمبل گرای ماست تا همه چیز باز هم در یک موجودیت منطبق بر غریزه ما - همون قوانین ساده ای که اجزا از اونها تبیعیت می کنند - خلاصه شه. به نظر من قدم بعدی ما میتونه قدم گذاشتن به وادی میانه باشه - چیزی بین کل و جز - چیزی بین رویکرد کل گرا و تقلبل به جز دهنده یا reductionist. این که دقیقا با چه مکانیزمی این اجزا کل رو می سازند. این که در مسیر رسیدن از جز به کل دقیقا چه انفاقی می افته. برای همین هم هست که وقتی یه نفر از رمزگشایی دنیای اطراف حرف می زنه من زیاد حس خوبی بهم دست نمی ده. سلیقه است دیگه - من یکی این جوری از آب در اومدم که هر گونه توجه به جزییاتی که یه کل رو می سازه برام بدون شناخت مسیر کل به جز خیلی لذت بخش نیست.

خب الان کجاییم؟
من اطلاعات مختلفی به شما دادم. در باره خیلی چیزا صحبت کردیم. درباره روش تقلیل گرا و نظریه ریسمان و تئوری همه چیز. در باره روش کل گرا. درباره تکامل و این که ذهن ما چه چوری شکل گرفته. درباره روش علمی.
اینا چیزایی یه که خود من اگه تو یه بلاگ بخونم معمولا اصلا بهم نمی چسبه. همش هم یه جورایی حرف های کلی بود که از اونم خیلی خوشم نمیاد. اما با این حال من چند ساعت وقت گذاشتم و همه اینا رو تایپ کردم چون به نظرم نتیجه ای که الان می خوام بگیرم ارزشش رو داشت.
قضیه نا تمامی گودل همون طور که جناب نوسان گر اشاره کرد بیان می کنه که تو هر دستگاه اصول موضوعه، همواره مسائلی وجود دارند كه بر پايه اصول موضوعه ای كه دستگاه ما را تعريف می کنند، نه می توانند ثابت شوند و نه رد. اما بر خلاف نظر جناب نوسانگر، من قائل به این نیستم که انچه در نهایت بیرون از دستگاه اصل موضوعی ما می مونه خداست. اون چیزی که بیرون از دستگاه اصل موضوعی ما می مونه و ما نمی تونیم اون رو شکست بدیم خود انسانه. ذهن ماست. این قضیه خیلی ساده می گه که ما پا از حصار ذهنمون - همون ساختاری که تکامل به ما هدیه داده - نمی تونیم بیرون بزاریم. فکر می کنم از این همه مزخرفی که نوشتم به راحتی بتونید نتیجه بگیرید که کلا نسبت ما و ذهنمون چه طور هست. این ذهن ما و فرهنگ سمبل گرای ما بوده که همیشه ما رو دنبال خودش کشیده. چه زمان ارسطو که این ذهن آزاد بود و چه الان که این ذهن مجبوره به چهارچوب های روش علمی تن در بده. ذهن ما همیشه مساله ای رو پیدا خواهد کرد که با بقیه دستگاه اصول موضوعه شما - یا به به عبارتی با بقیه دانش شما هم خوانی نداشته باشه. از reductionism به complexity. از complexity به وادی میانه. ذهن ما آرزو ها و جاه طلبی هاش رو پنهانی به ما تزریق خواهد کرد و باعث خواهد شد ما بیست سال از وقتمان را صرف نظریه ای کنیم که هنوز هم که هنوزه ابطال پذیر نیست. ذهنی که اینشتین رو وادار کرد موفق ترین نظریه علمی سده بیستم - کوانتوم رو نپدیره اونم به یه دلیل ساده - اینشتین زیادی انسان بود. بیشتر از خیلی از دانشمندان دیگر به ندای درونی اش گوش مداد. در واقع مهم نیست که شما چقدر جلو برید. شما ممکنه دنبال نظریه ای برای وحدت نیرو ها برین و کشفش هم بکنید اما طبق قضیه گودل ذهن شما بالاخره دیر با زود یه مساله جدید پیدا می کنه با نظریه شما نشه توضیحش داد.
نکته بسیار جالب هم این است که این ذهن نسخه ای دقیق از دنیای فیزیکی اطراف ما نیست و اون چه که تکامل به ما داده تنها رونوشتی تحریف شده است. در واقع این ذهن رویا بین نیمه واقع گرای ماست که همه مشکلات رو به وجود میاره و من دلم می خواهد این طور فکر کنم که چیزی که ما اسمش رو خدا گذاشتیم چیزی جز چالش ما و ذهن ما نیست. خدا چسبیه که پاره های ذهن ما رو به هم می چسبونه. در واقع خدا برای ما فرصتیه برای خوندن ذهن خودمون. و همین طور علم. علم با پیشرفت به جلو هر روز بیشتر و بیشتر ذهن ما رو مجبور می کنه که عمیق تر خود و جهان اطراف رو وا کاوی کنه و مسایلی پیدا کنه که علم از پاسخ گویی به اونها ناتوان باشه. به این معنا شاید پیشرفت علم به معنی به خود-خدا نزدیک تر شدن باشه و بشه با روش علمی رفت سراغ گزاره خدا.
از طرف دیگه این روشن می کنه که چرا ساده کردن مساله به یک گزاره مجرد و ساده - وجود خدا - عین ساده انگاری یه. وقتی ذهن ما و نگاهمون به دنیا با همه پیچیدگی هاش رو حیات ما پیچ خورده، خیلی بی فایده است که بخواهیم از وجود یا عدم وجود خدایی حرف بزنیم.

خب من واقعا خسته شدم. این مطلب هم پیچیده و بی سر و ته شده ظاهرا.
همین رو پابلیش می کنیم شاید بعدا باز نگریش کردم.
شما هم اگه تا ته این مطلب رو خوندید باید بگم که واقعا آدم پر حوصله و البته بیکاری هستید.

۷ آبان ۱۳۸۵

این هم خونه ای های من خیلی شاهکارند

دیروز در آشپزخونه بحثی بینشون در گرفته بود در باره این که حکومت ایران همه رو به بازی گرقته
محور اسندلال یکی از دوستان که با مخالفتی هم تو جمع رو به رو نشد این بود که حالا که ما روزی چهار ملیون بشکه نقت می فروشیم و نفت بشکه ای هفتاد دلاره بابد با این قیمت نفت در آمد مردم باید اندازه نروژ باشه

این هم خونه عزیز کافی بود چهار ملیون رو (که رقم درستی نیست) در هفتاد و حاصل رو در روزهای سال ضرب می کرد و نتیجه رو بر جمعیت ایران تقسیم می کرد تا می دید حتی با این رقم سهم هر ایرانی بیشتر از هزار و پانصد دلار نخواهد شد و این رقم فاصله زیادی با درآمد سرانه چهل هزار دلاری نروژ دارد
ولی چرا هم خونه ای ما زحمت چنین محاسبه ساده ای رو به خودش نداد؟
نمی دونم حتما این هم خونه ای ما پنیر زیاد خورده خنگ شده
یا درساش زیاده
ربطی هم به ایرانی بودنش نداره
ولی از من می شنوین هم خونه ایرانی نگیرید
حتی اگه طرف رو از قبل هم می شناختید
والا مجبور می شید گاهی بیاین و برای این که حرف نزدن مداوم تو خونه بهتون فشار نیاره تو بلاگتون گزارش ما وقع بدین.

۳ آبان ۱۳۸۵

کشتی های سیاه آسمان را می بلعند و به روی ما ادرار می کنند

ما خوشحال
دهان باز می کنیم

چرخی هست که در درونمان می چرخد
با زایده های تیزش

چرخ ادرار خوار
شادی چه می داند یعنی چه

۱۱ مهر ۱۳۸۵

با خودم فکر می کنم یه چیزی بنویسم تو این بلاگ
ملت بدانند زنده ام
بعد خنده ام می گیرد
کدام ملت
کدام خواننده
فوقش غ. بلاگم را بخواند
با یکی دو نفری که پروفابلم را نگاه کرده اند و فهمیده اند بلاگ قبلی ام چی بوده و حالا دارند ایجا را زیر رو رو می کنند
ولشان کن
مهم نیستند برایم

غ.
غین نقطه
به نظرت بهتر نیست بی خیال اینجا شویم
غرغر هایم را که همیشه جدا برایت می گویم
البته اگه غرغری باشد
فعلا که مخمان تعطیل است

۲۵ شهریور ۱۳۸۵

اگه امروز یکی ازتون پرسید من چطورم بگید
خواسته بره جزیره نتونسته
جاش خواسته بره این پارکه درس داشته بازم نشده

جاش نشسته وبلاگ می نویسه

۲۴ شهریور ۱۳۸۵

واقفعیتش را بخواهید من اصلا نمی توانم هیچ کدام از اتفاق های زندگی ام را تجزیه تحلیل کنم
همیشه اتقاقی افتاده
و من با تاخیر بسیار طولانی فهمیده ام که به فاک رفته ام یا نرفته ام

حالا سخت ترین کار برای من این می شود که ببینم واقعا فلانی را دوست داشته ام یا دلم برای خانواده ام تنگ شده یا ایران را دوست دارم یا هر چیز شبیه این


جایش خودم را معتاد کرده ام به آشپزی و موسیقی
یه چینی داریم اینجا به نام جنگل

یه ایرانی به نام مهدی

i am armenian

۲۰ شهریور ۱۳۸۵

from complexity theory point of view,
every complex problem has a solution which is simple, and wrong.

it is amazing that the above statement is very well liked by an iranian mind.
it is amazing that a mind which is not able to solve even simplest problems, considers itself complex.
دیروز پشت تلفن وانمود کردم متوجه بغض مادرم نشدم

۱۳ شهریور ۱۳۸۵

my classes started today,
i do not have any laptop yet, thus i cannot write in persian.

people usually avoid eye contact, that is the difference.
at first i thought there is a problem with me,
but they are that way,
they avoid eye contact.
i like it.

i feel nothing, nothing is strange, nor disturbing.

i liked the iceland near the city,
but i had to share it with friends.

sharing is the problem.

it will be cold soon.

۱۶ مرداد ۱۳۸۵

وقتی موسیقی بیشتر از زندگی بهت می‌چسبه تعجب کن
این چیزی نیست که باید باشه
یه سوالی برام پیش اومده

این بچه خوشگل ها
همین کونای قلنبه که قیافه شون قراره اعلام کنه خیلی کارشون درسته
دقیقا چه فرقی با اون حاج آقایی که تو ادارش ته ریش میذاره دارن؟

مگه قصد هر دوشون این نیس که قیافشون چیزی رو القا کنه که نیستن
ها؟


ما ملتی هستیم که به ظاهر خود اهمیت می‌دهیم
اما در درون
بی خایه
هیچ کاره
بی عرضه
نادون
احمق
خود خواه
کم سواد
بی سواد فول پروفسور نما
ترسو
بی اعتقاد
می باشیم

من خوشحالم بزودی دیگه ریخت این ملت رو نخواهم دید

کانادا خوب کاری میکند که در دادن ویزا سخت گیری میکند
اصلا نباید به ایرانی ویزا داد
ویروس ایرانی نباید به جایی سرایت کند
مخصوصا این بی ادبی خاص ما ایرانی ها
فحش زیاد میدهیم
دلیل هم داریم البته
فحش دادن به ملت و مملکت کمک می کند که اعصاب راحت تری داشته باشیم.
مهم نیست شما هم درست مثل این ها هستید.
مهم این است که شما نریزید تو خودتان
والا سکته میکنید
و می مانید روی دست دوست دخترتان

۱۰ مرداد ۱۳۸۵

آدم وقتی شروع میکنه کس شعر گفتن هر از چند گاهی باید رکورد خودش تو کس شعر گفتن رو بزنه والا جذابیتش رو از دست می ده.

مثلا اگه گفته من می دونم که دنیا دست کیه این دفعه باید بگه دنیا دست خود منه
And all the stones I've thrown
they come back twice as strong.

۲۱ تیر ۱۳۸۵

وثیقه خروج از کشور وزارت علوم خیلی راحت یهو از پنج تومن شده پونزده تومن.

آخه عوضی تو که ور می داری یهو پنج ملیون رو میکنی پونزده ملیون به کی فشار میاری؟ به اون دافی که معدلش سیزده بوده و با پول بابا می خواد بره انگلیس فوق بگیره؟ یا به اون بدبختی که با هزار بدبختی fund گرفته؟ پونزده ملیون خیلی پوله الاغ. خیلیا این پول رو ندارن. می فهمی این کارت یعنی چی؟ یعنی بستن راه پیشرفت یه سری آدم به جرم اینکه باباشون نداره. یعنی تبعیض. می خوای ملت رو تو این خراب شده به زور نگه داری که واست چرخه بمب تکمیل کنن؟ شاشیدم تو این مملکت و تو بمبت.

تکمیل: وثیقه رو نظام وظیفه گرون کرده نه وزارت علوم. طبق بخشنامه مربوطه هم هدف هم جلوگیری از فرار مغزها نبوده. استفاده از خدمات تخصصی مشمولین بوده. بیخودی عصبانی شدم. قضیه ساده هست. نظام وظیفه فقط خواسته این مشمولین ارزشمند رو از دست نده.

۱۰ تیر ۱۳۸۵

من می ترسم که به بعضی چیزها فکر کنم
من می ترسم با بعضی چیز ها بجنگم
من از شکست خوردن نمی ترسم
من می ترسم که پیروز شوم و چیزی تغییری نکند
آدم در تمام مدت عمرش چیزی بدست نمی آورد
تنها فرصت می کند ببیند از آن اول که بوده

۷ تیر ۱۳۸۵

دوست دختر ما معلم زبان هم هست.
امروز نشسته بود و برگه های کلاسش رو صحیح می کرد. آخر امتحان یه سوال بود که از نوزبانان گرامی خواسته بود چند جمله ای درباره یه آدم معروف تو کشورشون بنویسن.

فکر می کنید درباره چه کسی نوشته بودن دخترها و پسرهای گلمون؟

حافظ
احمدی نژاد
احمدی نژاد
علی دایی
احمدی نژاد
دکتر چمران
صادق هدایت
احمد شاملو
احمدی نژاد

و همه از علاقه شون به افراد یاد شده گفته بودن

made my day

۲ تیر ۱۳۸۵

داشتم تو اینترنت می‌چرخیدم که این یارو رو پیدا کردم.

یه نگاه به این تیکه از سایتش بندازید:
Cosma Shalizi's Notebookes

جالب بود.

۳۱ خرداد ۱۳۸۵

این neurosis گروه خوبیه. یهو آروم میشه و یهو سنگین. همین فاصله گذاری بین وقتایی که سنگین میشه باعث میشه لحظاتی که اوج می گیره خیلی تاثیر گذار باشه.

پروژه ام درباره سیستم های دینامیکی غیر خطی یه. دینامیک غیر خطی یعنی تغییر. یه تغییر غیر قابل پیش بینی.
خیلی ضایه است آدم رو دینامیک غیر خطی کار کنه خودش ساده و یه خطی باشه. بدون موج. صاف.


من تنها ام. بدون موج. صاف. چیزی نمی تونه تو من موج ایجاد کنه. آسمون بیا ریخت نکبتت رو تو من تماشا کن.

۱۹ خرداد ۱۳۸۵

استاد پروژه ام وقتی دیروز داشت منو می رسوند خونه گفت من دفعه اول که شما رو دیدم فکر کردم از اونایی هستی که این چیه اسمش ماری جوآنا شبا می کشی و خوشحالی و کلاس نمیای
بعد که امتحان اول رو نمره اول شدی فهمیدم نه باهوشی منتها کاری که دلت نمی خواد رو نمی کنی

حالا ما چه جوری نمره اول شده بودیم؟ ماری جوآنا هم می کشیدیدم واقعا؟ آیا واقعا دلمون می خواد که تو ماشین استاد بشینیم و مزخرف بگیم؟ کسی جواب این سوال ها رو نمی دونه.

به قول tom waits تو آهنگ گنده در ژاپن جلز ولز قضیه رو دارم ولی از گوشت خبری نیست.

۱۶ خرداد ۱۳۸۵

حس عجیبیه

دور و بر نگاه می کنی می بینی پر از تهدیده
طرف رو نگاه می کنی
حس می کنی دلت می خواد ازش جلو اون تهدید ها محافظت کنی

خودت رو نگاه می کنی

حفاظت از یه نفر دیگه؟

تو خودت یه تهدیدی

۴ خرداد ۱۳۸۵

به عنوان یک دانشجو وظیفه خود می دانم که درباره نا آرامی های اخیر دانشگاه های تهران چیزی بنویسم.

زمانی که خاتمی سخن از آزادی می زد عده ای از اردوگاه سنت به او اعتراض کردند که او و طرفدارانش آزادی جنسی می خواهند. این تهمت آشکار آنان با پاسخ قاطع اردوگاه اصلاح طلبان رو به رو شد که بر لزوم آزادی فرهنگی سیاسی و اجتماعی تاکید می کرد.
اما واقعیت چیز دیگری بود، طرفداران خاتمی، همان ها که در دانشگاه برایش هورا می‌کشیدند، آزادی جنسی می خواستند.

عده ای از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک تهران کارشان به بیمارستان کشیده است. ظاهرا برای آنها که گاها فرزند شهید نیز هستند این اتهام بسیج این دانشگاه که انجمن اسلامی جای کسانی است که به خدا هیچ اعتقادی ندارند بسیار سنگین است و سبب غش و ضعف چند تایی از آنها شده است.
اما باز هم واقعیت چیز دیگری است، آدم های بی دین خیلی زیاد شده اند، چند تاییشان هم که گاها خنگ و بی دست پا بودند، فکر کرده اند بروند انجمن تا بعدا چه بشود.

حالا ما اگر رفقای من می مانند تحصن دلیلش اعتراض مدنی نیست.
می خواهند ببینند دختری که شکل وزغ است موقع سکس جای آه و اوه غور غور می کند یا اینکه دعوا می شود و همه چیز به فاک می رود؟

۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۵

آدم کس خل زیاد شده است
جاکشان بر مسند حکمرانی نشسته اند و بزرگان قوم از ترس کونشان مخفی شده اند
من
تنها باقیمانده نسل خدایان تصمیم گرفته ام چشم هایم را بر همه چیز ببندم و به چیزی فکر نکنم
کورسوی خدایی ام در شلوغی مترو و خیابون و صف جلوی سفارت دارد گم می شود
متوجه شده ام دیگر مثل سابق جق لذت بخش نیست
آفرینش که جای خود دارد
دوست دختر سابقم - یکی از همانها که زمانی نماینده خدایان بود - دیگر بخش خدایی مرا نمی‌بیند و معتقد است کیرم هم آنقدر ها کلفت نیست
من هم به نوبه خود رایحه خدایی عشقمان را فراموش کرده ام
حداکثر یاد آن دفعه می افتم که رو میز ناهار خوری سکس کردیم
یا آن دفعه که موقع پریودش در حمام او را کردم
تصمیم گرفتم حالا که کسی برای حرف هایم تره هم خورد نمی کند درس بخوانم
در امتحان فوق لیسانس شرکت کردم که قبول شدم
برای چند دانشگاه خارج از کشور هم اقدام کردم
هم اکنون هم دارم مقدمات سفر بی بازگشتم را فراهم می بینم
مامور گذرنامه با کلمه الله در پاسپورتم مشکل داشت
معتقد بود که دست بی وضوی کفار نباید این کلمه را لمس کند
در نهایت هم کلمه الله را به ا.. تبدیل کردیم
من ا.. اعتراف می کنم
که در باطن خوشحال ام که دیگر نام مقدسم را به همراه نخواهم داشت
اعتراف میکنم که خودم هم دیگه باورم نمی شود زمانی خدا بودم
و زمانی این دنیا را
با رنج هایش
زیبایی هایش
و مجودات ریز و درشتش خلق کرده ام
هر روز به خودم در آینه نگاه می کنم
بیش از پیش انسان شده ام
پست
بیش از پیش همان عقده ی خون آلودی شده ام که مدت ها پیش
با خلق این دنیا سعی داشتم آن را فراموش کنم

ا.. دارد برای آینده اش برنامه ریزی میکند
ا.. جرئت ریسک را ندارد
ا.. گاهی در خواب و بیداری صبح به یاد می آورد که میانبر هایی را به هنگام آفرینش جهان در آن تعبیه کرده است
اما هر چه فکر میکند و به کله پوکش فشار می آورد آنها را به یاد نمی آورد

ا.. دیگر مثل سابق صورتش را نمی تراشد
به لباس هایش اهمیت نمی دهد
و به چیز های مختلف فکر نمی کند
فقط کتاب زیاد می خواند
و در خیابان خانم های گذری را با نگاهی هوس آلود بدرقه می‌کند



۴ اسفند ۱۳۸۴

نسبت تعداد asshole های دنیا به آدم های دنیا عددیه بزرگ تر از یک و کوچیک تر از دو.

یا این یکی.

if asshole could fly here were an airport

کلا این مساله asshole داره بیخ پیدا می کنه.

دیروز یکی از بچه ها یه عکس فرستاده از استادای دانشکده
عکسه رو گذاشتم جلوم خیره شدم به استادا
میگم این asshole بود که منو انداخت
این asshole بود که حس تیزی داشت بعد سوال می کردی می پرید تو حرفت و یه چیز دیگه جواب می داد
این asshole بود که معاون وزیر بود
این asshole بود که من ندیدم کار بدی بکنه ولی در هر صورت asshole بود

تو دانشگاه تو کار تو خیابونم هم همین طور

تو جمع رفقا هم

تو اخبار و جرائد هم

تو این وبلاگا هم

the attack of assholes
be prepared for the end of the world

آخه انچوچک ها شما رو چه به سیاه نوشتن
یا آدم باشید مرتب و منظم
یا اگه قاط می زنید افسرگی میگیرید یه جوری ننویسین آدم خندش بگیره

من می گم مرتب باشیم
بحث asshole رو هم موقتا ببندیم بریم سراغ بحث جدیمون.
من می خواستم درباره این complex systems بیشتر بنویسم. مثلا جریان فردریک هایک رو براتون بگم که چه جوری چهل سال پیش از self-organization حرف زده و مثلا اومده مکانیزم بازار رو تو همون سطحی قرار داده که زبان هست و گفته جفتشون کاملا مشابه در دل سیستمون شکل می گیرن و حالا ما کم کم داریم به طور کمی به حرفاش می رسیم. یا اینکه همه کارهای درست و حسابی اقتصاد جدید تر مبناش تحلیل تاثیر رفتار های ساده آدمها تو کل سیستم اقتصادیه و دیگه مزخرفات کلی مثل قدیم ردیف نمی کنن. مثالش نوبل 2002 اقتصاد بود که طرف اومده بود بی ثباتی ای که تو رفتار آدم هاس رو وارد قضیه کرده بود که دیدم این حامد قدوسی یه چیز درباره هایک نوشته منم بی خیال شدم.

اصلا جریان پیدا کردن این هایک خودش جالب بود. من هی در باره complexity مزخرف خوندم و رفتم تو این فروم ها ملق زدم بعد با خودم فک کردم صد در صد این حرفایی که همه میگن یه پایه قوی تئوریک تو اقتصاد داره. یعنی حدس زدم که حتما یه تئوری تو اقتصاد هست که مخالف تمرکز گرایی یه و میگه خصوصیات کلان یه سیستم اقتصادی رو رفتار تک تک اجزاش می سازه. یه کم که گشتم دیدم آره هست! طرفم به خاطرش نوبل برده.
بعد فهمیدم چقد شوتم و احساس کردم همون یارو کوره ام که یه فیل رو گذاشتن جلوش بعد اینم دسش گرفته به شمبول فیله.

آدم اینا رو می خونه بعد میبینه تو این مملکت یه احمقی باز میاد بودجه گاوی متمرکز می بنده با پول نفت تا هر چه بیشتر خار مملکتو بگاد.

البته اینجا باب یه بحثی باز میشه که تئوری های علوم انسانی باید برا استفاده تو ایران بومی بشن و اصولا ما ایرانیا به خاطر حضور با برکت اسلام با بقیه فرق داریم و هایک گه خورده و ما بودجه متمرکز از طرف دولت تزریق میکنیم و به فاشیسم هم نمی رسیم ان شاء الله.

ولی این جملات قصار با مضمون asshole حال میدن. این دو تا که اون بالا نوشتم یکیش مال کاپیتان بود اون یکی رو یادم نیست کجا شنیدم.

چطوره خودمون جمله تولید کنیم که وابسته به کاپیتان و کس دیگه ای هم نباشیم؟

asshole فکر میکرد یه غنچه است که هنوز نشکفته
asshole عاشق بود
asshole شکفت و رایحه عشقش دنیا رو برداشت
asshole!

اینم عکس ضمیمه از یک asshole:

۲۰ بهمن ۱۳۸۴

ح. می دونی این چی میگه؟
م. ؟
ح. میگه ما ها تنهاییم
م. راس میگه
ح. ... تو یه زنی لعنتی. تو وظیفت اینه بگی نه راست نمیگه.
اینم میگه!

(م. میخنده)

۱۹ بهمن ۱۳۸۴

تو مبحث سیستم های پیچیده (complex systems) دو تا مفهوم کلیدی هست یکی به نام ظهور! یا emregence (اگه ترجمه های بهتری پیشنهاد بدین خوشحال میشم) و دومی خود سازمان دهی یا self-organization. شاید شناخت دقیق این دو مفهوم یا حداقل دونستن اینکه این دو مفهوم وجود دارند کمک زیادی به داشتن یه دید واقع بینانه تر به دنیا بکنه. واسه همین سعی میکنم این دو تا مفهوم رو به زیون ساده توضیح بدم.

اول از همه از خود سیستم های پیچیده شروع میکنیم. خودمون رو محدود به سیستم های پیچیده تطبیقی یا complex adaptive systems می کنیم. تعریفمون اینه : سیستمی که از تعداد زیادی عناصر هوشمند یا agent تشکیل شده که همه با هم ارتباط دارند و هر کدام از این عناصر با اصلاح رفتار خودش با توجه به "فیدبکی" که از محیطش و بقیه عناصر می گیره سعی داره بیشترین سود ممکن رو ببره. اگه سیستم پیچیده ما یه سیتسم اقتصادی باشه مثلا بازار بورس، هر کدوم از عناصر هوشمند میشن یکی از این خریداران بورس و فیدبک هم میشه اخباری که این خریدار ها از دیگر خریدار ها یا از خود محیط دریافت میکنن به اضافه تغییرات قیمت های خود بورس. معمولا این عناصر هوشمند قواعدی رو رعایت میکنن که لزوما هم خیلی ساده نیستن. مثلا تو همین مثال بورس حتی تو مقاله های نه چندان جدید هم من یه سری agent دیدم که پیش بینی دیگران از رفتار خودشو رو تو تصمیم گیری خودشو رو لحاظ می کنن و پیش بینی دیگران از پیش بینی اونها از رفتار دیگران رو و همین طور تا سطح های بالاتری از پیش بینی هم این کار رو ادامه میدن. در واقع agent ها موجوداتی باهوشند در محیطی با اطلاعات محدود. این محدودیت اطلاعات اونها رو مجبور میکنه که مدام رفتارشون رو تغییر بدن و روش های مختلف رو امتحان کنن و از سیستم فیدبک بگیرن و ببینن که آیا روشی که در پیش گرفتن جواب داده یا نه.

خب تا اینجا با تعریف complex adaptive systems آشنا شدیم. اما داشتن عناصر هوشمند و وجود شبکه ای از فیدبک ها تنها شرط های لازم تشکیل یه سیستم پیچیده تطبیقی یه و این سیستم ها باید خواص دیگه ای هم داشته باشن تا بشه همچین اسمی روشون گذاشت. یکی از این خواص emergence یا همون ظهور خودمونه. این خاصیت میگه تو کل یه سیستم پیچیده ممکنه خواصی ظهور کنه و دیده بشه که در اجزای اون وجود نداره. مثلا تو بازار بورس چیزی به وجود بیاد به نام منطق بازار که نمیشه اون رو فقط با توجه به اجزای بازار یا آدم ها توصیف کرد. یه مثال ساده ترش رو چند روز پیش تو تلویزیون دیدم. این پنگوئن های امپراطور تمام زمستون رو تو سرمای منفی پنجاه شصت درجه قطب جنوب تو همون قطب میمونن و زنده هم می مونن. (در حالی که تخماشون واسه اینکه یخ نزنه لای پاشون یا شایدم تو یه جایی شونه.) روش اونها هم جالبه. میان به هم دیگه می چسبن تا گرم بشن و در عین حال هم یه طورایی مدام جاشون رو با هم عوض میکنن که هر کس فقط چند دقیقه طرف باد و کولاک قرار بگیره و قبل از اینکه یخ بزنه جاش با بقیه عوض شه. حالا شما فکر کنین این روش عوض کردن جاشون با هم دیگه و موجی که توشون ایجاد میشه و پنگوئن ها رو جابه جا میکنه چه دینامیک پیچیده ای داره با توجه به اینکه اولا هر پنگوئن دقیقا مساوی با بقیه کولاک رو تحمل میکنه و درضمن اونایی که اون وسط هستن هم مجبور هستن بیان طرف لبه ها و سرما رو به سهم خودشون تحمل کنن. ظاهرا هم این پنگوئن ها برای این کار از قواعد ساده ای پیروی می کنن و هر پنگوئنی برای اینکه چه جوری حرکت کنه فقط به دور و بری هاش نگاه میکنه. اما همین قوانین ساده در مجموع باعث میشه یه همچین موج پیچیده ای توشون ظاهر شه. در واقع emergence میگه که ممکنه مجموعه ای از قوانین ساده باعث ایجاد رفتارهای خیلی پیچیده در کل سیستم بشن و تیکه هیجان انگیز ماجرا هم همین جاس. از قدیم همه میخواستن با چهار تا قانون ساده طبیعت رو توصیف کنن و حالا هم سیستم های پیچیده این فرصت رو در اختیار اونا گذاشته.

یه شرط دیگه برای اینکه اسم سیستم رو بشه گذاشت سیستم پیچده تطبیقی اینه سیستم از خودش خود سازمان دهی یا self-organization نشون بده. یعنی به مرور زمان ساختار هایی تو سیستم شکل بگیره که اصلا به طور مستقیم یا غیر مستقیم تو اجزای سیستم تعریف نشده اند. مثلا تو مثال بازار بورس همه به این نتیجه برسن که معاملاتشون رو از طریق یه کار گزار انجام بدن یا یه عده به این نتیجه برسن که به جای خرید فروش برن کارگزار بشن و این طوری سود بیشتری ببرن و یه نهاد کار گزاری شکل بگیره. یه مثال خیلی جالب و کلاسیک این قضیه که همون اول دهه نود انجام شده اینه : فرض کنیم سه جور موجود داریم A و B و C. سه تا کالا هم داریم 1 و 2 و 3. موجود A کالای 1 رو مصرف میکنه و کالای 2 رو تولید. موجود B کلای 2 رو مصرف میکنه و کالای 3 رو تولید و موجود C کالای 3 رو مصرف میکنه و کالای 1 رو تولید. هدف هم اینه این موجودات هر چی بیشتر مصرف کنن و بیشتر زنده بمونن. کاملا مشخصه که این موجودات برای زنده موندن به هم وابسته اند و کاملا هم مشخصه که برای اینکه این موجودات زنده بمونن باید با هم تجارت کنن. برای مثال یه سناریوی محتمل اینه: موجود A باید کالای مورد نیاز موجود C که کالای 3 هستش رو از B بگیره و تا بتونه در عوض کالای 3 که به موجود C می ده، از اون کالای مورد نیازش 1 رو بگیره. حالا فرض کنیم یه کالای 0 هم وجود داشته باشه تو محیط که هیچ کدوم از این موجودات نه مصرفش میکنن و نه تولید. آیا این موجودات یاد می‌گیرن از این کالای 0 به عنوان یه واسطه استفاده کنن و تجارتشون رو سریع تر و موثرتر کنن؟ آیا از پول در این دنیا استفاده خواهد شد؟ وقتی این سیستم رو شبیه سازی کردن و هر کدوم از این موجودات این امکان رو داشتن که هر چهار نوع کالا رو تجارت کنن دیدن خود به خود سیستم به سمت استفاده از کالای 0 به عناون یه واسطه می ره. دقت کنید ما به هیچ کدوم از اعضای سیستم نگفتیم که پول خوبه. ما فقط یه کالا به سیستم اضافه کردیم و به اعضا امکان دادیم اگه دلشون خواست اونم تجارت کنن. اونا خودشون به سمت این رفتن که از اون کالا به عنوان پول استفاده کنن. (معمولا برای اینکه هر agent بتونه تو رفتارش تغییر بده و تصمیم بگیره که چه جوری عمل کنه از الگوریتم ژنتیک استفاده میکنن. هر agent یه genetic rule generator واسه خودش داره که بهش میگه چه کار کنه)
نتیجه ای که میشه گرفت جالبه. این طوری جواب خیلی از اقتصاد دانا رو میشه داد که چه طور شد مثلا یهو پول یا نهاد های پیچیده تر وارد اقتصاد شد یا چرا یه سری مکانیزم های نامرئی (نگاه کنید به دست نامرئی آدام اسمیث) تو محیط اقتصادی وجود داره که به همه چی جهت میده و میشه این حرفا رو کمّی هم کرد - مثلا بگی تحت چه شرایطی این دست نامرئی شکل میگیره.

حالا از این همه داستانی که گفتم چه نتیجه ای می خواستم بگیرم؟

ببینید عقل سلیم میگه چیزها نمی تونن خود به خود و بدون دلیل یهو به وجود بیان و این در مقابل مفهوم emergence قرار میگیره که میگه یه سیستم پیچیده از خودش خواصی رو نشون می ده که ظاهرا دلیلی براش نمی‌تونی پیداش کنی. در واقع اگه دلیلی هم برای خواصی که سیستم از خودش نشون میده وجود داره این دلیل قابل رد یابی و به دام انداختن نیست. این دلیل در کل سیستم پخش شده و برای اینکه یه نفر بتونه اون رو بفهمه باید به کل سیستم نگاه کنه.

از طرف دیگه عقل سلیم می گه نظم خود به خود به وجود نمی آد و حتما نیاز به یه ناظم هست (همون برهان تخمی نظم خودمون) اما مفهوم self-organization میگه که تحت شرایطی ممکنه ساختار هایی تو سیستم شکل بگیره بدون این که کسی این ساختار ها رو طراحی کرده باشه.

براتون روشن شد چی میخوام بگم؟

صریح تر میگم. ما ایرانی همیشه از بی منطق بودن ایران و جامعه مون می نالیم. شاید واقعا جامعه ما بی منطق نباشه. شاید ما به دلیل اینکه دیدمون محدوده و به کل سیستم نگاه نمی کنیم نمی تونیم دلیل این رفتار هایی که تو سیستم ظاهر میشه رو بفهمیم. شاید ما باید یاد بگیریم که دنبال ساده کردن مساله نریم. شاید ما باید یاد بگیریم نمی شه مسائل انسانی رو با تقریب های مهندسی مدل کرد. شاید ما باید یاد بگیریم که دقیقا رفتار تک تک این اعضای این جامعه است که سبب میشه در نهایت چنین رفتار ها و ساختار عجیبی تو سیستم شکل بگیره. شاید ما باید یاد بگیریم تغییر چند رفتار ساده در ما به چه نتایجی ممکنه بیانجامه. شاید ما باید سعی کنیم به دنیا و به خودمون جور دیگه نگاه کنیم. کل رو ببینیم و باور کنیم که می تونیم در اون اثر گذار باشیم. ما جزیره های تنها و سر گردون در این دنیا نیستیم. هر چه زود تر اینو بفهمیم زود تر دنیای بهتری خواهیم داشت. البته شاید هم یکی بگه که این دید هم خودش باید تو ما emerge کنه و زوری از بالا نمیشه اونو به ملت تحمیل کرد که حرف درستیه. من در اون حالت نمی دونم چی بگم.
(شد از این حرفای کلی. ولی بلاگه دیگه آدم هر چی بگه کسی یخشو نمی گیره.)

(وقتی این مطلب رو می نوشتم فکر می کردم هرچی که من اینجا نوشتم یا الان تو wikipedia هست یا بالاخره یه روزی اون جا نوشته میشه. چرا اینا رو می نویسم. بعد رسما جلوی wikipedia که یه سیستم پیچیده emergent و self-organizing هست کم آوردم. اما بعد دیدم دارم سعی میکنم یه agent هوشمند تر باشم. خیلی هم بد نیست. نه؟

در ضمن من از این وبلاگ خوشم میاد. از اون وبلاگاس که آدم دوست داره هر روز دنبال کنه ببینه طرف ایده ای زده باز یا نه)

۱۷ بهمن ۱۳۸۴

فرخ میگه باید یه اشکالی توی دختر هایی که به حرف های آدم گوش نمی دن و شخصیت آدم رو خیلی جذاب می دونن باشه

مام می خندیم متقابلا
تئوری جالبیه نه؟

آمریکا نمی تونه القائده رو نابود کنه درست به همون دلیلی که مایکروسافت نمی تونه حساب لینوکس رو برسه.

البته به نظر ما ایرانی ها القائده تخم آمریکاست. آمریکا هم تخم اسراییل.
من جدا نگرانم. اگه جنگ بشه سربازی رو نمیشه با وثیقه آزاد کرد.
Complexity (unity in diversity) makes music interesting.
Each one of us has, somewhere in his heart, the dream to make a living world, a universe.
Each one of us is a lonely miserable god.