من از اولش هم که جناب داوکینز گل کرد و همه
شروع کردند توهم خدا رو خوندن اصلا ازش خوشم نمی اومد. این نوشته تلاشی هست برای
صورت بندی این حس من:
خلاصه
حرف داوکینز از نظر من دو نکته است:
یک. گزاره وجود خدا یک گزاره علمی است و می شود با روش علمی درستی و نادرسی آن را بررسی کرد. حالا اگر کسی بیاید این گزاره را با روش علمی بررسی کند هیچ مدرکی برای تایید این گزاره پیدا نخواهد کرد. به این معنی که برای فهم واقعیت دنیا تنها شناخت قوانین طبیعی حاکم بر دنیا کافی اند و در هیچ جای این دنیا پدیده ای پیدا نمیشود کرد که فرض وجود خدا تنها راه ممکن توضیح اون پدیده باشد. مثلا وافعا نیازی به یک خالق و داستان آفرینش برای توضیح این که ما آدم ها از کجا آمده ایم نیست و نظریه تکامل میتواند به راحتی همه چیز را در مورد جنس بشر توضیح دهد. به این معنی آدم هایی که به خدا و مذاهب اعتقاد دارند واقعا دلیل و مدرکی برای اعتقادشان ندارند و این اعتقاد بی پایه و شکمی است (از کتاب توهم خدا).
یک. گزاره وجود خدا یک گزاره علمی است و می شود با روش علمی درستی و نادرسی آن را بررسی کرد. حالا اگر کسی بیاید این گزاره را با روش علمی بررسی کند هیچ مدرکی برای تایید این گزاره پیدا نخواهد کرد. به این معنی که برای فهم واقعیت دنیا تنها شناخت قوانین طبیعی حاکم بر دنیا کافی اند و در هیچ جای این دنیا پدیده ای پیدا نمیشود کرد که فرض وجود خدا تنها راه ممکن توضیح اون پدیده باشد. مثلا وافعا نیازی به یک خالق و داستان آفرینش برای توضیح این که ما آدم ها از کجا آمده ایم نیست و نظریه تکامل میتواند به راحتی همه چیز را در مورد جنس بشر توضیح دهد. به این معنی آدم هایی که به خدا و مذاهب اعتقاد دارند واقعا دلیل و مدرکی برای اعتقادشان ندارند و این اعتقاد بی پایه و شکمی است (از کتاب توهم خدا).
دو. اعتقاد بی پایه و بدون سند و مدرک سرچشمه بسیاری بدبختی و فجایع دنیای امروز
است و از این نظر مذاهب به این دلیل که این نوع اعتقاد چشم بسته را تبلیغ و توصیه
می کنند بسیار مضر و خطرناکند (از اینجا).
از نظر من نکته یک کاملا بدیهی است*. ان قدر بدیهی که به شخصه سال هاست دیگر در موردش فکر نمی کنم. اما در مورد نکته دو اصلا مطمئن نیستم. آیا واقعا ایمان بدون سند و مدرک منشا بدبختی های بشر هست یا چیزی عمیق تر و زشت در ذات گونه بشر وجود دارد که که هم آدم های دانشمند و متفکر و هم دینداران را ممکن است مبتلا کند و سرچشمه بدبختی ها است؟ نکند فجایعی که اسم دین بر خود دارند تنها یک تجلی دیگر این چیز عمیق تر هستند؟ اگر بله دقیقا چه چیزی؟ چطور می شود با آن مقابله کرد؟ ازنظر من جواب این سوال هاست که اصلا بدیهی نیست و پاسخ دم دستی جناب داوکینر بر مبنای نکته دو هم اصلا من را در مورد آنها قانع نمی کند. دلیل این که من از جناب داوکینز خوشم نمی آید این است که به یک نکته بدیهی – یعنی نکته یک گیر داده و مدام مخ ملت را می خورد که با اعتقاد بی پایه به خدا داشتن متوهم اند و بعد هم با نوعی تنبلی فکری بدبختی های بشر را به ایمان بدون سند و مدرک نسبت می دهد و خلاص. در آخر هم می بینی به جای آنکه انرژی صرف جواب دادن به سوال های مهم شود، همه بحث گیس و گیس کشی سر چهار تا داستان بدیهی است که در نهایت هم شاید کنه قضیه نباشند.
از نظر من نکته یک کاملا بدیهی است*. ان قدر بدیهی که به شخصه سال هاست دیگر در موردش فکر نمی کنم. اما در مورد نکته دو اصلا مطمئن نیستم. آیا واقعا ایمان بدون سند و مدرک منشا بدبختی های بشر هست یا چیزی عمیق تر و زشت در ذات گونه بشر وجود دارد که که هم آدم های دانشمند و متفکر و هم دینداران را ممکن است مبتلا کند و سرچشمه بدبختی ها است؟ نکند فجایعی که اسم دین بر خود دارند تنها یک تجلی دیگر این چیز عمیق تر هستند؟ اگر بله دقیقا چه چیزی؟ چطور می شود با آن مقابله کرد؟ ازنظر من جواب این سوال هاست که اصلا بدیهی نیست و پاسخ دم دستی جناب داوکینر بر مبنای نکته دو هم اصلا من را در مورد آنها قانع نمی کند. دلیل این که من از جناب داوکینز خوشم نمی آید این است که به یک نکته بدیهی – یعنی نکته یک گیر داده و مدام مخ ملت را می خورد که با اعتقاد بی پایه به خدا داشتن متوهم اند و بعد هم با نوعی تنبلی فکری بدبختی های بشر را به ایمان بدون سند و مدرک نسبت می دهد و خلاص. در آخر هم می بینی به جای آنکه انرژی صرف جواب دادن به سوال های مهم شود، همه بحث گیس و گیس کشی سر چهار تا داستان بدیهی است که در نهایت هم شاید کنه قضیه نباشند.
حالا که فکرش را می کنم این نوع تنبلی فکری مثال های
دیگری هم دارد. برای مثال یک دسته ایرانی وجود دارند که ظاهرا بعد از
اینکه از فمینیست ها شنیده اند زن ها باید حقوق مساوی با
همه مرد ها داشته باشند آمده اند کشف کرده اند زن ها مثل مرد ها فاسد شدنی هاستند
و دلشان ممکن است تنوع و آزادی و کثیف بودن بخواهد. این حرف هم از نظر من بدیهی
است – ما آدم ها جنبه های تاریک در وجودمان داریم و همه آدم ها چه زن و چه مرد هم حق دارند این جنبه های تاریک درون خودشان را به رسمیت
بشناسند و آن را پنهان نکنند. اما آنچه بدیهی نیست این است که حالا که قبول کردیم
زن ها هم فاسد شدنی اند بعدش چه؟ چطور می شود رابطه های سالم و عمیق بر مبنای این
بنیاد تاریک و به هم ریخته داشت؟ اصلا می شود؟ ما آدم ها غیر فاسد شدنی چه چیز های
دیگری هم هستیم؟ چه چیز های دیگری در جنس بشر هست که ما واقعا دفنش
کردیم اما باید در موردش بدانیم؟ اینجا هم به جای آنکه فمینیست های محترم یاد شده
تلاش کنند جواب این سوال های غیر بدیهی را بدهند، بیشتر بحث ها به تکرار یک سری
نکته بدیهی و به ظاهر جنجالی می گذرد.
* البته اگر فرض کنیم واقعا گزاره وجود خدا گزاره ای علمی هست. عده ای می گویند نیست.
* البته اگر فرض کنیم واقعا گزاره وجود خدا گزاره ای علمی هست. عده ای می گویند نیست.