۱۶ خرداد ۱۳۸۷

من الان در اتاقم در دانشگاه در صندلی ام فرو رفته ام و برنامه ام رو سروری که استادمان خریده خرامان چونان طاووس مست اجرا می شود و گاهی یک کانتری هم به نشانه ی پیشرفت کارش می اندازد و من به کیوان کلهر گوش می دهم و قهوه ام را مزه مزه می کنم.

lagom کلمه ای است در زبان سوئدی که اگر شما معنی آنرا بدانید تا حدود زیادی مردمان این سرزمین سرد سیر را می شناسید. این کلمه به معنی "نه کمتر از آنچه باید و نه بیشتر" است و هر سوئدی از این کلمه بارها در حیاتش برای توصیف موقعیت های مختلف استفاده کرده است. هر چیزی در سوئد باید lagom باشد. شما باید میزان مصرف الکلتان در آخر هفته lagom باشد. به اندازه lagom درس بخوانید. به اندازه lagom به دوست پسرتان محبت کنید و رابطه شما با دوستانتان lagom باشد و نه آنها را با حضور خود آزرده کنید و نه از آنها دوری بجویید. کالیبر ما تحت شما هم هم باید lagom باشد. نه خیلی گشاد و البته نه خیلی تنگ. در ضمن باید به مقدار lagom فروتن باشید و درباره خودتان لاف نزنید. مطمئن باشید حق شیفتگی برای روش سوئدی کاملا برای شما محفوظ است. در واقع اگر نظر من را می خواهید بسیاری از این مردمان قطب نشین در همه زندگی شان در حال بهینه کردن همه چیز روی سطح lagom هستند و بزرگترنی کابوس شان پرتاب شدن به جهنم فاصله داشتن از lagom است. بعضی از اهالی ابن سرزمین این مساله تا جایی برایشان مهم است که ممکن است از شروع از خیلی از کارها و موقعیت های پیش بینی نشده که نگه داشتن حد lagom در آن مشکل است صرف نظر کنند. آنها ترجیح می دهند به جای دوست شدن با شما از شما دوری بجویند زیرا نمی‌دانند حد lagom رابطه با شما چیست. آنها ترجیح می دهند در کلاس سوالی نپرسند زیرا مدیریت کردن موقعیت دشوار گرفتن وقت کلاس به اندازه lagom کاری است بس سخت و پیچیده.

به این فکر می کنم که چقدر من با این مردم فرق دارم. من یه ایرانی حمال بی حوصله هستم که از سرزمین افراط و تفریط می آید. از جایی که مردمانش رای بعدی شان پس از خاتمی احمدی نژاد است. از جایی که شما با یه فرمون روی کسی گرفتن ممکن است یک کتک مفصل بخورید. از جایی که مردمانش مافوق خود بزرگ بین هستند. از جایی که دخترهایش عاشقم می شدند و از جایی که چنان با شتاب درسراشیبی انحطاط می لغزد که پایانی را نمی توانم برایش تصور کنم. واقعیتش این است من به عکس خیلی از دوستانم جهان وطن نیستم و متاسفانه نتوانسته ام هویت خودم را مستقل از محل تولدم تعریف کنم. من و علائقم شدیدا در ایران گره خورده است. راستش را بخواهید پیش تر ها فکر می کردم که من بالاخره روزی از شر این هویت تحمیلی خلاص می شوم و رها و آزاد از همه گذشته ام زندگی می کنم. امید وار بودم که چیزی می یابم. گوهری. گنجینه ای. سری. و الی ابد سرخوش در پرتو آن سر چرا می کنم. اما حالا که سنم بالا تر رفته حس می کنم سری وجود ندارد. انگار که در یکی از همین سال ها، در یک زمانی که خودم هم متوجه آمدن اش نشدم من یک روز از خواب بیدار شدم و آن روز من ایمانم را به آن سر از دست داده بودم. حالا که سری نیست، حالا که همه چیز پوچ و جک است، حالا که سوئدی جماعت و دنیای lagom شان این قدر پیچیده است چرا من به چیز هایی که محل تولدم به تصادف به من هدیه داده است نچسبم؟ می گویند زمان، زمان هم زیستی خرده فر هنگ ها است. حالا چه فرقی می‌کنه که کدام خرده اش به من برسد؟ بسته فرهنگی سوئدی دیگه چه صیغه ای یه؟ اصلا تا بوده همین بوده. آدم ها مهاجرت کرده اند و بسته های فرهنگی کلفت و پر پیمان و بعضا پر زائده و زاویه با وعده زندگی بهتر با فشار به آنها استعمال شده است. آخرش هم که از طرف در باره هویتش می پرسی می بینی طرف شتر گاوانه جواب می دهد من قرقاولم. به نظر من تنها کاری که واقعا آدم این وسط می تواند بکند این است که راحت باشد. لم بدهد و پاهایش را دراز کند و از موسیقی سنتی ای که تازه کشفش کرده لذت ببرد و به پول و دختر و دکترایش و کشور بعدی اش و پیشرفتش فکر کند.

راستی یک زمین چمنی کنار خانه ما هست. چند روز پیش داشتم از دانشگاه بر می گشتم خانه که سر راهم یه مادر سوئدی و دو عدد بچه اش رو دیدم که یه گوشه زمین چمن با پای برهنه داشتند با هم فوتبال بازی می کردند. در یه صحنه ای مادر سوئدی با یه یک پا دو پای تکنیکی و سریع از بین دو طفل فسقلی اش رد شد و آن دو هم با وجود تکلی که یکیشان زد نتوانستند مانع پیشروی او شوند.

۱۴ نظر:

ناشناس گفت...

با توجه به معنایی که تو برای آن واژه سوئدی در نظر گرفتی تفسیر من هم از آن واژه "مردگی" خواهد بود (در تضاد با زندگی). آدمهای محافظه کار همیشه به آن سبک زندگی می کنند و گویا ملت غرب همه محافظه کار شده اند. اما زندگی یعنی ریسک کردن تا آنجا که حتی مغز قادر به تحلیل نیست. دوستش داشتی مگر نه؟! فکر رفتنش را هم کرده بودی یا ریسک کردی؟ فکر می کنم ریسک کردی، سرت هم به دیوار خورد اما از دردش هم لذت بردی چون انتخاب خودت بود نه تحمیل مدرنیسم یا هر ساختار دیگری. برای همین سرشار بودی از زندگی...راستی نکند حالا محافظه کار شده باشی ؟
چاکریم رفیق

ناشناس گفت...

bish az andaze khodeto jedi nagir. aval shargh ro bayad kamel shenaakht ta beshe nazar dar morede gharb dad.

ناشناس گفت...

من یه پذیرش هم از سوئد دارم. با این اوصاف و این مملکت به قول تو lagom
خداکنه همون کانادا کارمون
درست شه!

به نظر من چیزی که بخوای بزور بش بچسبی چیز چرتیه، اون چیزی فرهنگته که باهاش عادت هات شکل گرفته. ولی یه چیز دیگه هم هست رضا : اگه نتونیم خودمون رو با محیط تطبیق بدیم همیشه باید بیرون جنگل بشینیم،یعنی جایی که لاشخورها می پلکن

untitled گفت...

دوست عزیز جی نی
من با کاربرد کلمه مردگی موافق نیستم. اصلا اگر دقیق تر نظر من را بخواهید من با دیدن هر عبارتی با مضمون زندگی یعنی "..." دچار دل پیچه می شوم. زندگی پیچیده تر از آن است که کسی بخواهد یا یک جمله معنی اش کند. این چیزی که شما اسمش را زندگی می گذاری آن قدر بی در و پیکر است که می توان هر چیزی ار آن بیرون کشید. حتی همین به قول شما محافظه کاری.

ناشناس گفت...

khoobi agha reza? :)))))))

Sadaf گفت...

چقد عقلانی!!! من بیام سوئد خل میشم یا به عنوان یک تبهکار اجتماعی شناخته میشم.

untitled گفت...

مائول عزیز من بعید می دونم شما نتونی مساله رو مدیریت کنی.

ناشناس گفت...

man mordeye in lahne harf zadan va khatab kardanet shodam pesar. cheghadr be adam ehsase tahavo midi.

untitled گفت...

فکر نمی کردم لحنم تا حد تهوع برای خوانندگان مهم باشه!

ناشناس گفت...

بالام جان، اون تیکه آخر پست، اونجایی که مامانه بچه ها رو دربیل میکنه خدا بود که. شاهکار بود به مولا. اصلا اینقدر خفن بود که باید یه پست جدا براش مینوشتی

ناشناس گفت...

منظور لحن خطاب کردن خواننده هات بود. که موافقی بهت نمیاد دیگه.. نه؟

ناشناس گفت...

azizam say kon faghat donbale pool va dokhtar bashi, donya kolan kos sheri bish nist dar hale hazer. dars va mars be hich dard nemikhore, bokon halesho bebar!

ناشناس گفت...

dast dast! hala .. belarzoon!

http://www.youtube.com/watch?v=sV_dUaNOXHE&feature=related

ناشناس گفت...

azizakam Keyvan na balam jan, na golam.. KAYHAN KALHOR!... poofff ajab khengi hasti ha