۱ مهر ۱۳۸۴

امروز مشاهده می کنیم که ارزشی به نام معرفت در رفاقت های مردونه مطرحه

شاشیدم تو این ارزش
و شاشیدم تو دهن هر کسی که معرفت معرفت میکنه

چند نفر از شما فقط به این دلیل این هنجار رو رعایت می کنین که با تصویری که این طوری ازتون ساخته میشه حال می کنید ها؟

چند نفر از شما در حق دیگران معرفت به خرج می دید چون انتظار دارین دیگران هم همین کار رو در حق شما انجام بدن؟

چند نفر از شما این هنجار رو رعایت می کنید چون اصولا به دلیل پخمگی توانایی رعایت نکردنش رو ندارید؟

چند تفر از شما با پیروی از این هنجار محبوبیت بین دیگران رو برای خودتون می خرید؟

چند نفر از شما از شنیدن واژه بی معرفت رگ گردنتون قلنبه می شه و داغ می کنید؟

چند نفر از شما به این دلیل دیگران رو همون جور که هستن می پذیرید که اون ها هم شما رو همون جور که هستید بپذیرن و احتمالا از اینکه گاهی کونشون رو پاره می کنید چشم پوشی کنند؟


معرفت!

باشه
از خر شیطون میام پایین

و به روابطی که آدم رو مطمئن میکنه که کسی به مزخرفی خودش تو دنیا هست
به تبادلات دو طرفه اعتماد به نفس و پذیرش اجتماعی
به مجالس عرق خوری و کس و کون تپونی
به لوازم کسب اطمینان از مورد توجه قرار داشتن
به لذات جمعی عمیقی که از در هم حل شدن حاصل میشود (خنده حضار)
به ایجاد امکان مقایسه خود با دیگران
به فرهنگ گی پست مدرن (حضار ترکیدند)
به حماقت
به عرضه عمومی حماقت
به تبادل حماقت

می گم معرفت
قول می دم

این سیامک هم این مطلب رو دید گفت این قدر نشاش سیل میاد
براتون پیش اومده بخواین با زنی باشید

این قدر که به لحظه مرگ فکر کنید
و اون لحظه رو
بدون اون زن در گذشته خودتون خالی و حتی وحشتناک ببینید؟

۲۸ شهریور ۱۳۸۴

این عکس هم در تکمیل مطلب پایینی مردی را در حالبکه تنها به سکس اهمیت می دهد نشان می دهد :




در ضمن باید خدمت دوست ناشناسمان در سگ کثیف عرض کنم متاسفانه به هنگام (نظر) دادن زیادی کس و کون آسمان را به هم می بافند و باعث میشوند من سوراخ دعا را گم کنم.
ترجمه : تو باید یه دختر کش واقعی باشی عزیزم

۲۷ شهریور ۱۳۸۴

ما برای سکس طراحی شدیم.
نه فقط مرد ها
بلکه زن ها

مردها برای انتخاب شدن
و زنها برای انتخاب کردن

حتما شنیدید، خیلی از زن ها عقیده دارند تنها چیزی که به رفتار یه مرد جهت دهی می کنه سکسه، اما متوجه این نکته نیستند که خودشون هم رفتارشون به پس زمینه ای از سکس کاملا آغشته هست.

اونها خون سرد ترند، دقیق تر بررسی می کنند و سعی میکنند انتخاب کنند، آنها به جزییات اهمیت می دهند، به درون طرف نگاه میکنند و اینها رو نشانه از ثبات می دونند اما اینها در واقع تمرینی از انتخاب کردنه.
انتخاب یه مرد با تمام جزییاتش.

خیلی از مردها هم به نوبه خودشون نمی توانند رفتار زنها رو درک کنند.

این را هم حتما زیاد شنیدید، دوستانتان نمی توانند بفهمند چرا زن ها جاکش های عوضی رو به آدم های خوب ترجیح میدهند.
گویا این دوستان آن قدر ارزش های قرار دادی که ما اسمشون رو خوب و بد می گذاریم باور کردن که از اینکه می بینند تو رابطه با جنس مخالف منطق دیگری حکم فرماست شگفت زده می شوند.

یه مورد بسیار شایع کسانی هستند که بعد مراحلی از کشف و شهود در درونشون به سرچشمه جوشانی از خوبی و پاکی و چیزهایی مثل بر خورده اند و چون این خوبی در دنیای بیرون برای آنها کارگشا نیست سرخورده شده اند

چند نفر از شما ایده آلیست های سرخورده تنها را می شناسید؟

کلا روند جالبی بر قرار است

اول شما یک آدم ایده آلیست مردنی هستید

بعد به دلیل اینکه از پس حل مشکلتان بر نمی آیید سر خورده میشویید و می گویید اصلا نخواستم
(دقیقا منظورم این است که نمی توانید سکس دلخواهتون رو داشته باشید)

بعد اگر آدم با استعدادی باشید راهی پیدا میکنید که خود را خالی کنید و ایده آل هاتون را فراموش می کنید
(زیاد می کنید)

حتی ممکن است جو شما را بگیرد و بگویید من انسان کامل هستم

بعد که خالی شدید ایده آل هایتان یادتان می آید

بعد از اینکه بین چیزی که غریزه شما به شما تحمیل میکند با چیزی که در ذهنتان وجود دارد شکافی عمیق وجود دارد کف می کنید

بعد متوجه میشوید شما تغییر نکرده اید
علی رغم کردن زیاد شما همان ایده آلیست مردنی سابق هستید

پس تصمیم میگرید که دهنتان را ببندید و از قدرت و انسان کامل حرفی نزنید و بی سر و صدا بکنید
(البته غریزه جنسی تنها با کردن ارضا نمی شود. متوجه هستید که)

حال سوالی که مطرح است این است که اشکال کار کجاست؟

ایده آل های ذهنی؟

- آیا باید آنها را دور ریخت؟

- آیا باید به زندگی شاشید و به ایده آل ها چسبید؟

- آیا باید آنها ته ذهن نگه داشت بی آنکه حرفی از آنها زد.
آیا مسیر دست یافتن به این ایده آل ها از زندگی معمولی ما رد می شود؟


به نظر من تو چند سال اخیر دنیا یه کم پیشرفت کرده و ایده سوم در برابر ایده های اول و دوم بیشتر و بیشتر مطرح شده.
کلا یه مدتیه هر چیزی که نشونه هایی از این قضیه رو داره تو بورسه:

- من یه آدم دودولی حشری هستم اما یه چیزی هم دارم که نمیشه گفت چیه. چیزی که همه زندگیم رو مثل سیمان بهم چسبونده. درکم کنید و دوستم داشته باشید!

- زندگی آدم های معمولی موضوع مورد فیلم ها آهنگ ها کتاب ها دو هزار به بعده.

اصلا همین موسیقی. موسیقی مورد علاقه مردم دیگه موسیقی مدل دهه هفتاد نیست.
ساده شده. شاید اصلا احمقانه شده. البته خوب که نگاه میکنی خیلی هم ساده نیست.

[سعی میکنم مقایسه را به سبک های راک و متال محدود کنم. چند تا گروه های پست راک و پست متال دو هزار به بعد را می شناسید؟ چند تا گروه hardcore گوش دادید؟

برای اینکه متوجه شوید چی میگم می تونید رجوع کنید به :

explosions in the skies
isis
the mars volta
the bled
alexis on fire
neurosis]

- وبلاگ های مردم را هم که می خونی متوجه میشوی هیچ کس حوصله ندارد و همه دارند زندگی شان را میکنند.
(این خودش مساله جالبی است. چرا یه آدم لازم می بیند که اعلام کند که می خواهد زندگیش را بکند و به کسی کاری نداشته باشد؟
چرا یه آدم تمپلیت سیاه وبلاگش را به سفید تغییر می دهد. در حالی که می داند این تغییر شدیدا جلب توجه خواهد کرد.)

عده ای هم هستند که اصولا هر نوع قدم برداشتن در جهت خود آگاه کردن و شناخت از این مساله را مسخره می دانند.
این عده عقیده دارند همه چیز باید در سطح نا خود آگاه حل شود. باید چیزی در خونت باشد که تو را قادر سازد از پس مسکلاتت بر بیایی.

احتمالا آنها این مطلب مرا که بخوانند پوزخند می زنند و احساس برتری می کنند که مثل من دست و پا نمی زنند. احساس میکنند خونشان رنگین تر است.

من آنها را درک میکنم. به هر حال آنها فرایند تعالی را به کشف و پرورش این جوهر در خود تقلیل می دهند.
(تعالی هم در بیشتر موارد توانایی تصاحب هر چیزی است که انسان اراده میکند. از جمله زن)

البته من تا حد زیادی با این گروه درباره لزوم ناخود آگاه بودن این فرایند موافقم. چیزی که شما را برای دیگران جذاب میکند، چیزی که به شما اجازه می دهد در دنیا در هر کاری امروز موفق باشید بیشتر از جنس شهود است تا منطقی قابل تجزیه و باز تولید. رابطه شما با دیگران یه پدیده ناخود آگاه است و بسار پیچیده است. در زیز پوسته رابطه اتفاقات خیلی زیادی می افتد که شما به خیلی از آنها آگاهی ندارید. شما تمام قواعد مخ زنی را رعایت میکنید اما اصلا جذاب نیستید. به همه چیز گند میزنید اما به شدت جذابید.

زنان هم به شیوه شگفت انگیزی برای این طراحی شده اند که این شهود را در شما بو بکشند و اگر دارای آن باشید عاشق شما شوند. به این ترتیب بقای نسل شما و بقای این شهود تضمین خواهد شد.
آنها به جزییتان به شخصیت به احساس راحتی و قدرتی درون در شما اهمیت می دهند نه به دور بازویتان یا به مدارکتان یا به هوشتان یا توایی تان یا حتی به اینکه آدم خوبی هستید یا چقدر می فهمید.

این شهود در لایه های پایین تری از شناخت ما شکل می گیرد.


یک نکته دیگر هم هست. نیاز به این شهود است که به کاری در دنیای امروز ارزش می دهد.
مثال میزنم :

برنامه نویسی حساب داری و کارهایی شبیه این در خارج از مرز های آسیا آینده ای نخوهند داشت.
هر کاری که بدون یه شناخت عمیق و شهود قابل شکستن به مراحل کوچکتر باشد و قابل انجام در آینده ای نه چندان دور با قیمتی بسیار ارزان توسط هندی ها و چینی ها انجام خواهد شد.
چیزی که در دنیای آینده شما را قدرت مند می کند توانایی به کار گیری این شهود است.

یه جا خوندم می گفت چیزی که قدرت رو تو آمریکا نگه داشته مدیریت هنر و توانایی تولید علمه.
(از اون حرفای بدیهیه. ولی دقت کنید می تونید کلی چیز ازش بفهمید)

(البته از دید من که مهندسی کنترل خوندم این شهود غیر از یک mapping بسیار پیچیده غیر خطی چیزی نیست و فکر میکنم شاید روزی بتوان مدلی برای این شهود هم پیشنهاد کرد. اما فعلا در نبود چنین مدلی پرورش این شهود را در خودمان ضروری می بینم.
روزی هم که مدل شهود به بازار عرضه شود احتمالا فلسفه وجودی همه ما انسان ها زیر سوال خواهد رفت)

خب از سکس به جای عجیبی رسیدیم نه؟

دارم فکر میکنم دقیقا با این همه شر و ور چی میخواستم بگم.

آها
خیلی از ما احساس میکنیم چیزی بزرگ را در حیاتمان گم کرده ایم.
سکس با زنی ایده آل؟
خدا؟
موفقیت؟
دراگ؟

چیزی بزرگ در زندگی ما گم شده است.
آخرین راهی هم که به ذهن من برای پیدا کردنش می رسد این است که به طور مستقیم سعی کنید پیدایش کنید
(چند بار تا حالا خواسته اید خرخره کسی را که می گوید بالاخره هر کس یه کاری پیدا میکند که با آن حال کند بجویید؟)

این چیزی که آرزوی ماست در شهودی غیر قابل تجزیه خودش را پنهان کرده. شهودی از جنس حیات ما. بنابر این شاید عاقلانه تربن راه این باشد که سخت نگیریم. زن ها را بشناسیم و با استفاده از نقاط ضعفشان هر چه قدر که می توانیم ترتیبشان را بدهیم. (منظورم این نیست که فریبشان دهیم. تنها بدانیم کدام بخش از وجودمان برای یه زن جذاب تر است و آنرا بیشتر به او نشان دهیم) اما به یه شرط. چیزی که ته ذهن مان است را فراموش نکنیم. جو ما را نگیرد و بگوییم زندگی همینه. شاید آنچه ته ذهنمان است فقط یه کلک هوشمندانه از طرف طبیعت برای بقای نسل باشد. اما بدون آن، ما چیزی نیستیم.


منم فیلم های مایکل مان رو خیلی دوست دارم راستی.
حس کردم به ته این مطلب مایکل مان میاد.


امیدوار هم نیستم کسی تا ته این مطلب رو بخونه.

پس یه کم فحش بنویسیم ته مطلب :
الاغ کثیف بز خر هویج
(میشه جریان یکی از بچه های دانشگاه. شرط بسته بود که تو ورقه امتحانش فحش خوار مادر می نویسه به استاد. استاد هم چون همه ورقه ها رو شخصا به دقت صحیح می کرد و اصلا از رو شکمش نمره نمی داد نفهمید)

۲۴ شهریور ۱۳۸۴

نشستیم با سیامک داریم کسشر میگیم
میگه یه آهنگ خوب بزار خودتم خفه شو

یه آهنگ میزارم

if you shake my hand better count your fingers

یاد قدیم تر می افتم
یاد صبح بخصوصی می افتم
ذهنم قفل کرده
جلو تر نمی تونم برم

سیامک داره در و دیوار رو نگاه میکنه

میگم چه مرگته؟
هیچی نمی گه
در و دیوار رو نگاه میکنه

یه فحش میدم
یه فحش بد تر میده

حال ندارم دوباره دعوا را بیفته
چیزی دیگه نمی گم

دوباره می رم سراغ صبح بخصوص
پارسال بود؟
پیرار سال؟
اصلا چه فرقی می کنه؟
فرق میکنه
باید به یه چیزی گیر بدم
باید به یه چیز به بخصوص گیر بدم تا این دلتنگی سرتاسری لعنتی رو فراموش کنم

(بله اینجا پرده از یکی دیگر از روش های تخفیف درد بر می دارم. احساسات آزار دهنده بشری از یه حدی که گذشت دیگر قابل درمان نیست. تنها می توان با چیزی از جنس همان احساسات آنها را برای مدت کوتاهی فراموش کرد. برای مثال دایی من را که برای ترک برده بودند هر دو دستش را از درد خماری به شکل زشتی خطی خطی کرده بود.)

سیامک میگه باز پرانتز باز کردی
می خنده
باز شروع میکنه به در و دیوار رو نگاه کردن
با حالت متعجب

کجا بودیم؟
آها
یه صبح بود
مثل همین صبح ها
یکی از همین صبح ها بود که دیدم آب از سرم گذشته و دارم زیر آب قل قل میکنم

سیامک باز می زنه زیر خنده
من عاشق کس شعر گفتن تو ام

با خودم فکر میکنم خونشو می ریزم یه روزی

اونم باز بر می گرده سراغ در دیوار
این دفعه انگشتشو تا بند دوم تو دماغش می کنه
(آدم که سرما که میخوره محتویات دماغش هم بیشتر میشه و هم خوشمزه تر
به همین دلیل سیامک همیشه با یه حالت شهادت طلبانه ای لخت میره بیرون)

صحنه عاشقانه سیامک با دماغش رو که می بینم یادم میاد
یه صبح بود مثل این

که من هم تصمیم گرفتم که لبخند بزنم
سیامک هم قاطی کرد و دیگر از خونه بیرون نرفت

مادرم مرد
پدرم آتیش گرفت
خواهر از خوشحالی پر کشید و رفت

یک صبح بود مثل این
که روشنی صبح از خجالت من و سیامک رنگش پرید و غش کرد و برایش آب قند آوردند


بر می گردم طرف سیامک و می گم مزنه چند؟
اونم هول میشه و تند تند خودش رو تکون میده تا بیشتر منو با کیفیت متریال مورد بحث آشنا کنه

۲۰ شهریور ۱۳۸۴

اگه گفتین چرا من به همه چیز می خندم؟
چون نمی تونم از پس خیلی چیزا بر بیام، پس ساده ترین راه اینه که بخندم و لاقل با حفظ آبرو ادامه بدم.


اگه گفتین چرا من مطالب طولانی عجیب غریب می نویسم؟
چون ذهن من در واقع خروجی هاش مطالب کوتاه و ساده است. باور ندارید به وبلاگ قبلیم رجوع کنید.


اگه گفتین من چرا تنهام؟
چون کس ندارم بکنم!
(ممنون از دوستی که منو به خودم آورد
البته این دوست ما یکم عصبانی بودن
احتمالا در یکی از همین حمله های تنهایی من دوست دخترش رو خواهرشو کسی شو کردم)


اگه گفتین چرا همیشه عصبانی ام؟
چون هیچ وقت کسی نبوده که باور کنه من اونقدر ها هم آدم خوبی نیستم
همون طور که اونقدر ها هم آدم بدی نیستم


اگه گفتین چرا بین انفجار احساسات انقلابی در قلبم تا آرامش مطلق همیشه در نوسانم؟
چون اول کله مون رو میزنیم به دیوار
دیوار نمی شکنه کله ما می شکنه
دیوار رو تحریم اقتصادی میکنیم
کله ما خوب میشه
همه چیزم ظاهرم آرومه
باز شور جوانی در سرمون می افته
کله مون رو میزنیم به دیوار
.. دور باطل


اگه گفتین چرا از آدم هایی که در خلاف جریان شنا میکنن بدم میاد؟
چون آب منو داره می بره
(با یه حالت احساساتی: دستمو بگیر!)


اگه گفتین چرا به نیچه فحش میدم؟
چون به نظر من همه آسیب پذیرن
ابر انسان چیه
اصلا اگه یکی آسیب پذیر نباشه من می کشمش


اگه گفتین چرا من یه آدم متناقضم؟
از یه طرف از هر چیزی که توش قطعیت هست حالم بهم میخوره
از آدم هایی که فقط یه چیز بلدن و فکر میکنن اون یه چیز درسته و با اون یه چیز همه مشکلاتشون رو میخوان حل کنن حالم بهم میخوره
از اینکه هر چیزی به عناون یه درمان بالقوه مطرح بشه انم می گیره

از اون طرفم
بدجور دلم یه قطعیت می خواد
از آدم هایی که می گن هیچ چیزی مطلقی وجود نداره و به بهونه اون زدن به کسخلی و عیاشی حالم بهم میخوره
یه درمان باید وجود داشته باشه
(تشویق حضار)


حالا اگه گفتین چرا روم کم نمیشه و بازم وبلاگ می نویسم؟
چون
فکر میکنم
حق حیات دارم

(برای توضیح بیشتر:
سوسکه مست میکنه میره جلو دمپایی میگه د بزن!)
به عنوان یک مهندس کنترل بی سواد
خیلی خوشحالم که ما برای بسیاری از مسایل غیر خطی راه حلی نداریم

به نظر من روزی که ما چنین توانایی ای داشته باشیم روز بسیار وحشتناکی خواهد بود

دنیایی را در نظر بگیرید که نمی توانید در آن پیش بینی ناپذیر باشید.


این یه ایده آلیسم ابلهانه علمی تخیلی در حد آرتور سی کلارک بود.
جدی نگیرید!

۱۹ شهریور ۱۳۸۴

می دونید کی ملت فکر میکنن مچ تو رو گرفتن؟

وقتی فکر میکنن داری گهی رو میخوری که اونا خودشون قبلا می‌خوردن یا در حال حاضر دارن می‌خورن!

(در مورد کامنت های این پست)
- به عقیده فرخ :

برای اینکه تو کاری موفق باشی
باید از یه مجموعه قوانین - چه خود آگاه و چه ناخود آگاه - پیروی کنی

این مجموعه قوانین غالبا با آنچه در ذهنت در قالب ایده آل هایی دسته بندی کردی تفاوت های اساسی دارند

بنابراین دو راه داری

نتوانی با این تضاد خود را وقف دهی
سر خورده شوی
و کاری را از پیش نبری

و یا خود را با این دوگانگی سازگار کنی
(فرخ تعریفش از هوش را هم همین جا ارائه می دهد - قدرت انطباق)



- به عقیده خودم :

دلم ضعف می ره برای هوش
انطباق
پذیرش

دلم ضعف میره برای تمام ذهن های متوسطی که قائده بازی را پذیرفته اند و آنرا نشانه نبوغ خودشان می‌دانند

۱۸ شهریور ۱۳۸۴

بالاخره راهم رو پیدا کردم :
من یه آدم افراطی هستم

یا معمولا از کسی خوشم نمیاد
یا خوشم میاد

در حالت دوم چنان با مغز به طرفش شیرجه می زنم
که از ترس پس میوفته


"رابطه بین دو نفر باید باید قدم قدم پیش بره."
"باید به طرفت فرصت بدی تا در مورد خیال بافی کنه."
"نباید سعی کنی توجه کسی رو به خودت جلب کنی."

شاشیدم به سه گزاره بالا و تمام گزاره های مشابه.


دنیا دنیای افراطه.

هر کس نظری غیر از این داره به اونم شاشیدم.

۱۷ شهریور ۱۳۸۴

خب کوچولو ها
اعترافات تکان دهنده مرا خواندید؟

فهمیدید دنیا چه کثیف است؟

فهمیدید یه نفر به مادر قحبگی شما ها تو این دنیا هست؟

حالا می توانید با خیال راحت سرتون رو زمین بگذارید و بخوابید.

اصلا بیاین خودمون رو دار بزنیم.

اول شما.
منم قول می دم بعد شما همین کار رو بکنم.

شک نکنید!
من چرا تنهام؟

با اینکه نه احمقم
نه زشت
نه عوضی
نه بی دست و پا

(نباید از جمله "من چرا تنهام" استفاده کنم. غرورم اجازه نمی ده.

من چرا حال و حوصله ندارم
من چرا پول ندارم
من چرا زیاد می خوابم
من چرا به مثل آدم زندگیمو نمی کنم
من چرا از رهبر انقلاب حمایت می کنم
من چرا آدم شریفی نیستم
من چرا علف حال می کنم
من چرا حشرم بالاست
تو چرا مادرت جندست

همه جایگزین های مناسبی برای جمله "من چرا تنهام" هستند)
طنز امروز رو تقدیم می کنیم به زمانی که نویسنده ی این بلاگ با اطمینان به آدم های سرگردون راه حل های کار آمد پیشنهاد می کرد

درست به همون لحظه ای که برای این که طرف رو بکنه اول به زندگی امید وارش می کرد و بعد به عنوان یکی از اجزای لذت بخش زندگی خودش رو پیشنهاد می داد
فرشته

فرشته باور کرد که من آدم خوبی ام

دفعه اول که دیدمش چهار بار گرفتم کردمش

با این بهانه که فرشته وقتی من سکسم می کنم یه چیزی دارم که معلوم نیست چیه

فرشته باور کرد؟

معلومه نکرد!

خودم هم باور نمی کنم
می کنم؟
دنیا؟
کثیفه

منم یه آدم خرابم
که تا حالا فکر می کردم ازش کشیدم کنار
ولی در واقع تا خرخره وسطشم

(کلنگ زمین بزنیم
چشمه بجوشه
شیرجه بزنیم کون لخت توش
شنا کنیم
تمیز بشیم)
تلخ ترین لحظه ی تنهایی

وقتی است
که دو آدم تنها را کنار هم می گذاری

و آنها
حتی برای یک لحظه هم به ذهنشان نمی رسد که می توانند برای هم کاری انجام دهند
و تنها بی تفاوت به یکدیگر خیره میشوند.