۳ فروردین ۱۳۸۶

در چند روز گذشته اتفاق های بسیاری افتاد که ارزش گفتن ندارند
چند تا از همان بی ارزش ها را اینجا می نویسیم تا این صفحه پر شود.

- رفتیم یک سخنرانی بر ضد تئوری ریسمان
تنها نکته قابل ذکر این سخنرانی یک ایرانی بود که کنار ما نشسته بود و داشت به سوئدی دوستش می گفت ما ایرانی ها با عرب ها فرق داریم
منم پیرو همین قضیه تصمیم گرفتم اصولا دیگر درباره ایران با کسی حرف نزنم
واقعا ما ایرانی ها شورش را در آورده ایم
به هر کی که می رسیم مخش را کار می گیریم که ایران خیلی باحال است و ما در ایران حتی پارتی هم می رویم و ایران پیست اسکی دارد و فرهنگ ما خیلی قدیمی است و ما با بقیه خاورمیانه فرق داریم
تا به حال دیده اید یک ترک این طور مخ ملت را درباره کشورش کار بگیرد
یا یک چینی
یا یک آمریکایی
این معنی اش یه چیز است:
عقده حقارت
من که سعی میکنم دیگر درباره ایران حرفی به یک خارجی نزنم
به من چه
اصلا من ارمنی ام

- سال هم تحویل شد
من هم یک گلدان گل نرگس خریدم که مرا به خانواده ام در ایران وصل کند
که وصل کرد
قدرت گل نرگس را دست کم نگیرید
این رنگ زردش خواص ارتباطی دارد

- داشتم فکر می کردم درسم تمام شد برگردم ایران یک شرکت بزنم پروژه بگیرم انجام بدهم
یک زن قانع هم بگیرم
مهم هم نیست که هر لحظه امکان دارد در آن مملکت جنگ شود
مهم نیست نمی شود برای آینده برنامه ریزی کرد
مهم نیست هر سال فقط سی هزار نفر در تصادفات رانندگی در آن کشور می میرند و تهران آلوده ترین شهر دنیاست

البته مست بودم
فکر کنم همان دنبال پوزیشن phd باشیم بهتر است
باکاردی خورده اید؟
مستی خوبی دارد

- رفتیم دانمارک که باد همراه با تگرگ از ما استقبال کرد
ما هم الکل خریدیم برگشتیم

- ترم جدید شروع شد (در واقع این جا ترم نداریم quarter داریم)
من هم چند تا project course برداشته ام که وقت سر خاراندن نداشته باشم و فکر کردن و زیر آبی رقتن تعطیل شود

- تعامل بین آدم و دوست دخترش چقدر می تواند پیچیده باشد
آدم دلش می خواهد به جای آنکه یکی دیگر را در خواب ببیند او را ببیند
البته دیشب واقعا خواب او را دیدم
از وفاداری خودم دارد کم کم خوشم می آید
خواب ها قائدتا خوابند
با واقعیت فرق دارند

کلا واقعیت چیست؟ سیامک این طور واقعیت را تعریف می کند:
چیز تلخی که از آن کاکتیل درست می کنند