دارم یه کتاب می خونم به این عنوان
When They Severed Earth from Sky: How the Human Mind Shapes Myth
(وقتی زمین را از آسمان جدا کردند: چگونه ذهن انسان افسانه ها را شکل می دهد)
حرف این کتاب اینه که بر خلاف اون چیزی که در ظاهر به نظر میاد، خیلی از افسانه ها سرچشمه گرفته از یک حقیقت تاریخی اند و تخیل صرف نیستند. در واقع افسانه ها مال دورانی اند هنوز نوشتن به عناون یک ابزار بسیار موثر برای انتقال پیام اختراع نشده بود و بشر مجبور بود برای انتقال تجربیاتش به نسل بعد به ابزار حافظه اکتفا کنه. بنابر این افسانه در واقع نسخه هایی بسیار فشرده از نکات مهم یک زندگی عادی در دوران باستان هستند و اگر ما به هنگام خوندن افسانه ها این نکته را در نظر داشته باشیم می توانیم یک قدم بزرگ به سمت به شناخت بشر و آنچه در ذهنش می گذشته بر داریم. دو نویسنده کتاب ازافسانه هایی که سرچشمه تاریخی اونها شناخته شده هست شروع کردن و سعی کردن با بازخونی این نوع افسانه ها مکانیزم هایی که طی اون وقایع در طول زمان تحول پیدا می کنند و به افسانه هایی عجیب و غریب و غیر قابل فهم بدل می شوند رو شناسایی کنند. بیشتر کتاب شرح و توضیح این مکانیزم هاست و با خوندن این کتاب تا حدودی برای خواننده روشن میشه که چطور ذهنیت بشر و پیچیدگی های زندگی اجتماعی اون از حقایقی ساده داستان هایی خیال انگیز می سازه.
داشتم با خودم فکر می کردم شاید جالب باشه ما با روش نویسندگان کتاب به اساطیر ایرانی نگاه کنیم. حتی یک مقایسه تطبیقی هم شاید جالب باشه. برای مثال ماجرای اودیپ رو در نظر بگیرید. طبق اساطیر یونان باستان اودیپ بعد از اینکه نا دانسته پدرش رو می کشه و با مادرش ازدواج می کنه خودش رو می کشه. در مقابلش ما هم رستم و سهراب رو در شاهنامه داریم. رستم بعد از اونکه نادانسته پسرش سهراب رو می کشه تلخکام از کرده خودش به خانه بر می گرده و بار کشتن همخون رو بر دوش نامرادی چرخ گردون و ستمگری شاهان که پدر و پسر رو در برابر هم قرار می دن و نوشدارو رو برای نجات جانی دیر میفرستند می گذاره. شاید شما بگین با این دو تا افسانه بی ربط اند. یکی به تفسیر فروید نشونه ای از تمایلات جنسی کودک در سنین پایین به والد غیر همجنس اش هست و دیگری یک تراژدی از نظام سیاسی اجتماعی ایران. اما به نظر من داشتن رویکردی مثل نویسندگان این کتاب به ما این اجازه رو می ده چند سوال کلیدی در باره این دو افسانه بپرسیم. چرا در افسانه ایرانی پدر (نسل قدیم) پسر (نسل جدید) رو می کشه و در افسانه یونانی بر عکس؟ چه چیزی در ایران و یونان باستان متفاوت بوده که چنین تفاوتی رو سبب میشه؟ چرا محرک اصلی در افسانه ایرانی ستمگری و آز دیگری (شاه) بوده و در افسانه یونانی آز شخصی؟ واز همه مهم تر چرا در پایان قهرمان ایرانی خون گریه می کنه اما ادامه می ده اما قهرمان یونانی به تلخی اونچه بر او گذشته تن نمیده و خودش رو می کشه؟ من تلاشی نمیکنم به این سوال ها جواب بدم اما به نظرم تفاوت های انسان شرقی و غربی به وضوح و شدت با مقایسه دو افسانه خودش رو نمایش می ده.
When They Severed Earth from Sky: How the Human Mind Shapes Myth
(وقتی زمین را از آسمان جدا کردند: چگونه ذهن انسان افسانه ها را شکل می دهد)
حرف این کتاب اینه که بر خلاف اون چیزی که در ظاهر به نظر میاد، خیلی از افسانه ها سرچشمه گرفته از یک حقیقت تاریخی اند و تخیل صرف نیستند. در واقع افسانه ها مال دورانی اند هنوز نوشتن به عناون یک ابزار بسیار موثر برای انتقال پیام اختراع نشده بود و بشر مجبور بود برای انتقال تجربیاتش به نسل بعد به ابزار حافظه اکتفا کنه. بنابر این افسانه در واقع نسخه هایی بسیار فشرده از نکات مهم یک زندگی عادی در دوران باستان هستند و اگر ما به هنگام خوندن افسانه ها این نکته را در نظر داشته باشیم می توانیم یک قدم بزرگ به سمت به شناخت بشر و آنچه در ذهنش می گذشته بر داریم. دو نویسنده کتاب ازافسانه هایی که سرچشمه تاریخی اونها شناخته شده هست شروع کردن و سعی کردن با بازخونی این نوع افسانه ها مکانیزم هایی که طی اون وقایع در طول زمان تحول پیدا می کنند و به افسانه هایی عجیب و غریب و غیر قابل فهم بدل می شوند رو شناسایی کنند. بیشتر کتاب شرح و توضیح این مکانیزم هاست و با خوندن این کتاب تا حدودی برای خواننده روشن میشه که چطور ذهنیت بشر و پیچیدگی های زندگی اجتماعی اون از حقایقی ساده داستان هایی خیال انگیز می سازه.
داشتم با خودم فکر می کردم شاید جالب باشه ما با روش نویسندگان کتاب به اساطیر ایرانی نگاه کنیم. حتی یک مقایسه تطبیقی هم شاید جالب باشه. برای مثال ماجرای اودیپ رو در نظر بگیرید. طبق اساطیر یونان باستان اودیپ بعد از اینکه نا دانسته پدرش رو می کشه و با مادرش ازدواج می کنه خودش رو می کشه. در مقابلش ما هم رستم و سهراب رو در شاهنامه داریم. رستم بعد از اونکه نادانسته پسرش سهراب رو می کشه تلخکام از کرده خودش به خانه بر می گرده و بار کشتن همخون رو بر دوش نامرادی چرخ گردون و ستمگری شاهان که پدر و پسر رو در برابر هم قرار می دن و نوشدارو رو برای نجات جانی دیر میفرستند می گذاره. شاید شما بگین با این دو تا افسانه بی ربط اند. یکی به تفسیر فروید نشونه ای از تمایلات جنسی کودک در سنین پایین به والد غیر همجنس اش هست و دیگری یک تراژدی از نظام سیاسی اجتماعی ایران. اما به نظر من داشتن رویکردی مثل نویسندگان این کتاب به ما این اجازه رو می ده چند سوال کلیدی در باره این دو افسانه بپرسیم. چرا در افسانه ایرانی پدر (نسل قدیم) پسر (نسل جدید) رو می کشه و در افسانه یونانی بر عکس؟ چه چیزی در ایران و یونان باستان متفاوت بوده که چنین تفاوتی رو سبب میشه؟ چرا محرک اصلی در افسانه ایرانی ستمگری و آز دیگری (شاه) بوده و در افسانه یونانی آز شخصی؟ واز همه مهم تر چرا در پایان قهرمان ایرانی خون گریه می کنه اما ادامه می ده اما قهرمان یونانی به تلخی اونچه بر او گذشته تن نمیده و خودش رو می کشه؟ من تلاشی نمیکنم به این سوال ها جواب بدم اما به نظرم تفاوت های انسان شرقی و غربی به وضوح و شدت با مقایسه دو افسانه خودش رو نمایش می ده.
۳ نظر:
مرسی چه بحث جالبی میشه بر خلاف میلت به سوال ها هم جواب بدی؟
می خوام بدونم نظرت چیه. انسان شرقی و عربی از نظرت چه فرقی دارن؟
د بیا حالا تا ما از یه وبلاگ خوشمون میاد، اون وبلاگ سالی یه بار آپ می شه.چقد تنبلی شما آخههههههههههههه
ارسال یک نظر