ظاهرا در کافه اقتصاد بحثی در گرفته در مورد این که چه طور باید یک اقتصاد دان را شناسایی کرد و یک نفری هم در آنجا این وبلاگ را لینک کرده. زیرش هم یکی دیگر به من پریده که نوشته های اخیر این وبلاگ ترجمه چند متن است و به در نمی خورد زیرا معیار اقتصاد دان خوب چاپ مقاله در ژورنال معتبر اقتصادی است.
من با اینکه نه اقتصاد دان هستم و نه بحث این دوستان به من ربطی دارد و نه زیاد از این که سراغ حاشیه بروم و به جای سراغ اصل مطلب رفتن فلسفه بافی کنم خوشم می آید، به نظرم لازم است دوباره چند خطی در مورد فلسفه اخیر این وبلاگ بنویسم.
کاری که من در این وبلاگ گاهی انجام می دهم روزنامه نگاری اقتصادی با چاشنی روزنامه نگاری ته و تو در بیار (ترجمه تخیلی من از investigative journalism) است. روزنامه نگار اقتصادی هم با اقتصاد دان فرق دارد. روزنامه نگار اقتصادی یک پل هست بین دنیای آکادمیک علم اقتصاد و عامه مردم. او می آید دریای اطلاعاتی که در مورد یک موضوع هست را می گیرد و پردازش می کند و یک تصویر کلی و منطقی را از آن می کشد بیرون و بعد این تصویر کلی و منطقی را به زبانی که برای خواننده غیر متخصص قابل فهم باشد می نویسد. به این معنی روزنامه نگار مزبور لزوما در مورد موضوع که رویش کار می کند صاحب نظر نیست و به ادبیات آکادمیک آن موضوع چیزی اضافه نکرده است و در موردش مقاله منتشر نکرده است، اما این معنی اش این نیست که کار او بی ارزش است چون این که شما ته و توی موضوعی را هم در بیاوری در میان این دریای اطلاعات که مورد هر چیزی وجود دارد خیلی هم کار آسانی نیست و شاید همه وقت یا حوصله یا توانایی اش را نداشته باشند. در آمریکا نمونه های این نوع از روزنامه نگار هم زیادند. بعضی هایشان مثل پاول کروگمن و برد دی لانگ در واقع اقتصاد دان هم هستند اما خیلی هایشان هم که خیلی هم شناخته شده اند مثل مارتین ولف و فلیکس سولمون ومایکل لوییس و گرچن مورگنسون و ارزا کلین لزوما دکترای اقتصاد ندارند.
حالا سوالی که مطرح می شود این است که حالا که روزنامه نگار فوق در موضوع مربوطه لزوما صاحب نظر نیست اصلا حرفش اعتباری دارد؟
به نظر من بستگی دارد. اگر طرف خوب کارش را انجام داده باشد بله. خوب یعنی اینکه یک) طرف وقت گذاشته و ته و توی داستان را در آورده و تا جایی که سوادش اجازه می داده ادبیات موضوع را فهمیده است تا وقتی آن را می خواهد به خواننده اش انتقال دهد چیزی در چنته داشته باشد. دو) اصول اخلاقی هم رعایت شده اند به این معنی که روزنامه نگار ما منصف و بی طرف بوده و نیامده مغالطه کند و مستند اشتباه بیاورد و یا سعی کند واقعیت را با دست چین کردن منابع و نقل قول ها جور دیگری نشان دهد و یا اگر یک جایی از داستان توضیحش سخت است و او با آن مشکل ایدئولوژیک دارد آن را حذف کند. سه) طرف بدون ابهام و روشن و قابل فهم نوشته باشد و روش استدلال را در نوشته اش دنبال کرده باشد.
می خواهم یک مثال بزنم که روشن شود چه می گویم. همین کافه اقتصاد را در نظر بگیرید. امروز که داشتم آنجا را بالا و پایین می کردم یک سری مطلب را دیدم در مورد نابرابری در آمریکا. در این مطالب طرف آمده بود اول نشان داده بود در آمریکا نابرابری رشد کرده است و بعد هم گقته بود یک علت آن رشد تکنولوژی اطلاعات در یک اقتصاد دانش محور است. واقعیتش این دقیقا مثالی از کسی است که آمده کار روزنامه نگاری اقتصادی بکند و بد و ناکافی آن را انجام داده است. چیزی که نویسنده این مطلب در موردش ننوشته بود این است که سر اینکه علت اصلی نا برابری چه چیزی است اجماعی وجود ندارد و عده ای می گویند که علت اصلی آن سیاست های دولت آمریکا در سی سال گذشته است و دلایل خوب و جالبی هم برای این مدعای خودشان دارند. به علاوه این نظر که نابرابری نتیجه طبیعی رشد تکنولوژی است بیشتر از همه مورد اقبال اقتصاد دان های نئوکلاسیک و به خصوص مکتب دانشگاه شیکاگو است که پشتش یک ایدئولوژی مشخص و از نظر من دگم است. حالا ایراد این مطلب کافه اقتصاد می شود اینکه هم طرف ظاهرا ادبیات موضوع را به خوبی نمی دانست و هم اینکه نتوانسته بود به روشنی جدالی را که سر این موضوع در دانشگاه ها و جامعه آمریکا در جریان است به خواننده اش انتقال دهد. اینجا است که می گویم به نظر من اگر شما بتوانی این پیچیدگی موضوعات را به خواننده ات انتقال دهی و سه اصل بالا را رعایت کنی، خواننده با این که معیاری «سخت» برای اندازه گیری سواد شما ندارد احتمالا می تواند تشخیص دهد که کار شما پر مایه است و شاید کمی برای شما اعتبار قایل شود.
حالا بعدا خدا بخواهد از خواب زمستانی بیدار می شوم و یک مطلب مفصل در مورد نابرابری می نویسم اما همین قدر را داشته باشید که این وبلاگ ترجمه یک یا چند متن نیست.
پی نوشت روز بعد: الان متوجه شدم که مطلبی سومی چند ماه بعد از اولی و دومی در کافه اقتصاد نوشته شده که به مساله ای که من به آن اشاره کردم در حد یکی دو پاراگراف پرداخته است. در نتیجه مثال من می رود روی هوا. اما اصل حرفم در مورد روزنامه نگاری اقصادی هنوز سر جایش هست. به هر حال شرمنده بابت بی دقتی ام.
من با اینکه نه اقتصاد دان هستم و نه بحث این دوستان به من ربطی دارد و نه زیاد از این که سراغ حاشیه بروم و به جای سراغ اصل مطلب رفتن فلسفه بافی کنم خوشم می آید، به نظرم لازم است دوباره چند خطی در مورد فلسفه اخیر این وبلاگ بنویسم.
کاری که من در این وبلاگ گاهی انجام می دهم روزنامه نگاری اقتصادی با چاشنی روزنامه نگاری ته و تو در بیار (ترجمه تخیلی من از investigative journalism) است. روزنامه نگار اقتصادی هم با اقتصاد دان فرق دارد. روزنامه نگار اقتصادی یک پل هست بین دنیای آکادمیک علم اقتصاد و عامه مردم. او می آید دریای اطلاعاتی که در مورد یک موضوع هست را می گیرد و پردازش می کند و یک تصویر کلی و منطقی را از آن می کشد بیرون و بعد این تصویر کلی و منطقی را به زبانی که برای خواننده غیر متخصص قابل فهم باشد می نویسد. به این معنی روزنامه نگار مزبور لزوما در مورد موضوع که رویش کار می کند صاحب نظر نیست و به ادبیات آکادمیک آن موضوع چیزی اضافه نکرده است و در موردش مقاله منتشر نکرده است، اما این معنی اش این نیست که کار او بی ارزش است چون این که شما ته و توی موضوعی را هم در بیاوری در میان این دریای اطلاعات که مورد هر چیزی وجود دارد خیلی هم کار آسانی نیست و شاید همه وقت یا حوصله یا توانایی اش را نداشته باشند. در آمریکا نمونه های این نوع از روزنامه نگار هم زیادند. بعضی هایشان مثل پاول کروگمن و برد دی لانگ در واقع اقتصاد دان هم هستند اما خیلی هایشان هم که خیلی هم شناخته شده اند مثل مارتین ولف و فلیکس سولمون ومایکل لوییس و گرچن مورگنسون و ارزا کلین لزوما دکترای اقتصاد ندارند.
حالا سوالی که مطرح می شود این است که حالا که روزنامه نگار فوق در موضوع مربوطه لزوما صاحب نظر نیست اصلا حرفش اعتباری دارد؟
به نظر من بستگی دارد. اگر طرف خوب کارش را انجام داده باشد بله. خوب یعنی اینکه یک) طرف وقت گذاشته و ته و توی داستان را در آورده و تا جایی که سوادش اجازه می داده ادبیات موضوع را فهمیده است تا وقتی آن را می خواهد به خواننده اش انتقال دهد چیزی در چنته داشته باشد. دو) اصول اخلاقی هم رعایت شده اند به این معنی که روزنامه نگار ما منصف و بی طرف بوده و نیامده مغالطه کند و مستند اشتباه بیاورد و یا سعی کند واقعیت را با دست چین کردن منابع و نقل قول ها جور دیگری نشان دهد و یا اگر یک جایی از داستان توضیحش سخت است و او با آن مشکل ایدئولوژیک دارد آن را حذف کند. سه) طرف بدون ابهام و روشن و قابل فهم نوشته باشد و روش استدلال را در نوشته اش دنبال کرده باشد.
حالا بعدا خدا بخواهد از خواب زمستانی بیدار می شوم و یک مطلب مفصل در مورد نابرابری می نویسم اما همین قدر را داشته باشید که این وبلاگ ترجمه یک یا چند متن نیست.
پی نوشت روز بعد: الان متوجه شدم که مطلبی سومی چند ماه بعد از اولی و دومی در کافه اقتصاد نوشته شده که به مساله ای که من به آن اشاره کردم در حد یکی دو پاراگراف پرداخته است. در نتیجه مثال من می رود روی هوا. اما اصل حرفم در مورد روزنامه نگاری اقصادی هنوز سر جایش هست. به هر حال شرمنده بابت بی دقتی ام.