۴ آبان ۱۳۸۴

دوست دختر ما می‌خواد ازدواج کنه

دهن منم این طوری بست که گفت این که معلومه ازدواج قرار نیست مالیخولیای آدم رو خوب کنه
من به تصادف معتقدم
به جبر
به اختیار
به خدا
به انسان
به دختر
به علم
به هنر
من خیلی معتقدم
من به شما هم معتقدم

خود رو جر ندهید
می دونید تو دهه هفتاد کنترلرهای adaptive برای هواپیماهای مسافربری کنار گذاشته شدن. چون اون موقع برای تحلیل پایداری این کنترلر ها ابزار ریاضی کافی موجود نبود و همین باعث شد که این کنترلر ها با خلبان در گیر شن و چند تایی هواپیما سقوط کنن.
اصلا یه نقطه ضعف شبکه های عصبی در مسایل کنترلی رو هم همین می دونن. تحلیل پایداری براشون ممکن نیست.
یعنی ما آدم ها با انتخاب چیزی که نتونیم براش تحلیل پایداری کنیم راحت نیستیم.

اما مغز!
مغز پستانداران در یه رویکرد جالب اومده بیشتر و بیشتر ساختارایی رو انتخاب کرده که احتمال ناپایدار شدن دارن.
مثلا تو مغز خود ما مدام فیدبک مثبت می بینیم. بدون فیدبک های مهاری. فید بک مثبت هم که همه می دونن، یعنی احتمال ناپایداری. (البته تو بخش های حرکتی تو مغز از فیدبک مثبت خبری نیست، اونجا ناپایداری یعنی با مخ بخوری زمین و این خیلی خطرناکه)
اصلا هم نترسیده.
احتمالا غلبه بر این ناپایداری بهای تکاملی ساختار های پیچیده تر و کارآمد تر بوده.

حالا شما هم هی از خطر کردن بترسین
شجاع باشین
و تو این مملکت زندگی کنین
همه ما منتظر آینده هستیم
اما شاید بهتر باشد که درباره مفهوم این انتظار جدی تر فکر کنیم
آینده؟
عکس زیر انسانی را در آینده را نشان می‌دهد که به دلیل آلودگی هوا مجبور به استفاده از تدابیر جدی حفاظتی شده است.



(عده ای متفکر بر این عقیده هستند که آگاهی مرحله به مرحله است. و هر مرحله از آگاهی حاوی گزاره ها و مطالبی است که در ذات خود نافی مرحله های دیگر است. از نظر آنها این خاصیت ضروری است. زیرا فضای منفی حول گزاره های مرحله قبل به شخص این جرئت را می‌دهد که انرژی خود را بیشتر و موثرتر صرف مرحله جدید کند.
آنچه داد این عده متفکر را در آورده این است که ملت چنان در این فضای منفی جو گیر می‌شوند که نه تنها مراحل قبلی را نفی می‌کنند، بلکه به مراحل بعدی هم رحم نمی‌کنند.

در نتیجه هر از چند گاهی کسی یخه ی این متفکرین را می گیرد و حرف های سه سال پیش آنها را تحویلشان میدهد.)

فرخ هم به مفهومی به نام "کیریماتوری" عقیده دارد. در این زمان آدم از هر چی مرحله هست عبور می‌کند و آگاهی از روند حرکتی اش همه وجناتش را بر می‌دارد.

من هم فکر می کنم که با جریان چین موافق باشم.

۲۵ مهر ۱۳۸۴

نمی دانم چند وقت است
نمی دانم چند وقت که آن احساس لعنتی سراغم نیامده
احساسی که باعث می شود رفتارم جلب توجه کند و کارهایی بکنم که خارج از عرف محسوب میشود

مردی را در نظر بگیرید که علی رغم شرایط بد محیطی (برای مثال توفان اخیر را تجسم کنید) سعی میکند روی پاهایش بایستد
شما تلاش او را تحسین بر انگیز می یابید
و سقوط او را بیشتر

من به شخصه مدتها هست که اهل ایستادن در برابر چیزی نبوده ام
مدتها هست که احساسات پوچی مثل بی پناهی و ترس سراغ من نیامده است

تا اینجا را می توان تعریف از خود به حساب آورد
اما اگر من بگویم که واقعا در وسط خود بی پناهی زندگی میکنم چه
اگر بگویم که واقعا توفانی سخت در گرفته چه

احساس میکنم سنگ شده ام
احساس میکنم سنگی با شکل نا متعارف هستم

برای ملاحظه نمونه ای سنگی با کاربرد نا متعارف نگاهی به این عکس بیندازید :



عکس فوق اولین دیلدوی ساخت بشر را با قدمتی بیش از ده هزار سال نشان میدهد
دیلدوی مزبور طولی بیشتر از سی سانتیمتر دارد و از نوعی سنگی بسیار سخت ساخته شده است
آزمایشات نشان می دهند این دیلدو بارها استعمال شده و در واقع برای یک دوره پانصد ساله افتخار خدمت مستمر را داشته است
این دیلدو همچون گنجینه ای از هر نسل به نسل بعد به ارث می رسیده است
حتی برخی از شواهد از پرستش این شی در این دوره نسبتا طولانی خبر می دهند

به نظر می رسد اجداد ما نیز ترجیح می دادند خدایشان به جای قلبشان در جای دیگری از آنها لانه کند


به هر حال

جریان سنگ شدن و عدم تجانس را امروز فهمیدم
وقتی که از پنجره به بیرون نگاه می کردم و غروب خون آلود خورشید را تماشا می کردم

غروب هنوز هم خون آلود است
آسمان هنوز هم وحشتی بزرگ را زیر گردابی از خون پنهان میکند

وحشتی که هر شب زیر طلوع ماه گم می شود

چرا اینها را می نویسم؟

نمی دانم
شاید چون اشراق چینی - در واقع اشراق به طنز آمیخته ی چینی - پاسخ درد های بشری است

این چیزی است که سام چانگ هر روز در گوش هایم می خواند

او می گوید طنز بیان کردن چیزهایی که همگان می دانند در غالبی نوع و بدیع است

او میگوید عضو سازمانی مخفی است که هدفشان شلیک بمب های رنگی به سمت ماه است

سازمان آنها ماه را قهوه ای میخواهد
در تطابق با غروب سرخ خورشید

۱۶ مهر ۱۳۸۴

وبلاگ من چهار شخصیت دارد

فرشته
فرخ
سیامک
سام چانگ کوآن وو دائو

اوایل پروراندن این شخصیت ها که هر کدام نماینده چیزی در ذهن من بودند برایم لذت بخش بود
به کمک انها این فرصت را می یافتم که بیماری ام را تماشا کنم و از آن لذت ببرم

اما بعد از این پست
و بعد از آنکه به زعم خودم به یکی از وجوه تاریک شخصیت فرشته نزدیک شدم
احساس کردم دیگر از این کار لذت نمی برم

من نمی دانم این چه کاری است که من میکنم

دنیای بی صاحاب مزخرفی شده است
نکبت در و دیوارش را بر داشته
بله
من احساس فرشته را دارم که بعد از سفرش با کسی روبرو شده است و او دارد به او می‌گوید من و تو تنها نیستیم

اما چرا این را مستقیم به زبان نمی آورم؟

کسی چه می داند
شاید از اینکه کسی نیست که خود را به زیر لش مرده ی زندگی بیاندازد و آنرا بترکاند (حسین فهمیده) ناراحتم
شاید شما هم کنجکاو باشید که بدونید سرگذشت فرشته چی بوده

فرشته مال یه دهی بود به اسم منگلان، از توابع یه جایی به اسم هفت چشمه بین میر جاوه و جلفا.

یه روز فرشته روستاشون رو ول کرد و راه افتاد طرف تهرون.
پای پیاده بدون پول بدون غذا
با تنها سرمایش لای پاش

فرشته رو تو راه گرفتن کردن بدجورم کردن، یه بار نزدیک قزوین گرفتنش، تو بازداشتگاه دعوا را انداخت که یه خانم رییس طرف فرشته رو گرفت و قائله ختم به خیر شد، نزدیک بود از تشنگی و گشنگی تلف بشه (این یکی رو از خودم در آوردم - در واقع همه چیز نه بد بود نه خوب)

و فرشته رسید تهران

یادم نیست من از کجا پیدا کردمش

یه پیر زن پول دار چون ازش خوشش اومده بود همه پولش رو ارث گذاشته بود واسه اون اونم با اون پول خدایی می کرد (دروغ گفتم؟)
منم به خاطر همین بهش گیر دادم

تو تمام این مدت فقط دو بار دیدم عصبانی بشه

یه بار وقتی بهش گفتم از دروغ خوشم نمی اد
آدم باید هوای کار خودش رو داشته باشه

یه بار هم وقتی بهش گفتم تو تنها نیستی
منم مثل تو خرابم

هر دو بار چهره اش سرخ شد و شروع کرد لرزیدن



فرشته تنها بود

به اندازه تمام راه بی رمق منگلان تا تهران
به اندازه ذره ذره چیزی که تو تمام زندگیش به خوردش رفته بود

تازه اینو فهمیدم

۹ مهر ۱۳۸۴

سوپر دو + غوطه وری


من فکر می کردم تا یه مدت این جا چیزی ننویسم. کلا این وبلاگ رو می دیدم حالم متغیر می شد خصوصا که مطالب شنیعی هم جدیدا در اون منتشر کرده بودم.
تا اینکه چند روز پیش به طور اتفاقی چند تا آلبوم از isis به دستم رسید و باعث شد من برای اینکه یه جایی داشته باشم از اینا تعریف کنم و عقده ای نشم باز بیام اینجا.

آقا این سه و نصفه ای آلبومی که من از این گروه دارم به معنای واقعی کلمه با شکوه می‌باشند.
(ایول. باشکوه! آقا میگن میخوان رهبر رو عوض کنن. کی اطلاعاتی در این باره داره؟ لطفا اطلاعاتش رو با سیامک در میون بگذاره.)

من از قبل با چند تا آهنگی که از اینا دانلود کرده بودم می شناختمشون و می‌دونستم کارشون درسته ولی وقتی نشستم همه oceanic رو از اول تا آخر گوش دادم یا celestial یا panopticon رو واقعا کف کردم. خیلی وقت بود که با گروهی تو سبک متال این قدر حال نکرده بودم.

حالا چرا این قدر از اینا تعریف می کنم؟ توضیح بدم؟ باشه شما جون بخواین. اینا موسیقی شون یه حالت پیچیده چند وجهی داره و همین به نظر من باعث میشه اینا با بیشتر متالها که خیلی از نظر فکری ساده هستن فرق کنن. کلا برای من مهمه که موسیقی چند وجهی باشه. یعنی مخلوطی از احساسات و ایده های مختلف رو داشته باشه. هر دفعه که گوش بدی یه جوری بهت حال بده. پلان فکری آلبوم یه چیز ساده یه خطی (=غم مفرط، من کونیم بیاین منو بکنین. من خون خوارم ازم بترسین. من عاقل شدم. من حالم خوبه. من حالم بده. من میخوام بکنمت. من شادم از بس دادم) نباشه. یعنی یه جوری باشه من خودم بتونم بشینم به انتخاب خودم با گروه حال کنم.
(حالا یکی در میاد میگه تو باید روح آزادی داشته باشی. واسه هنر قید نذاری که من در جواب با مهربانی میگم عزیزم من قانون نذاشتم هرچی خوشم اومده این طوری بوده. البته وقتی طرف روش رو می کنه اون ور یه بیلاخ بهش نشون می دم.)

یکی هم isis گوش داده بود گفته بود "این همش جیغ میزنه من حال نمی کنم. دیگه گذشت اون دوران." ما هم هیچی نگفتیم. یعنی چیزی نبود اصلا. ولی الان یادش افتادم یهو ذهنم گیر داد بهش.
آخه عزیز دل برادر
جیغ داریم تا جیغ
...
بی خیال
می خواستم یه عالم کس شعر بنویسم که چرا من برعکس بعضی گروه ها از خشونت اینا خوشم میاد یا چرا ما الان در وضعیت مسرت بخشی قرار داریم که نوعی خشونت درونی رو می طلبه
ولی چیزی نمیگم
آدم باید خودش عاقل باشه.

اگه خواستین متال گوش بدین و بالای بیست و دو سه بودین و با متال های مرسوم کارتون راه نمی افتاد isis گوش بدین.

ازشون هم آهنگ upload نمی کنم. اگه خواستید کل آلبوم ها رو می گیرید به حالت غوطه ور (this is the fun side) می شینید از اول تا اخرش رو گوش میدید. چند بار این کار رو تکرار می کنید. کم کم یه چیزایی دستتون میاد.


از این عکس پایینی هم استقبال زیادی شده بود بنابراین من قسمت دوم این عکس رو هم به علاقه مندان صنایع ظریفه (fine art) تقدیم میکنم :