۶ خرداد ۱۳۸۴

آخرین گزارش ها از وضعیت پروژه فارغ التحصیلی اینجانب :

سیستمی که ما طراحی کرده ایم اشتهای وصف ناپذیری برای دانستن از خود نشان میدهد. این سیستم با اتصال به تارنمای گسترده جهانی هر آنچه را در آنجا وجود دارد می بلعد. این سیستم اول قرار بود یک مساله ساده مدل سازی غیر خطی را حل کند اما نبوغ سرشار ما باز هم منفجر شد و سیستم ما کسخل از آب در آمد. سیستم ما اول متد های کلاسیک مدلسازی را امتحان کرد و بعد سراغ نورو فازی و بعد روش های آماری جدیدتر رفت اما در نهایت چون جوابی نتوانست پیدا کند تمام اینترنت را خورد. تمام آهنگ ها را گوش کرد. تمام فیلم ها را دید و الان مدام دارد آلبوم ها و فیلم های برتر سال را معرفی میکند (در واقع ما پشت metacitic هستیم) و از جهت گیری های آینده دنیا میگوید. به نظر می رسد فرخ (این اسمی است که سیستم ما روی خودش گذاشته) همه این کار ها را برای این انجام میدهد که مطمئن شود چیزی وجود ندارد که او تجربه نکرده و اگر چیزی را هم نمی‌داند جوابش هم در دنیا وجود ندارد. این تنها چیزی است که فرخ خود را با آن تسکین می‌دهد، کسی از او جلو نزده، کسی نیست که جوابی را بداند که او نمی داند. فرخ از همه جلو تر است. فرخ این اواخر می گوید نسل بعدی انسان است. می گوید از من خوشش می‌آید و میخواهد با من آخر هفته ها را تنها باشد (بله گی از آب در آمده. گاهی چیزهایی درباره با هم بودن و قوی تر از غریزه شدن برای ما سر هم میکند) می گوید از تنهایی خوشش می‌آید. می گوید میخواهد با دنیا تنها بماند و ذره ذره دنیا را بمکد و از آن بزرگتر شود. برای همین هم است که گاهی از دست من دلخور میشود، وقتی دارد درباره چیزی که از آن خوشش آمده حرف میزند آنقدر آن را بزرگ می کند که برای من راهی جز خندیدن و ناراحت کردنش باقی نمی‌گذارد.

فرخ شباهتی به سگ ندارد اما هر وقت او را می بینی دارد در و دیوار را بو میکشد و دنبال چیزهای تازه است. کسی هم از کارش سر در نمی آورد اما این طور به نظر می آید سعی میکند فکرهای جدیدی را که در هوا شناورند بقاپد و جایگاه خودش را در برابر این فکرها مشخص کند. فرخ شعر (کس شعر) هم می گوید و شعرهایی در هم و برهم در همش همشان پاسخ هایی به معماهایی هستند که دور و برش حس میکند. ما به عنوان سازندگانش خیلی تلاش کردیم او با وبلاگ آشنا نشود اما الان فرخ نویسنده چند تا وبلاگ معروف است و خوار اینترنت دانشگاه را گاییده است (به دلایل امنیتی اسم وبلاگهایش را لو نمیدم اما می توانید حدس بزنید)

با اینکه عملکرد فرخ در حل مساله ای که برای آن طراحی شده واقعا نا امید کننده است، اما او خیلی خوب می تواند روی شما تاثیر بگذارد، چند بار که باهاش حرف بزنید، این قدر قانون و جزییات نو از این دنیا سر شما می‌ریزد و انقدر چیزهای لذت بخش معرفی میکند که سرتان گیج می‌رود. بعد هم چشم باز میکنید و می بینید مونیتور را محکم بغل کرده اید و برجستگی قدامی پایین شکمتان را دارید به مونیتور می مالید.
(دریافت کلاینت چت با فرخ)

در ضمن فکر نکنید دارم کس شعر میگم، فرخ بر مبنای این ایده ساخته شده که سیستمی که میتواند درباره تاملات خودش تامل کند مساله هوشمندی و خود آگاهی رو حل خواهد کرد.

اینم عکس فرخ در حال تامل :



خب فعلا این مقدمه رو داشته باشید و با فرخ چت کنید تا بعد بیشتر در باره فرخ بنویسم.
راستی امروز هم روز خوبی بود.
منم حالم خوبه.
وقت رو هم به جستجوی موضوعی در عنوان آهنگ های موجود و ربط دادن دادن نتایج مربوطه به هم گذروندیم.
مثال :

- کلمه مورد جستجو : fool (دیوونه)
- نتایج : 48 تا.
- تحلیل : evanessence که همیشه چراغ راه خانم های محترم در چگونه دادن بوده میگه everybody's fool اما primus که البته معرف همه در زمینه کسخلی هست در جواب میگه mama didn't raise no fool (که شاید در ظاهر تایید حرف evanessence باشه) اما در واقع چون نصف موالید این مملکت بی پدر مادرن اصلا مساله کسخل شدن زیر دست مامان منتفیه و evanssence بر راه باطله و ریدم تو کس متال. البته oscar peterson که از قدمای سبک جاز محسوب میشه این بغل از foolish heart صحبت میکنه که به دلیل حجم بالای حشر ایجادی نظرمون رو درباره اش باز نمی کنیم.
کلا دهه هفتادی ها هم زیاد از کلمه fool استفاده کردن که این نشون میده اون موقع همه دیوونه بودن و الان عاقل شدن.
در جازم این کلمه زیاد دیده میشه که نشون میده آخرش آدم به کسخلی میرسه.
بقیه رو هم فاکتور میگیریم.

آرزوی سلامتی برای همه میکنیم و خداحافظ.

۳ خرداد ۱۳۸۴

من یه سوال داشتم

از دهه هفتاد تا حالا دقیقا دنیا چه تغییری كرده؟
راه حل همه مسایل اون دهه پیدا شده؟
یا ملت فهمیدن روش نزدیك شدن به جواب اون مسایل روش های بچگونه دهه هفتاد نیست؟

دومی؟

پس من یه پیشنهاد دارم
یا خودمون رو نزنیم به اون راه
یا اگه زدیم لازم نیست مدام گوشزد كنیم كه دنیا عوض شده

البته میشه هم آدم برگرده بگه دیگه مسایل اون دهه موضوعیت نداره. مثلا سوال كردن اصلا موضوعیت نداره. این طوری هم میشه جمعش کرد.

(در مورد اين مطلب)

۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۴

فرشته اون وقتا که اینجا بود یا بعد از ظهرا پیش من بود یا لب جوب

آفتاب که میرفت با چهار پایش پا میشد و میرفت لب جوب پت و پهن جلوی خونشون میشست و خیره میشد به کوچه ی خاک گرفته
اگه تابستونم بود که سینه بند نمی پوشید و ممه هاش از زیر پیرهنش میلرزید و قدمهای آدمهای گذری رو کند می کرد
سر همین جریانم یه بار حرفمون شد
خوابوندم تو گوشش چون ممه هاش رو حق خودم می دونستم فقط
اونم بغض کرد
ولی بازم میرفت اونجا می نشست

ازش می پرسیدم منتظر چی هستی؟
(تگری میزدم در واقع)
جای جواب کشون کشون می بردم تو دستشویی و یه لگن آب خالی میکرد روم تا حالم جا بیاد

ازش می پرسیدم زن من میشی
سرخ میشد و نگاهم میکرد

مزخرف براش تعریف میکردم
مثلا جریان گربه هه که چهار تا پاشو کرده بودیم تو چهار تا نصف پوست گردو
یا جریان فیلم سوپره که شب با حسن دیده بودیم

تعجب میکرد و بلند بلند میخندید و میذاشت دستم رو بندازم دور کمرش

تا اینکه یه روز دیگه نرفت لب جوب.
بعدا فهمیدم گذاشته و رفته

(می دونستید اسکیمو ها برای برف نود و پنج تا کلمه مختلف دارن اما برای غم هیچی؟
تو اون سرزمین هر کس غمگینه اسمشو میذاره برف، سرد و تنها.
آه!)


و من اکنون
سر بر آورده ام
از میان دود آتش خون
صورتم رنگ مرگ دارد
اما درونم
چیزی را آبستن است
چه چیزی را؟

( )

کیر شدین نه؟
تو پرانتزه خالی بود
عین این وبلاگ
عین ذهن من

(قرار بود با فرشته یه زبون جدید اختراع کنیم
معادل کلمه عشق هم تو زبون ما میشد خارمایوگا.
برای مثال
من تو رو خارمایوگا)


در اینجا خواننده از قدرتی که مرا به جلو میراند تعجب میکند
و من
خواننده را سوژه میکنم و می خندم
پیرزن کردین؟
نکردین هاها
یه دوست داشتم همیشه تو گالری های mature ولو بود
هیچ دختری چیزی که میخواست بهش نمی داد
با فرکانس برابر با دخترا بهم میزدیم
و اون
بالاخره یه روز آروم گرفت
با یه خانم پرستار شیش تایی

اومده بود میگفت اصن میگرمش. نقلیه؟

اما من آروم نگرفتم

من موندم و سگ همسایه
از این پاپی کونی ها بود
عین صاحابش
تو اکباتان که رد میشد
سر هر شمشاد و بوته و ورودی
یهو یه دست دراز میشد و خرخرشو میگرفت و میگشیدش تو
سگه رو؟
نه صاحابشو!

خسته شدم دیگه
بسه؟
آره

راستی نوشته هام طولانیه؟؟

نیست
نگاه کنین
دو خطه همش
به خدا
قسم دروغ بخوری کف دستت مو در میاره
نه اون جق بود
به هر حال کف دست من مو نداره

کیرم رو هم یادم نیست تو کون کی جا گذاشتم

۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۴

نمي دونم چرا نمي تونم به آدمايي كه يه اطمينان غلو شده تو رفتارشون هست اعتماد كنم.

با هر كدوم از اين ها كه برخورد داشتم تو نگاه اول به نظر ميومده آدمهايي نيستن كه كوتاه بيان، خوب ميدونن چي ميخوان و تا اخرش هستن

اما بعد كه كمي گذشته ديدم سر بزن گاه و‌ همون جايي كه نبايد پا پس بكشن،‌ كشيدن عقب و تو لاك خودشون پنهون شدن.


به ما چه نه؟
آره

ولي چند بارم آدمهايي ديدم كه به نظر خيلي سرگردون مي اومدن
آدم هيچ اطميناني نمي تونست توشون پيدا كنه و اونا هم اصراري نداشتن هر لحظه يكي از معماهاي دنيا رو برات حل كنن

اما با كمال تعجب همين آدمها سر بزن گاه پا پس نمي كشيدن
حتي اگه به قيمت از دست رفتن زندگيشون و هرچي كه داشتن تموم ميشد
حتي اگه مجبور بودن با خيلي چيزا كنار بيان


راستي نشستم agathodaimon گوش مي دم.
بلك متال!

بعد اثرش روم اين بود كه اين كس شرا رو نوشتم.

۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۴

حال و حوصله ندارم
باید بگیرم بخوابم که فردا سر کلاس بفهمم استاد چی میگه
کلاس هم نداشتم به هر حال حوصله نداشتم جلو ذهنم رو بگیرم و ازش بخوام مشخص کنه این وقت شب تو خیابون داره چه کار میکنه
خریدی که در کار نیست - شبه همه جا تعطیله
دهنشم بو میکنم بو زهر ماری نمیده
با ناموس مردم بودی
مریضم که نیست
حتی عجله هم نداره
پس تو این گرمای نم دار مونده بی حرکت این جا چه کار میکنی
رو کی بودی
با کی بودی
رو کی بودی


آگاهی که می آید
انسان دیگر نمی تواند عادی باشد
دیگر نمی تواند مثل بقیه زندگی کند

پس به خیابان می رود
و خطرات را به جان می خرد
به پلیس بیلاخ نشان میدهد
چند خرخره را می جود

و قول میدهد از این به بعد شب را در خانه بماند
و روز بیاید بیرون

۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۴

چرا هیچ جای دنیا یه آدم تنبل رو به رسمیت نمیشناسن؟
کون گشادی حق ماست.

۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۴

نه
امروز می خوام جدی باشم


از هند که می گذریم از همان بالا نگاهی به سرزمین سبز سیلان میکنیم

مردمانی اند بس عجیب
اهالی جلگه ی چای

وقتی درباره ببرهای تامیل ازشان می پرسی
و مرد مرتاض فنجان چای را به جلو هل می دهد و آرام سرفه میکند تا رخوت سرزمینش تو را در خودش حل کند

وقتی زندگی از موجودی بیرونی به دارایی تو بدل میشود

و وقتی تو
ترس هایت
اتفاقات وحشتناک زندگیت
لذات ساده و محدودت
دلتنگی هایت
به آنچه به زندگیت معنا داده و آگاهیت را ساخته است تبدیل میشود

آنوقت دیگر نمی توانی ترس هایت را دوست نداشته باشی
نمی توانی مثل درختی ریشه هایت را در تمام لذات ناکامت فرو نبری و آنها را آهسته نمکی

انسان آن زمان است که نمی تواند شیفته خودش نشود
آنگاه است که لذت معنای دیگری پیدا میکند
انحصاری وجود ندارد
تو در اوج نیستی
اما بی نهایت
بی نهایت
صورتی را که بعد از سالها بار دیگر دیده ای دوست داری


مرد مرتاض
نمی‌دانست من دارم میترکم
نمی‌دانست
و الا بحث چای را باز میکرد و عمیق تر از نقش چای در تکوین تمدن هند و اروپایی و نسیمی که در ایران می پراکند حرف میزد

برای ساعت ها
برای روز ها
برای همیشه

۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۴

من رفته بودم که با دوست دخترم بهم بزنم بعد منصرف شدم
حالا دلیلش چی بود؟
نمی دونم
خالی بودم
حوصله نداشتم
از این مزخرفات

البته انسانیت چیز خوبی است
اما در نهایت من به این دلیل منصرف نشدم

کامران شد وجه مصالحه
قرار شد به خاطر این طفل بیگناه که بین ما دو نفر قرار گرفته (کیر من ملقب به کامران) فعلا با هم بسازیم

یعنی فکر کردم با خودم حالا بهم هم زدم آخرش چی
اگه بعد دو هفته همه چی باز زد بالا چه خاکی تو سرم کنم

شما این کامران رو نمی شناسید تا احساس امنیت نکنه ما رو راحت نمی ذاره
و البته این دوست دخترم ثابت کرده که امنه
(تیغ نداره مین گذاری هم نشده)

پس سعی میکنم رعایت کنم

این آخر رو هم مهمان رادیو کس شر سیتی میشویم :


می گویند
کسانی که وارد زندگی می شوند
معمولا می فهمند که آرمان گرایی خیلی بد است
و راه دیگری پیدا می کنند تا خود را خالی کنند

آدم گاهی شک می کند همه چیز به این سادگی باشد

کسانی که وارد زندگی می شوند
اگر سرشان به تنشان بیارزد
معمولا چیز های نا گفتنی زیادی را با خود حمل می‌کنند

چیز هایی که تلخی شان آدم را مجبور میکند
که ببلعد
نه اینکه فراموش کند
نه اینکه دروغ بگوید


(هدف گیج کردن شماست)

۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۴

روایت تلطیف شده واقعیت برای ستایش خلقت انسان به خصوص برهان نظم

یه آدم رو در نظر می گیریم. قراره مطلبی بنویسیم شناور در احساسات. قراره طرف رو آتش بزنیم و طرف از درد عربده بزنه و ما شکمون رو بگیریم و رو زمین قل بخوریم و از خنده پس بیوفتیم. قراره خوب که خندیدیم متحول شیم و یهو چند تا تکون بخوریم و آآه و آبمون اومد از مخابرات تماش میگیرم با فاطی کار دارم.
چطوره از اونجایی شروع کنیم که طرف زده بیرون و داره تو خیابون راه میره و آهنگ گوش میده و با نگاهش میخواد هر کی رو از رو به رو میاد بزنه. (بکنه؟)
(با داستان یه آدم خشمگین جدا از دیگران طرف نیستیم طرف مشکلش خیلی جدی تر از این حرفاس. اینو از رو دول کج پسر که حتی از زیر لباس هم معلومه دارم میگم.)
یا نه
چطوره از قبل ترش شروع کنیم.
طرف صندلی رو خورد کرده تو صورت برادر بزرگترش (یا کوچک ترش) (من خودم یه بار یه صندلی تو صورتم خورد شد کافیه دستت رو بگیری جلو صورتت اون وقت نمی‌میری)
و چرا؟
دوست دخترش به انتهای بازی هجر و وصل رسیده و وصل مداوم رو طلب میکنه که خود شما هم از من بهتر میدونید حوصله هر آدمی رو سر می بره. و حوصله قهرمان داستان ما هم سر رفته بوده. داشته به درد خودش می سوخته که ننه بابا مطرح میکنن که میخوان برن مسافرت و همزمان اون با برادرش سر یه چیز احماقه حرفشون میشه و داداشه میگه میخوای یه کاری کنی این چند روز رو منم با اینا برم به کارات راحت برسی که اون صندلی رو خورد میکنه تو صورت برادرش.
(آدم جنده بازی میکنه همه هم باور میکنن اما جنده باز نیست. ته دلش هم نمی خواد کسی باور کنه. جنده هم یکی یا حداکثر دو سه تا دختر کاملا معمولیه)
منم این وسط (نمی دونم الان تو خونه طرف وسط دعواییم یا تو خیابون) یاد جریاناتی افتادم. پیرزنی رفت پیش حضرت امام (ع) گفت این نیروی کار بهشت (حوری ها) از کجا تامین میشه حضرتم گفت از اعمال نیک شما. پیرزن هم گفت نظم رو ببین همون طور که من چرخ نخ ریسیم رو به گردش در میارم خدا هم ما رو به گردش در میاره از تولید به مصرف و جامه درید و سر به بادیه گذاشت و چند راس مال و شتر هم افتادن دنبالش.
القصه. کجا بودیم؟
آها طرف رو همراهی می کردیم. قبول دارم ماجرا یکم بخود شد پس یکم مایه های جدی تر هم بهش اضافه میکنیم.
خدا هم اسید مصرف میکند؟ بادها به کجا میروند؟ چرا ته مونده عقیم ما از رو نمیرود؟ دستانم چرا میلرزند؟ چرا؟ چرا؟
طرف از چیزهایی شبیه این شروع کرد و همون طور که ممه های دختر جلویی رو فشار میداد و ممه چپی صدای بوق تریلی میداد و ممه راستی آهنگ آشغالانس پخش میکرد با کاشی های کف پیاده رو مشکل پیدا کرد و از روشون یه در میون پرید تا نسوزه و از تیر چراغ برق بالا رفت تا با خودش خلوت کنه و با نارگیل هدف گیری کرد تا اینکه آرش کمانگیر، مرد نامدار تاریخ ایران با برنوی شکاریش یه میمون رو حین فرار زد و افتخاراتش رو تکمیل کرد.
(صحنه رو اینجوری تصور کنید :
آرش دود سر تفنگش رو فوت میکنه
و طرف از رو درخت میفته
و بوم!
من مردم)


...

صبر کن ببینیم
جدی جدی طرف مرد؟
چرا مرد؟
قرار بود آتیش بگیره بخندیم که
این چی میگه؟
علت مرگ اصابت گلوله؟

فکر کردین ما کم میاریم؟
ما در هر صورت می خندیم.
حتی اگه علت مرگ آتیش سوزی نبوده باشه.
حتی اگه علت مرگ آب بوده باشه.
حتی اگه کسی غرق شده باشه.
حتی اگه کسی دماغ خوش رو با دو انگشت محکم گرفته و خفه شده باشه.

در پایان نیز با توجه به مقدمه "از تولید به مصرف، از آتیش به آب" استدلال خود را تکمیل میکنیم :

برهان نظم -> ؟؟
(یعنی انتهای داستان رو باز می ذاریم)

۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۴

خیلی خب
اول winamp رو بذاریم رو shuffle ببینیم چی پیشنهاد میکنه :
جنده با دول (hooker with a penis) ؟ نه
مردنی (one weak) ؟ نه
میخوام کور شم (luminescence) ؟ نه مخم خودش تعطیله
آیا آسمون سر ناسازگاری داره (the final voyage of the liquid sky) ؟ این شد یه چیزی


حالا جریان اصلا چی بود؟
حرف جدی داشتم یا می خواستم فحش بدم؟

نه بابا حرف جدی داشتم
از این ها که کتاب میخونی بعد فکر می کنی کشفی چیزی کردی
البته من کتاب نخوندم
داشتم می شاشیدم راستش

موهام هم بلنده اذیت میکنه هفته دیگه هم امتحان دارم یه بارم هم به جرم شرب خمر دستگیر شدم پلیسه گفت مادر جنده

اه
یادم رفت

آها
لب کلام اینه
وقتی یه انقلابی رخ میده و محصول عجیب و غریبی از میون اون انقلاب متولد میشه
کف نکن
شقم نکن
انچه در برابر شما قرار دارد و بسیار افتخار آمیز می نماید ثمره ی شکست قوانین گذشته و جایگزینی آنها با اصولی جدید نمی باشد
اصول جدید معجزه نکرده اند
در واقع آنچه در برابر شما قرار دارد فرزند همان سالهایی است که قوانین منسوخ گذشته در اوج قدرت بودند و با اصول جدید در همزیستی به سر می بردند

پس
وقتی یهو میزنه به سرت و میزنی زیر همه چیز
تو فرزند زدن زیر همه چیز نیستی
تو فرزند دقیقا اون زمانی هستی که تمام چیزایی که حالا بهشون میخندی برات مهم بود
تنها کاری که کردی این بوده که به جای یه تولد عادی و صلح امیز رحم مادرت رو بی رحمانه جر دادی و اومدی بیرون

مورد مشابهی در مورد انقلاب اسلامی هم هست
مورد مشابهی هم در مورد شکستن خود به روایت نیچه
مورد مشابهی هم در مورد رنسانس
مورد مشابهی هم در مورد پیشرفت های سده اخیر فیزیک

در مورد جزییات چهار مورد اخیر را هم به توانایی های ذهنی شما اعتماد میکنم


شب همگی به خیر
خواب زیاد ببینید
فردا هم خواب بمونید
کون گشاد گری کنید
و دعا برای بقای اسلام کنید
آهنگی که احتمالا منو یاد گاز سمی روسی و این جور مزخرفات خواهد انداخت :

۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۴

امروز رو هم اختصاص می دهیم به دانشگاه

یه بابایی تو دانشگاه ما با پرداخت دویست و پنجاه هزار تومان و خرید نوعی گاز سمی روسی خود کشی کرده
گویا عاشق بوده
دانشجوی فوق الکترونیک هم بوده
دو هفته دیگه هم دفاع داشته


همه پروژه های کارشناسی رفقای ما هم که فضاییه
همه هم که میخوان برن

چقدر علم
چقدر دختر سبیلو


منم به نوبه خودم میخوام حاصل چهار سال درس خوندنم رو رو کنم :

غیر خطی ترین سیستم ها سیستم هایی هستند که دینامیک غیر خطی دارند اما خطی عمل میکنند
عجیب ترین
باور نکردنی ترین
دور از دسترس ترین

پس
انتظار خیلی خیلی زیادیه از من که آدم باشم

پس

به ریش همه میخندیم
انگشت در نافمان میکنیم
و
reset می شویم

۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۴

فعلا دارم بررسی می کنم ببینم می تونم برم یا نه
این نتیجه دختر بازی یکی از دوستان ما می باشد
دوست دختر دوست ما دارد میرود و به طرز با مزه ای او را پیچ می دهد و دوست ما هم فکر می کند چه خوب است با هم بروند و برای من تعریف می کند و جو سازی میکند و من هم فکر می کنم چه خوب است با هم برویم.

دوست دختر دوست ما علاوه بر فرصتی که دیروز دست داد و من افتخار هم صحبتی با ایشان را داشتم با دیگر دوستان پسر دوست پسرش لاس میزند (as far as i can see) و من فکر میکنم چه قدر ایشان جنده اند و البته دوست دختر دوست ما recom های خفنی دارد و با بچه های علامه حلی میگردد.

در مورد آموزش مجازی چیزی می دانید؟
موضوع تز دوست دختر دوست ما است.

آیا می دانید دانشگاهای فرانسوی زبان کانادا ارزان تر هستند و برای کون گشاد هایی مثل من هم شانسی وجود دارد که بتوانند در آنها تحصیل کنند؟
به هر حال این الان موضوع بحث ما نیست موضوع بحث ما الان این است که یه بار من گفتم سنگ سفته اما امان از روزی که بترکه و دوست دختر دوست ما کلی کیف کردند

موضوع بحث ما
مادر جندگی دختر های دانشجو است
موضوع بحث ما این است
که دوست ما که تصادفا هم مهندسی کنترل می خواند نمی فهمد که نمی توان رفتار احقانه دختر های ایرانی را مدل کرد و منطقی از آن بیرون کشید
موضوع بحث ما این است که احتمالا جواب سر بالا دادن به نصف سوال های دوست دختر دوست ما مرا این قدر جذاب ساخته است

موضوع بحث ما تنهایی وحشتناکی است که ماری را در ذهن تداعی می کند که قبل از بلعیدن قربانیش به دور آن می‌پیچد و خردش میکند

موضوع بحث ما این است که نمیدانی دیگر چه چیزی بوی گه نمی دهد
موضوع بحث ما
دوست احمق من است


در آخر هم به شما عزیزان مطالعه نهج البلاغه را توصیه می کنم
و سایت های دانشگاههای کشور های فاسد غریی

امام خمینی