در جامعه ایرانی خیلیها اسم سایکوپاتی* (Psychopathy) را نشنیدهاند و آنهایی هم که شنیدهاند فکر میکنند یک بیماری روانی نادر است که باعث میشود آدم قاتل زنجیره ای متجاوز شود. اما واقعیت چیز دیگری است. سایکوپاتی نه آن قدر نادر است و نه مختص میشود به قاتلان و جنایت کاران و در هر دار و دسته ای ممکن است بشود به راحتی سایکوپات ها را پیدا کرد.
حالا این سایکوپاتی دقیقا چیست؟ سایکوپتی یک اختلال شخصیت (و نه بیماری روانی و یا جنون) است که در ادبیات علم روانشناسی با لیستی طولانی از نشانهها از قبیل جذابیت ظاهری و کاریزما، خودمحوری، نیاز به هیجان، دروغگویی بیمارگونه، بازی کردن با دیگران، نداشتن احساس گناه، ناتوانی در داشتن احساسات عمیق، نداشتن وجدان، زندگی انگل وار، نداشتن کنترل روی رفتارها، بی بند باری و روابط جنسی متعدد،عدم مسوولیت پذیری، بدون فکر و در لحظه عمل کردن و رفتار های ضد اجتماع مثل جرم و جنایت و قانون شکنی تعریف میشود. برای تعیین این که کسی سایکوپات هست یا نه یک روان شناس متخصص (و نه شخص شما) میآید بعد از بررسی همه جوانب زندگی آن شخص برای وجود هر یک از این نشانهها بر مبنای یک لیست استاندارد به نام PCL-R نمره ای به او میدهد و اگر مجموع همه نمرات آن شخص بیشتر از یک حد نصاب شد، طرف رسما دارای اختلال شخصیت سایکوپات است. اما علت نهان پشت این لیست طولانی از نشانهها به احتمال زیاد یک چیز ساده بیشتر نیست. عدم ناتوانی شخص سایکوپات در داشتن احساسات عمیق. یک آدم سایکوپات اصولا به دلایل بیولوژیک جز احساسات اولیه معطوف به نیاز های اولیه آدمی مثل خشم و هیجان چیزی را نمیتواند حس کند**. یک راه برای مطالعه این نکته استفاده از تکنیک FMRI است. این تکنیک یک نوع تصویر برداری از مغز است که فعالیت نواحی مختلف مغز بیمار را بدون نیاز به بیهوشی با اندازه گیری میزان جریان خون در آن بخش اندازه میگیرد. یک مطالعه با استفاده از این تکنیک نشان میدهد که وقتی کلماتی با بار احساسی مثل عشق، تجاوز و قتل برای شخصی دارای این اختلال خوانده میشود، بر خلاف اشخاص عادی بخشی از مغز که وظیفه پردازش احساسات را بر عهده دارد اصلا فعال نمیشود و تنها بخشهایی که از مغز که وظیفه پردازش زبان را بر عهده دارند فعالیتی از خودشان نشان میدهند (این خوب داستان رو توضیح داده). به این معنی درک شخص سایکوپات از این احساسات شناختی و نه احساسی است. حتی ممکن است در این شخص جای خالی هوش احساسی هوش زبانی و شناختی بگیرد و شاید به همین دلیل خیلی از سایکوپات ها خیلی سر و زبان دار و خوش صحبت هستند. این عدم توانایی پایین شخص سایکوپات برای درک احساسات یک نتیجه دیگر هم دارد. ناتوانی در همدردی (empathy) با دیگران. شخص به هیچ وجه نمیتواند خود را جای دیگران بگذارد و احساسات آنها را بفهمد. نگاه شخص سایکوپات از این نظر به آدمهای دیگر نگاه یک دانشمند جانورشناس بی رحم به یک گله جانور است. او میفهمد که این جانورها چیزی به اسم احساس دارند و نمود بیرونی آن را میبیند و حتی ممکن است با مطالعه این جانوران سعی کند آن نمود بیرونی را تقلید هم بکند؛ اما واقعا نمیتواند آن احساسات را بقهمد و خودش را کاملا جدا و برتر از این جانوران میبیند. از آن طرف وقتی چیزی به نام احساسات عمیق و همدردی در این شخص نیست تنها چیزی که برای او معنی دارد نیازها و وجود خودش است و تمامی آدمهای دیگر هم حول این نکته تعریف میشوند. آدمها برای این شخص چیزی بیشتر از چند شیء نیستند. شیء هایی که ممکن است به کار این شخص بیایند یا نیایند و شخص برای رسیدن به آنچه که میخواهد حق دارد هر کاری که دلش میخواهد با آنها بکند. به این معنی یک سایکوپات یک شکارچی است و آدمهای دیگر برای او شکار و در حد صبحانه و نهار و شام اند. در نهایت هم در نبود احساسات عمیق و همدردی یک سایکوپات ممکن است از تنها چیزی که بتواند لذت ببرد بازی کردن با دیگران و کنترل آنها و حتی گاهی قتل و جنایت است و درست به همین دلیل یک سایکوپات خیلی بیشتر از یک آدم عادی نیاز به هیجان دارد.
شاید بد نباشد یک نکته ای را اینجا برجسته کنم. سایکوپاتی یک پدیده یک بعدی و صفر و یک نیست و هر آدمی ممکن است بعضی از ابعاد سایکوپاتی را با درجات مختلف نشان دهد، بدون آن که نمره آن در تست استاندارد نشانه های سایکوپاتی به حد نصاب لازم برای تشخیص این اختلال برسد. یک مطالعه با استفاده از تست سایکوپاتی PCL-R تخمین میزند حدود یک درصد جمعیت سایکوپات هستند (البته در زندانها این عدد خیلی بالاتر است). به علاوه با اینکه نمره بیشتر آدمهایی عادی در این تست نزدیک به صفر است آدمهایی هم وجود دارند که نمره نسبتا بالایی از این تست میگیرند اما به حد نصاب نمیرسند. این آدمها سایکوپات موقعیتیاند و بسته به شرایط ممکن است رفتار سالم یا ناسالم از خودشان نشان دهند. عده ای هم میگویند که این تکیه بیش از حد روی جرم جنایت و قانون شکنی در تشخیص سایکوپاتی نادرست است (اینجا و اینجا) و جرم و جنایت تابلو یک مولفه اصلی سایکوپاتی نیست. سایکوپات ها هم مثل بقیه آدمها با استعداد و بی استعداد دارند و خیلیهایشان آن قدر ابله نیستند که مرتکب جرم و جنایت اضافه و بی دلیل بشوند و سعی میکنند با این که کاملا از همدردی و وجدان تهی هستند با روشهای ظریفتر کارشان را پیش ببرند.
حالا این روشهای ظریف و صلح طلبانه چه هستند؟
شخص سایکوپات - که جز مشکل کوچکش در درک احساسات و همدردی کاملا عاقل و باهوش است - مثل هر شکارچی دیگری به صورت غریزی خیلی زود متوجه میشود برای به دام انداختن طعمه خودش بهتر است از نقاط ضعف شکارش استفاده کند. بنابراین سایکوپات ها بسته به استعدادشان مدت زمانی طولانی را خودآگاه و ناخودآگاه مثل یک روانشاس کار کشته صرف مطالعه و مشاهده آدمهای دیگر و شناخت نقاط ضعف و قوتشان میکنند. بنابراین وقتی یک سایکوپات با شخص (شکار) جدیدی روبرو میشود به صورت ناخودآگاه میداند چگونه طرف را بسته به کاربردی که برایش دارد با ایجاد یک رابطه شخصی و دامنه داربه دام بیاندازد. یک سناریو کاملا معمول این است:
در قدم اول سایکوپات مزبور با ارزیابی اولیه شخصیت طرفش - که میتواند یک دوست دختر/ پسر جدید، یک همکار جدید یا هر آدم دیگری باشد - درهمان دقایق اول سعی میکنند با دست گذاشتن روی نقاط ضعف یا قوت شخصیت او و با کمک جذابیت و سخنوری ذاتیشان تاثیر اولیه خوب و دل پذیری بر روی او بگذارند. هر کدام از ما جانوران صاحب احساس معمولا اهرمهایی مخفی داریم که اگر کسی آنها را بکشد در ما پاسخی احساسی را بر میانگیزد. رمز موفقیت سایکوپات در گذاشتن تاثیر خوب بر روی طرفش هم استفاده از این اهرمها است. مثلا اگر شما کارمندی هستید که از محل کارتان به دلیلی متنفرید او که به طور ناخودآگاه و فراست این نکته را حدس زده به شما میگوید که آنهایی که میگویند این اداره را دوست دارند احتمالا آدم آهنیهایی زنگ زده هستند. یا اگر شما آدم خود بزرگ بین و متکبری هستید او به شما میگوید که آدمهایی را به دو دسته تقسیم میکند؛ آنهایی که آن کتاب دست شما را خواندهاند و آنهایی که آن را نخواندهاند. در قدم بعد و بعد از از تاثیر خوب اولیه هم سایکوپات مزبور شروع میکند به مخابره چهار پیام بسیار موثر گاه به تلویح و گاه مستقیم روی مخ شما. اول این که شما و جزییات شخصی تان فوق العاده برایش جالب است و او شما را تحسین میکند. دوم این که با قدم به قدم از کسب اطلاعات بیشتر و بیشتر از شما سایکوپات ما هم شروع میکند به شما با دروغ پردازی القا کردن که او و شما مثل هم هستید و هم دیگر را کامل میکنید. سوم اینکه به شما نشان میدهد که میتوانید به او اعتماد کنید و پایین آوردن گاردتان جلوی سایکوپات ما اصلا اشتباه نیست. در نهایت هم این که به شما به طورغیر مستقیم القا میکند که او بهترین گزینه برای یک رابطه کاری یا دوستانه یا عاطفی یا غیره است. این چهار پیام مشخص همیشه وعده چیزی عمیق یا کمیاب را به ما میدهند: یک رابطه عمیق و آتشین در سی و پنج سالگی با کسی که درست مثل خود شما است. یک رابطه عالی کاری با کسی که از کار کردن با او لذت میبرید و کاملا قابل اعتماد است. چیزهایی که معمولا در زندگی ما آدمها گم شدهاند و اگر کسی وعده آنها را بدهد کمتر کسی میتواند در برابر وسوسه آنها مقاومت کند. دقت هم کنید که مخابره این پیامها در بیشتر سایکوپات ها ناخودآگاه است و آنها معمولا نمینشینند نقشه حمله طراحی کنند. ریشه این مخابره هم در نهایت اراده سایکوپات در تسخیر شکارش است و در لحظه هر کاری که غریزه مهار نشده اش به او بگوید برای رسیدن به این هدف میکند. یک نکته خیلی جالب دیگر هم این است که خیلی وقتها این پیام مخابره شده نظر به مقلد بودن ذاتی سایکوپات ها خیلی سطحی و بیخود است، اما اعتماد به نفس و نجوه ارائه آن و استفاده سایکوپات از اهرمهای احساسی باعث میشود قربانی این پیام مزخرف را در ذهنش با پیامی عمیق که دلش میخواسته بشوند عوض کند. مثلا سایکوپات برای آنکه به شما بگوید او هم مثل شما است به شما می کوید که او هم عاشق آن موسیقیای که شما گوش میدهید هست و پیاده روی در صبح را هم دوست دارد. بعد شما در ذهنتان نتیجه میگیرید او هم مثل شما به اشراق رسیده است. در نهایت هم وقتی شما در برابر این وعده و داستان خیالی پیشنهادی تسلیم شدید، شخص سایکوپات شروع به بهره برداری از شما میکند. آن رابطه مافوق عمیق موعود میشود یک رابطه یک طرفه که شما میدهید و او فقط میگیرد. رابطه کاری خوب میشود جا زدن ایده های شما جای ایده های سایکوپات ما. در این مرحله هست که اگر سایکوپات ما چیزی را بخواهد و آن را نگیرد ممکن است برای گرفتنش آن روی دیگرش را نشان دهد و از یک موجود خوش سخن و جذاب تبدیل به کسی شود که از تهدید و کاربرد خشونت اباعی ندارد. طرف هم آن قدر در مخدر خواستن آن چیز موعود غرق شده است و آن قدر اعتمادش به سایکوپات در اعماق احساسش تنیده شده است که معمولا به هر استفاده ای تن میدهد. به علاوه بیشتر سایکوپات ها وقتی دارند داستان خیالی شان را میسازند برای آنکه احتمال لو رفتنشان پایین بیاید، داستان دروغینشان را با پودی از واقعیت به هم می باقند. بعد وقتی قربانی به دروغ بودن داستان اعتراضی کرد، آنها این معدود پود های واقعیت را برای تبرئه خودشان در یک مانور ایزایی بیرون میکشند. در آخر داستان هم یا طرف طعمه متوجه میشود چه کلاهی سرش رفته است و رابطه را قطع میکند و یا به احتمال بیشتر به یک جایی میرسد که او دیگر چیزی برای دادن ندارد و سایکوپات ما از رابطه حوصلهاش سر میرود. در هر صورت او میرود سراغ هیجان بعدی و شکار بعدی. یک چیز بامزه ای که در این مرحله گاها اتفاق میافتد این است که وقتی سایکوپات ول میکند و میرود قربانی او با این که به شدت مورد سوء استفاده قرار گرقته آنقدر طعم آن ماه عسل اولیه و وعده های خیالی آن دوران برایش شیرین بوده که به پای سایکوپات میافتد که بماند و به بهره برداریاش ادامه دهد.
نکته اصلی که سایکوپات را در شکارش موفق میکند ضعفهای شخصیتی طرفش و عدم شناخت او از این ضعفها و اهرمهای احساسی شخصیتش است. به عبارت دیگر سایکوپات انگلی است که از ضعف ها و ترس ها و آرزوهای بشر نیرو میگیرد. به این معنی شناخت خیلی از سایکوپات ها از قربانیشان از شناخت قربانی از خودش بیشتر است. درست به همین دلیل خیلی از سایکوپات های بی استعداد تر برای طعمه آدمهایی را ترجیح میدهند که در موضوع ضعف اند و مشکلی دارند. یک مثال خیلی معمولش سایکوپات های خانم است. یک طعمه خیلی آسان برای آنها مردهایی است که خیلی در رابطه با زنان موفق و با تجربه نبوده اند و اعتماد به نفس کمی دارند. مثلا یک سری بچه درس خوان کج و کوله و بی ریخت را که قلب پاکی دارند در نظر بگیرید. فقط تکان دادن کارت جنسیت بالای سر اینها کافی است که مشقهای خانم مربوطه و خیلی خدمات ریز و درشت دیگر انجام شود. منطق سایکوپاتی هم البته دیکته میکند اینهایی که ازشان سو استفاده شده حقشان بوده است چون گذاشتهاند که از آنها سواستفاده شود و اصلا هم مهم نیست آنها چه آسیبی دیدهاند. در حالت افراطی با مزهاش سایکوپات ما ممکن است حتی بگوید این قربانیها باید اصلا از خدایشان باشد که من اجازه دادم بیایند به من خدمت کنند. بنابراین بچه درس خوانهایی کج و کوله و بی ریخت مثال بالا هم باید متشکر باشند که فرصت پیدا کردند که با خانم سایکوپات معاشرت کنند و در کنارش مشقهای او را هم البته نوشته اند. از آن طرف البته سایکوپات های با استعدادتر و باهوش تری وجود دارند که آدمهای سالم و قوی را به عنوان طعمه ترجیح میدهند چون آنها شکار بزرگتر و پرهیجانتری هستند. نکته آخر هم این که یک سایکوپات برای موفقیت معمولا نیاز یک رابطه خصوصی دو طرفه و مخفی کاری و جدا کردن طعمهاش از دوستان و آشنایانش دارد. علت این نکته این است شخص سایکوپات درست عین یک آفتاب پرست جلوی هر کس که ممکن است که طعمه باشد بسته به شخصیتش رنگ عوض میکند و رفتارش با یک نفر و دوستش و داستانی که در مورد خودش برای هر کدام سر هم میکند کاملا ممکن است متفاوت باشد. اگر هم کسی قرار نیست طعمه باشد معمولا سایکوپات نمیآید روی آن طرف انرژی بگذارد و آن روی دیگرش را نشانش میدهد. حالا اگر این طعمهها و بی طرفهای کتک خورده با هم حرف بزنند ممکن است کل نفشه ها رو هوا برود.
تا اینجای کار با پدیده سایکوپاتی آشنا شدیم. مطلب بالا هم تا حدود زیادی خلاصه ای از این کتاب و این کتاب با چاشنی تجارب شخصی من بود. در مطلب بعدی خواهیم دید که چرا وقتی یک سایکوپات به یک کمپانی بزرگ میرود خیلی وقتها در آنجا هم موفق است.
پی نوشت:
* دو تا مفهوم مرتبط دیگر یکی سوشیوپاتی (Sociopathy) و دومی اختلال شخصیتی ضد اجتماعی وجود دارند که هر دو کمی با سایکوپاتی متفاوتند و سایکوپاتی زیر مجموعه هر دو هست. برای این مطلب ما گیر می دهیم به سایکوپاتی اما اختلال شخصیتی ضد اجتماعی حداقل در آمریکا نام رسمی این داستان هست.
** این که این اختلال ممکن است دلیل بیولوژیک داشته باشد (کلا سر این که نقش محیط و بیولوژی هر کدام چقدر است دعوا هست) دو تا مؤخره بامزه دارد: یکی اینکه حالا که ظاهرا دلیل سایکوپات بودن کسی بیولوژیک هست با یک منطق معیوب میشود گفت کارهایی که طرف میکند تفصبر خودش نیست و دوم اینکه اصلا چطور شد که چنین چیزی تکامل پیدا کرد. مثلا یک دلیل تکاملی که برای این داستان پیشنهاد شده این است که این رویکرد «بکن در رو» سایکوپات ها شانس تولید مثل اونها رو بالا میبرد و سایکوپات مربوطه با این ترتیب میتواند بچه دار شود و یک آدم دیگری یعنی یک مرد مهربان و داری وجدان و احساس آن را بزرگ کند. برای جنبه تکاملی قضیه این رو ببینید.
حالا این سایکوپاتی دقیقا چیست؟ سایکوپتی یک اختلال شخصیت (و نه بیماری روانی و یا جنون) است که در ادبیات علم روانشناسی با لیستی طولانی از نشانهها از قبیل جذابیت ظاهری و کاریزما، خودمحوری، نیاز به هیجان، دروغگویی بیمارگونه، بازی کردن با دیگران، نداشتن احساس گناه، ناتوانی در داشتن احساسات عمیق، نداشتن وجدان، زندگی انگل وار، نداشتن کنترل روی رفتارها، بی بند باری و روابط جنسی متعدد،عدم مسوولیت پذیری، بدون فکر و در لحظه عمل کردن و رفتار های ضد اجتماع مثل جرم و جنایت و قانون شکنی تعریف میشود. برای تعیین این که کسی سایکوپات هست یا نه یک روان شناس متخصص (و نه شخص شما) میآید بعد از بررسی همه جوانب زندگی آن شخص برای وجود هر یک از این نشانهها بر مبنای یک لیست استاندارد به نام PCL-R نمره ای به او میدهد و اگر مجموع همه نمرات آن شخص بیشتر از یک حد نصاب شد، طرف رسما دارای اختلال شخصیت سایکوپات است. اما علت نهان پشت این لیست طولانی از نشانهها به احتمال زیاد یک چیز ساده بیشتر نیست. عدم ناتوانی شخص سایکوپات در داشتن احساسات عمیق. یک آدم سایکوپات اصولا به دلایل بیولوژیک جز احساسات اولیه معطوف به نیاز های اولیه آدمی مثل خشم و هیجان چیزی را نمیتواند حس کند**. یک راه برای مطالعه این نکته استفاده از تکنیک FMRI است. این تکنیک یک نوع تصویر برداری از مغز است که فعالیت نواحی مختلف مغز بیمار را بدون نیاز به بیهوشی با اندازه گیری میزان جریان خون در آن بخش اندازه میگیرد. یک مطالعه با استفاده از این تکنیک نشان میدهد که وقتی کلماتی با بار احساسی مثل عشق، تجاوز و قتل برای شخصی دارای این اختلال خوانده میشود، بر خلاف اشخاص عادی بخشی از مغز که وظیفه پردازش احساسات را بر عهده دارد اصلا فعال نمیشود و تنها بخشهایی که از مغز که وظیفه پردازش زبان را بر عهده دارند فعالیتی از خودشان نشان میدهند (این خوب داستان رو توضیح داده). به این معنی درک شخص سایکوپات از این احساسات شناختی و نه احساسی است. حتی ممکن است در این شخص جای خالی هوش احساسی هوش زبانی و شناختی بگیرد و شاید به همین دلیل خیلی از سایکوپات ها خیلی سر و زبان دار و خوش صحبت هستند. این عدم توانایی پایین شخص سایکوپات برای درک احساسات یک نتیجه دیگر هم دارد. ناتوانی در همدردی (empathy) با دیگران. شخص به هیچ وجه نمیتواند خود را جای دیگران بگذارد و احساسات آنها را بفهمد. نگاه شخص سایکوپات از این نظر به آدمهای دیگر نگاه یک دانشمند جانورشناس بی رحم به یک گله جانور است. او میفهمد که این جانورها چیزی به اسم احساس دارند و نمود بیرونی آن را میبیند و حتی ممکن است با مطالعه این جانوران سعی کند آن نمود بیرونی را تقلید هم بکند؛ اما واقعا نمیتواند آن احساسات را بقهمد و خودش را کاملا جدا و برتر از این جانوران میبیند. از آن طرف وقتی چیزی به نام احساسات عمیق و همدردی در این شخص نیست تنها چیزی که برای او معنی دارد نیازها و وجود خودش است و تمامی آدمهای دیگر هم حول این نکته تعریف میشوند. آدمها برای این شخص چیزی بیشتر از چند شیء نیستند. شیء هایی که ممکن است به کار این شخص بیایند یا نیایند و شخص برای رسیدن به آنچه که میخواهد حق دارد هر کاری که دلش میخواهد با آنها بکند. به این معنی یک سایکوپات یک شکارچی است و آدمهای دیگر برای او شکار و در حد صبحانه و نهار و شام اند. در نهایت هم در نبود احساسات عمیق و همدردی یک سایکوپات ممکن است از تنها چیزی که بتواند لذت ببرد بازی کردن با دیگران و کنترل آنها و حتی گاهی قتل و جنایت است و درست به همین دلیل یک سایکوپات خیلی بیشتر از یک آدم عادی نیاز به هیجان دارد.
شاید بد نباشد یک نکته ای را اینجا برجسته کنم. سایکوپاتی یک پدیده یک بعدی و صفر و یک نیست و هر آدمی ممکن است بعضی از ابعاد سایکوپاتی را با درجات مختلف نشان دهد، بدون آن که نمره آن در تست استاندارد نشانه های سایکوپاتی به حد نصاب لازم برای تشخیص این اختلال برسد. یک مطالعه با استفاده از تست سایکوپاتی PCL-R تخمین میزند حدود یک درصد جمعیت سایکوپات هستند (البته در زندانها این عدد خیلی بالاتر است). به علاوه با اینکه نمره بیشتر آدمهایی عادی در این تست نزدیک به صفر است آدمهایی هم وجود دارند که نمره نسبتا بالایی از این تست میگیرند اما به حد نصاب نمیرسند. این آدمها سایکوپات موقعیتیاند و بسته به شرایط ممکن است رفتار سالم یا ناسالم از خودشان نشان دهند. عده ای هم میگویند که این تکیه بیش از حد روی جرم جنایت و قانون شکنی در تشخیص سایکوپاتی نادرست است (اینجا و اینجا) و جرم و جنایت تابلو یک مولفه اصلی سایکوپاتی نیست. سایکوپات ها هم مثل بقیه آدمها با استعداد و بی استعداد دارند و خیلیهایشان آن قدر ابله نیستند که مرتکب جرم و جنایت اضافه و بی دلیل بشوند و سعی میکنند با این که کاملا از همدردی و وجدان تهی هستند با روشهای ظریفتر کارشان را پیش ببرند.
حالا این روشهای ظریف و صلح طلبانه چه هستند؟
شخص سایکوپات - که جز مشکل کوچکش در درک احساسات و همدردی کاملا عاقل و باهوش است - مثل هر شکارچی دیگری به صورت غریزی خیلی زود متوجه میشود برای به دام انداختن طعمه خودش بهتر است از نقاط ضعف شکارش استفاده کند. بنابراین سایکوپات ها بسته به استعدادشان مدت زمانی طولانی را خودآگاه و ناخودآگاه مثل یک روانشاس کار کشته صرف مطالعه و مشاهده آدمهای دیگر و شناخت نقاط ضعف و قوتشان میکنند. بنابراین وقتی یک سایکوپات با شخص (شکار) جدیدی روبرو میشود به صورت ناخودآگاه میداند چگونه طرف را بسته به کاربردی که برایش دارد با ایجاد یک رابطه شخصی و دامنه داربه دام بیاندازد. یک سناریو کاملا معمول این است:
در قدم اول سایکوپات مزبور با ارزیابی اولیه شخصیت طرفش - که میتواند یک دوست دختر/ پسر جدید، یک همکار جدید یا هر آدم دیگری باشد - درهمان دقایق اول سعی میکنند با دست گذاشتن روی نقاط ضعف یا قوت شخصیت او و با کمک جذابیت و سخنوری ذاتیشان تاثیر اولیه خوب و دل پذیری بر روی او بگذارند. هر کدام از ما جانوران صاحب احساس معمولا اهرمهایی مخفی داریم که اگر کسی آنها را بکشد در ما پاسخی احساسی را بر میانگیزد. رمز موفقیت سایکوپات در گذاشتن تاثیر خوب بر روی طرفش هم استفاده از این اهرمها است. مثلا اگر شما کارمندی هستید که از محل کارتان به دلیلی متنفرید او که به طور ناخودآگاه و فراست این نکته را حدس زده به شما میگوید که آنهایی که میگویند این اداره را دوست دارند احتمالا آدم آهنیهایی زنگ زده هستند. یا اگر شما آدم خود بزرگ بین و متکبری هستید او به شما میگوید که آدمهایی را به دو دسته تقسیم میکند؛ آنهایی که آن کتاب دست شما را خواندهاند و آنهایی که آن را نخواندهاند. در قدم بعد و بعد از از تاثیر خوب اولیه هم سایکوپات مزبور شروع میکند به مخابره چهار پیام بسیار موثر گاه به تلویح و گاه مستقیم روی مخ شما. اول این که شما و جزییات شخصی تان فوق العاده برایش جالب است و او شما را تحسین میکند. دوم این که با قدم به قدم از کسب اطلاعات بیشتر و بیشتر از شما سایکوپات ما هم شروع میکند به شما با دروغ پردازی القا کردن که او و شما مثل هم هستید و هم دیگر را کامل میکنید. سوم اینکه به شما نشان میدهد که میتوانید به او اعتماد کنید و پایین آوردن گاردتان جلوی سایکوپات ما اصلا اشتباه نیست. در نهایت هم این که به شما به طورغیر مستقیم القا میکند که او بهترین گزینه برای یک رابطه کاری یا دوستانه یا عاطفی یا غیره است. این چهار پیام مشخص همیشه وعده چیزی عمیق یا کمیاب را به ما میدهند: یک رابطه عمیق و آتشین در سی و پنج سالگی با کسی که درست مثل خود شما است. یک رابطه عالی کاری با کسی که از کار کردن با او لذت میبرید و کاملا قابل اعتماد است. چیزهایی که معمولا در زندگی ما آدمها گم شدهاند و اگر کسی وعده آنها را بدهد کمتر کسی میتواند در برابر وسوسه آنها مقاومت کند. دقت هم کنید که مخابره این پیامها در بیشتر سایکوپات ها ناخودآگاه است و آنها معمولا نمینشینند نقشه حمله طراحی کنند. ریشه این مخابره هم در نهایت اراده سایکوپات در تسخیر شکارش است و در لحظه هر کاری که غریزه مهار نشده اش به او بگوید برای رسیدن به این هدف میکند. یک نکته خیلی جالب دیگر هم این است که خیلی وقتها این پیام مخابره شده نظر به مقلد بودن ذاتی سایکوپات ها خیلی سطحی و بیخود است، اما اعتماد به نفس و نجوه ارائه آن و استفاده سایکوپات از اهرمهای احساسی باعث میشود قربانی این پیام مزخرف را در ذهنش با پیامی عمیق که دلش میخواسته بشوند عوض کند. مثلا سایکوپات برای آنکه به شما بگوید او هم مثل شما است به شما می کوید که او هم عاشق آن موسیقیای که شما گوش میدهید هست و پیاده روی در صبح را هم دوست دارد. بعد شما در ذهنتان نتیجه میگیرید او هم مثل شما به اشراق رسیده است. در نهایت هم وقتی شما در برابر این وعده و داستان خیالی پیشنهادی تسلیم شدید، شخص سایکوپات شروع به بهره برداری از شما میکند. آن رابطه مافوق عمیق موعود میشود یک رابطه یک طرفه که شما میدهید و او فقط میگیرد. رابطه کاری خوب میشود جا زدن ایده های شما جای ایده های سایکوپات ما. در این مرحله هست که اگر سایکوپات ما چیزی را بخواهد و آن را نگیرد ممکن است برای گرفتنش آن روی دیگرش را نشان دهد و از یک موجود خوش سخن و جذاب تبدیل به کسی شود که از تهدید و کاربرد خشونت اباعی ندارد. طرف هم آن قدر در مخدر خواستن آن چیز موعود غرق شده است و آن قدر اعتمادش به سایکوپات در اعماق احساسش تنیده شده است که معمولا به هر استفاده ای تن میدهد. به علاوه بیشتر سایکوپات ها وقتی دارند داستان خیالی شان را میسازند برای آنکه احتمال لو رفتنشان پایین بیاید، داستان دروغینشان را با پودی از واقعیت به هم می باقند. بعد وقتی قربانی به دروغ بودن داستان اعتراضی کرد، آنها این معدود پود های واقعیت را برای تبرئه خودشان در یک مانور ایزایی بیرون میکشند. در آخر داستان هم یا طرف طعمه متوجه میشود چه کلاهی سرش رفته است و رابطه را قطع میکند و یا به احتمال بیشتر به یک جایی میرسد که او دیگر چیزی برای دادن ندارد و سایکوپات ما از رابطه حوصلهاش سر میرود. در هر صورت او میرود سراغ هیجان بعدی و شکار بعدی. یک چیز بامزه ای که در این مرحله گاها اتفاق میافتد این است که وقتی سایکوپات ول میکند و میرود قربانی او با این که به شدت مورد سوء استفاده قرار گرقته آنقدر طعم آن ماه عسل اولیه و وعده های خیالی آن دوران برایش شیرین بوده که به پای سایکوپات میافتد که بماند و به بهره برداریاش ادامه دهد.
نکته اصلی که سایکوپات را در شکارش موفق میکند ضعفهای شخصیتی طرفش و عدم شناخت او از این ضعفها و اهرمهای احساسی شخصیتش است. به عبارت دیگر سایکوپات انگلی است که از ضعف ها و ترس ها و آرزوهای بشر نیرو میگیرد. به این معنی شناخت خیلی از سایکوپات ها از قربانیشان از شناخت قربانی از خودش بیشتر است. درست به همین دلیل خیلی از سایکوپات های بی استعداد تر برای طعمه آدمهایی را ترجیح میدهند که در موضوع ضعف اند و مشکلی دارند. یک مثال خیلی معمولش سایکوپات های خانم است. یک طعمه خیلی آسان برای آنها مردهایی است که خیلی در رابطه با زنان موفق و با تجربه نبوده اند و اعتماد به نفس کمی دارند. مثلا یک سری بچه درس خوان کج و کوله و بی ریخت را که قلب پاکی دارند در نظر بگیرید. فقط تکان دادن کارت جنسیت بالای سر اینها کافی است که مشقهای خانم مربوطه و خیلی خدمات ریز و درشت دیگر انجام شود. منطق سایکوپاتی هم البته دیکته میکند اینهایی که ازشان سو استفاده شده حقشان بوده است چون گذاشتهاند که از آنها سواستفاده شود و اصلا هم مهم نیست آنها چه آسیبی دیدهاند. در حالت افراطی با مزهاش سایکوپات ما ممکن است حتی بگوید این قربانیها باید اصلا از خدایشان باشد که من اجازه دادم بیایند به من خدمت کنند. بنابراین بچه درس خوانهایی کج و کوله و بی ریخت مثال بالا هم باید متشکر باشند که فرصت پیدا کردند که با خانم سایکوپات معاشرت کنند و در کنارش مشقهای او را هم البته نوشته اند. از آن طرف البته سایکوپات های با استعدادتر و باهوش تری وجود دارند که آدمهای سالم و قوی را به عنوان طعمه ترجیح میدهند چون آنها شکار بزرگتر و پرهیجانتری هستند. نکته آخر هم این که یک سایکوپات برای موفقیت معمولا نیاز یک رابطه خصوصی دو طرفه و مخفی کاری و جدا کردن طعمهاش از دوستان و آشنایانش دارد. علت این نکته این است شخص سایکوپات درست عین یک آفتاب پرست جلوی هر کس که ممکن است که طعمه باشد بسته به شخصیتش رنگ عوض میکند و رفتارش با یک نفر و دوستش و داستانی که در مورد خودش برای هر کدام سر هم میکند کاملا ممکن است متفاوت باشد. اگر هم کسی قرار نیست طعمه باشد معمولا سایکوپات نمیآید روی آن طرف انرژی بگذارد و آن روی دیگرش را نشانش میدهد. حالا اگر این طعمهها و بی طرفهای کتک خورده با هم حرف بزنند ممکن است کل نفشه ها رو هوا برود.
تا اینجای کار با پدیده سایکوپاتی آشنا شدیم. مطلب بالا هم تا حدود زیادی خلاصه ای از این کتاب و این کتاب با چاشنی تجارب شخصی من بود. در مطلب بعدی خواهیم دید که چرا وقتی یک سایکوپات به یک کمپانی بزرگ میرود خیلی وقتها در آنجا هم موفق است.
پی نوشت:
* دو تا مفهوم مرتبط دیگر یکی سوشیوپاتی (Sociopathy) و دومی اختلال شخصیتی ضد اجتماعی وجود دارند که هر دو کمی با سایکوپاتی متفاوتند و سایکوپاتی زیر مجموعه هر دو هست. برای این مطلب ما گیر می دهیم به سایکوپاتی اما اختلال شخصیتی ضد اجتماعی حداقل در آمریکا نام رسمی این داستان هست.
** این که این اختلال ممکن است دلیل بیولوژیک داشته باشد (کلا سر این که نقش محیط و بیولوژی هر کدام چقدر است دعوا هست) دو تا مؤخره بامزه دارد: یکی اینکه حالا که ظاهرا دلیل سایکوپات بودن کسی بیولوژیک هست با یک منطق معیوب میشود گفت کارهایی که طرف میکند تفصبر خودش نیست و دوم اینکه اصلا چطور شد که چنین چیزی تکامل پیدا کرد. مثلا یک دلیل تکاملی که برای این داستان پیشنهاد شده این است که این رویکرد «بکن در رو» سایکوپات ها شانس تولید مثل اونها رو بالا میبرد و سایکوپات مربوطه با این ترتیب میتواند بچه دار شود و یک آدم دیگری یعنی یک مرد مهربان و داری وجدان و احساس آن را بزرگ کند. برای جنبه تکاملی قضیه این رو ببینید.